مهندس خرده پا 2
پسندها
567

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • آره خو او خيلي ن تنها به من بلكه ب همه انگيزه مدرسه رفتن ميداد،آبجي جون يه چيزي رو بگم اميدوارم كه ريا نباشه ولي من اگه مهر كسي رو دلم بشينه باور كن هيش وخت از يادش نخواهم برد...حتي شايد باور نداشته باشي ولي وقتي اون فرد نزديكمه ولي نميبينمش كلا رحمم ميره طرفش ...
    خواهشا ايجوري نباش به خدا شايد اونا تو رو نشناسن ولي تو اونارو ميشناسي باور كن اگه باهاشون صحبت كني انگاري تمام دنيارو بهشون بخشيدي خيلي خوشحال ميشن،ضمنا به خودتم چنان احساسي ميده كه هيش وخت چنين احساسي نكردي و نديدي...
    [IMG][IMG]
    رقص کردی اونم سرکلاس:eek:
    خوش ب حالتون منم با خیلی از معلمام خوب بودم ولی وقتی میبینمشون روم نمیشه باهاشون حرف بزنم راهمو کج میکنم
    چیزی ک خودشونم قبلا بهم میگفتن ولی من میگفتم اینطوری نیس من میام باهاتون حرف میزنم ولی خدایش اونا راس میگفتن:(
    اون چی ؟؟؟؟ خوشحال شد؟
    كلاس اول كه بودم يه سال از همه هم كلاسيهام كوچكتر بودم...بخاطر همين معلمم منو خيلي دوس داشت ،بغلم ميكرد،ميرفتيم اردو منو رو شانه هاش ميزاشت،تو كلاس دايما منو ميبرد پاي تخته باهم رقص كردي ميكرديم و خلاصه من كه كوچيك بودم مهرش خيلي بدلم نشست آلانم تو دلمه...دو هفته قبل باز او را ديدم خيلي تغيير كرده بود...منم بدون معطلي رفتم چنتا بوسش كردم گفتش حتما اشتبايي شده گفتم نه اشتب نشده اين قلبم بود كه منو پيشت آورد ...خلاصه خيلي باهم حرف زديم خيلي خوشحال شدم انگار كه تازه متولد شدم...
    از امروز برات میگم
    امروز از صبح تا ساعت نزدیک1 مهمون داشتیم بعد ک اونا رفتن نهارخوردیم و بعدش ظرفارو شستم
    نزدیک ساعت 2 بود ک خوابیدم تا ساعت فک کنم4 بعدشم اجی نیایش با چن تا دیگه از دوستام اومدن خونمون ولی من خواب بودم بابام صدام کرد پاشو دوستات اومدن
    نمیدونستم چکار کنم شوکه شده بودم اخه دیروز بهم پیام دادن ک مامانت اومد خونه ولی سرم شلوغ بود جواب ندادم گفتم وایسم تا ی ذره خلوت بشه بعد بهشون بگم
    خیلی جالب بود بعد ی سری دیگه مهمون برامون اومد منم چون تنها بودم ب اجی نیایشی گفتم بیاد کمکم کنه ولی دوتا دیگه از دوستامم اومدن کمک دیگه منو فرستادن پیش مهمونا بشینم و خودشون پذیرایی کنن
    آخه ماهمیشه اینطوری هستیم میریم خونه هر کدوممون مثل خونه خودمون رفتار میکنم اصلا احساس غریبی نمیکنیم....
    وای خسته شدم بقیش بمونه برا بعد:D
    ممنون والا من چيزي يادم نمياد فعلا تو يه چيزي بگو تا موتور منم را بيفته...
    سلام آبجي جون اومدم...
    خب يه كم خاطره اي،حرفي،حديثي چيزي واسمون بگو...
    جات خالی لب دریایم بارون خیسمون کرده لرزان اومدیم خونه
    حتما آبجي جون،اينكارو كردمو هميشه م ميكنم...
    آلان برم چن ركعت نماز بخونمو ايشالا برگردم...
    به هر حال پيش خداي مهربان شفاي عاجلو آرزومندم...
    خخخخخخخخ...بامزه
    ن خدا نکنه داداشی بد
    من نمیتونم ببینم داداشیم مریض باشه
    آخه داداشیم خیلی ب اجیش دلوغ میگه:D
    نه بابا آبجي جون دروغ كلمه خيلي نحسيه و تو اينو به داداشيت ميگي آبجي جون...
    احتمالا تو قبول نكني واسه همين گفتم نصف درداش از خداي مهربان ميخام كه تمام درداش واسه من بياد...
    ایشااله ک مامانت همیشه تنش سالم و شاد باشه
    نمیخوام مامانم فقط گلوش درد میکنه اونم برا خودم..
    من دوش ندالم هیچکی ب جز من مریض باشه مخصوصا کسایی رو ک برام عزیزن .
    ________________________________________________
    باشه هر چن میدونم دلوغ میگی ولی باور میکنم...
    به تو يه سلامي بگم و برم،باور كن آبجي گلم
    ...................................
    ايجوري نميشي نصف درداشم بياد واسه من آبجي جون...چ فرقي داره اونم مث مادر خودم ميمونه...
    از خدا فقط همینو میخوام
    دوش دالم مامانم زودتر خوبشه و تمام درداش برا من بیاد فقط اون حالش خوب بشه.:cry:
    اومدی چیکال کنی؟؟؟؟؟/:razz:
    خو ايشالا خيلي زود حالش خوب ميشه...ميخواي قسم بخورم كه امروز صبح فقط بخاطر آبجي مهربانم اومدم؟
    نه بابا هيش مشكلي نداره فقط بايد خنك باشه...
    چي نخير؟؟؟
    نه بابا اتفاقا آبميوه خيلي خوبه...آبجي جون كي اومدم به تو سر نزده باشم ...صبح اومدم واست پيام بزارم نتم قطع شد...
    آبمیوه هم نمیخوره میگه معده ام اذیت میشه
    خو تو رو میگم دیگه....
    ک سرت شلوغ شده میای ب منم سر نمیزنی:razz:
    ممنون آبجي جون،خو فقط آب ميوه بهش بدين تا مدتي...كدوم داداشيت؟؟؟
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا