شهرام 59
پسندها
7,257

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • سنام و علض الادت به پدل سهلام
    خوبی؟
    آزی ناناسمو سل بهس میزنی ؟/ عاسگسم
    نی نی قشنگه ...آدم قربون صدقشون میره دلش شاد میشه.

    سلام داداش گلم
    خوبم ممنون شما خوبی؟!
    ماکه همیشه هستیم شما کم پیدا شدین:redface:
    ببخشید که دیر شد
    اااا شهرام پس کی میای ملایر؟؟بابا شیرنی ما داره دیرش میشه هااا:دیی
    شیخی بود حکیم که مریدان بسیار داشت روزی مردیدان نزد شیخ آمدند وگفتند ای شیخ بزرگ راه رسیدن به صبوری چیست. شیخ فرمود :40روز در بیابانی معتکف شوید مریدان گفتند.راه دیگری نیز وجود دارد ای شیخ دانا . شیخ فرمود 1ساعت از اینترنت پر سرعت ایران استفاده کنید . مریدان بهت زده به سرعت از نزد شیخ رفنتد و راه بیابان پیش گرفتند...!!!:biggrin::biggrin:
    جوانی با چاقو وارد مسجد شد و گفت : بین شما کسی هست که مسلمان باشد ؟ همه با ترس و تعجب به هم نگاه کردند و سکوت در مسجد حکمفرما شد ، بالاخره پیرمردی با ریش سفید از جا برخواست و گفت : آری من مسلمانم جوان به پیرمرد نگاهی کرد و گفت با من بیا ، پیرمرد بدنبال جوان براه افتاد و با هم چند قدمی از مسجد دور شدند ، جوان با اشاره به گله گوسفندان به پیرمرد گفت که میخواهد تمام آنها را قربانی کند و بین فقرا پخش ک...ند و به کمک احتیاج دارد ، پیرمرد و جوان مشغول قربانی کردن گوسفندان شدند و پس از مدتی پیرمرد خسته شد و به جوان گفت که به مسجد بازگردد و شخص دیگری را برای کمک با خود بیاورد جوان با چاقوی خون آلود به مسجد بازگشت و باز پرسید : آیا مسلمان دیگری در بین شما هست ؟ افراد حاضر در مسجد که گمان کردند جوان پیرمرد را بقتل رسانده نگاهشان را به پیش نماز مسجد دوختند ، پیش نماز رو به جمعیت کرد و گفت : چرا نگاه میکنید ، به عیسی مسیح قسم که با چند رکعت نماز خواندن کسی مسلمان نمیشود !!!
    مردی جوان....
    در راهروی بیمارستان....
    ایستاده، نگران و مضطرب.....
    در انتهای کادر (دید ذهن ما) ، در بزرگی دیده می شود با تابلوی "اتاق عمل".
    چند لحظه بعد در اتاق باز و دکتر جراح – با لباس سبز رنگ – از آن خارج می شود.
    مرد نفسش را در سینه حبس می کند. دکتر به سمت او می رود. مرد با چهره ای آشفته به او نگاه می کند...
    دکتر: واقعاً متاسفم، ما تمام تلاش خودمون رو کردیم تا همسرتون رو نجات بدیم. اما به علت شدت ضربه نخاع قطع شده و همسرتون برای همیشه فلج شده. ما ناچار شدیم هر دو پا رو قطع کنیم، چشم چپ رو هم تخلیه کردیم... باید تا آخر عمر ازش پرستاری کنی، با لوله مخصوص بهش غذا بدی، روی تخت جابجاش کنی، حمومش کنی، زیرش رو تمیز کنی و باهاش صحبت کنی... اون حتی نمی تونه حرف بزنه، چون حنجره اش آسیب دیده...
    با شنیدن صحبت های دکتر به تدریج بدن مرد شل می شود، به دیوار تکیه می دهد. سرش گیج می رود و چشمانش سیاهی می رود.
    با دیدن این عکس العمل، دکتر لبخندی می زند و دستش را روی شانه مرد می گذارد و میگوید:
    هه! شوخی کردم... زنت همون اولش مُرد!!!!!
    مخلصم داش شهرام. يه شهرام كه بيشتر ندارم

    برو به سلامت. برو سر كار حالشو ببر :D

    من چاكرم.دل به دل راه داره داداش

    لطف داري عزيزم. محتاج دعاتم. هميشه برام دعا كن. منم هميشه برات دعا ميكنم البته اگه قابل باشم :gol:
    آنگاه که ضربه های تیشه ی زندگی را بر ریشه ی آرزوهات حس می کنی بخاطر بیاور زیبایی های شهاب ها از شکستن دل ستارگان است.
    منم هیچی تو دلم نمیمونه واصلا حافظه ی خوبی ندارم...شما که توی نتی من ازاون آدم های بیرون هم چیزی تو دلم نمیمونه.....

    خب بزار من الان باید بگم خاک پاتیم لوتی......
    با اجازه عزیز من برم...
    خوشحال شدم دیدمت,مواظب خودت باش...آب هم زیاد بخور تو گرما.
    روزتون زیبا پیروز باشید.

    [IMG]
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا