م
پسندها
1,100

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • سلام

    چطوری

    چه خبر

    چی میکنی

    چرا کم کم میای

    چرا من امتحان دارم درس نمی خونم


    فعلا همین ها رو جواب بده
    salam melina jan mer30 doos joon
    babakhshid man ye chabd vaghti naboodam
    be to ham ray dadam azizam
    az acxatam mamnoon
    و آسمان تو رو به پرواز میخواند
    و ستاره ها آغوشان را برایت باز کردند
    بنگر
    به بالهایت و
    بیاندیش که
    آسمان چه نزدیک است
    چند قدم آن طرف تر
    بهشت در انتظارت...
    ..................
    مرسی مطلب خیلی قشنگی فرستادی
    و قشنگتر اون عکس
    که حقیقتی شیرین است
    خیلی ممنون بابت شوخیات که بیشتر شبیه متلکن تا شوخی


    این سمت یا آن سو فرقی نمی کند!
    انسان به سایه ی درخت عادت می کند به آتش نه !
    اما...
    آن قدرها هم که گمان می کنی بد نیست...
    بد نیست گاهی هم جیب هایت پاره باشد!
    پله های آسمان خراش هارا فراموش کنی...
    بنشینی کنار خیابان
    و از پله های خودت پایین بروی!
    پله
    پله
    پله
    آن قدر که می بینی
    کسانی نشسته اند...
    بعضی ها گریه می کنند...
    بعضی ها آواز می خوانند و...
    ناگهان کسی را می بینی
    که می شناسیش
    شاید هم نمی شناسیش
    اما...
    این لبخند آمده بر لبانت را...
    تنها دو سطر دیگر بر ندار:
    در بهشت گاهی
    در جهنم همیشه
    به خدا می رسی...!

    " گروس عبدالملکیان"
    میسی چقدر نازه
    این جا چه خبره توی صفحت که پر از پیشیه
    ملینا این عکسی که برام فرستادی نمیبینم
    منت بیخودی سرم نزاری :d
    راستی این نی نی هم خیلی قشنگه
    ایشالله خدا حفظش کنه
    واسش اسپند دود کنید که چشم نخوره
    پله پله تا ملاقات خود
    و چه آسان قدم بر میداریم
    بی انکه به او توجه کنیم
    مرسی عکس قشنگی بود


    آن روز فراموش کردیم

    به چشم ها نیز نگاهی بیندازیم ...

    به نزدیک ترین پیاده رو

    چشم می دوختیم

    و از آسمان های دور

    سخن می بافتیم ...

    و نام های جهان را

    با هم تعویض می کردیم !

    در هزار و یک راه

    قدم می زدیم

    تا به آن قلب افتاده در راه

    سلام نکنیم ...

    امروز به افق های سخت خیابان

    نگاه می کنیم ...

    و آسمانی نیست

    و بال کبوتری

    درفاصله ی در و پنجره ...

    در این هزاره ی خداحافظی

    سقفی خاکستری سایه بسته است

    پشت به وصله های کاغذی

    روی شیشه های بی بخار و خشک

    که از آن حرف نمی زنیم ...

    انگار که ندیده ایم !

    انگار فراموش کرده ایم

    به چشمها نیز نگاهی بیندازیم ...!


    سید مهرداد ضیایی
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا