شهرام 59
پسندها
7,257

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • خدا رو شکر..
    شما از وقتی رفتید سر کار انگاری کمتر میاین..ان شاء الله هر جا هستید خوب و سلامت باشید
    قربونت داداش...
    هی گفتی...رئال دلم براش تنگ شده:D
    زیاد خوشحالی نکردما ...چون عادی شده بود:D
    به به سلام و صد سلام..احوال شما..شرمندمون کردید..خوبید شما؟
    معرفی شخصیت
    روزی لئون تولستوی در خیابانی راه می رفت که ناآگاهانه به زنی تنه زد. زن بی وقفه شروع به فحش دادن و بد وبیراه گفتن کرد .
    بعد از مدتی که خوب تولستوی را فحش مالی کرد ،تولستوی کلاهش را از سرش برداشت و … محترمانه معذرت خواهی کرد و در پایان گفت : مادمازل من لئون تولستوی هستم .
    زن که بسیار شرمگین شده بود ،عذر خواهی کرد و گفت :چرا شما خودتان را زودتر معرفی نکردید؟ تولستوی در جواب گفت : شما آنچنان غرق معرفی خودتان بودید که به من مجال این کار را ندادید
    شهرام جان بعد میام سروقتت:D
    فعلا مهمان اومده........برم پیششون:biggrin:
    سیلام شهرام گل و گلاب...
    نیگا همیشه به یادتم ...ولی تو نیستی اون موقه:D
    خوبیــــــــــــــــ؟؟؟!
    زندگی خوش میگذره؟!
    مرد کشاورزی همسری داشت که از صبح تا نصف شب در مورد هر چیزی شکایت می کرد. تنها زمان آسایش مرد زمانی بود که با قاطر پیرش در مزرعه شخم می زد. یک روز، وقتی که همسرش برایش ناهار آورد، کشاورز قاطر پیر را به زیر سایه ای راند و شروع به خوردن ناهار خود کرد. بلافاصله همسرش مثل همیشه شکایت را آغاز کرد. ناگهان قاطر پیر با هر دو پای عقبی لگدی به پشت سر زن و در دم کشته شد.
    در مراسم تشییع جنازه چند روز بعد، کشیش متوجه چیز عجیبی شد. هر وقت یک زن عزادار برای تسلیت گویی به مرد کشاورز نزدیک می شد، مرد گوش می داد و به نشانه تصدیق سر خود را بالا و پایین می کرد، اما هنگامی که یک مرد عزادار به او نزدیک می شد، او بعد از یک دقیقه گوش کردن سر خود را بنشانه مخالفت تکان می داد.پس از مراسم تدفین، کشیش از کشاورز قضیه را پرسید.
    کشاورز گفت: خوب، این زنان می آمدند چیز خوبی در مورد همسر من می گفتند، که چقدر خوب بود، یا چه قدر خوشگل یا خوش لباس بود، بنابراین من هم تصدیق می کردم.
    کشیش پرسید، پس مردها چه می گفتند؟
    کشاورز گفت: آنها می خواستند بدانند که آیا قاطر را حاضرم بفروشم یا نه !!
    سلااااااااااااااااااااااااااممممممممممم خوبی شهرام جون؟؟؟؟؟؟؟
    عاشق این شیخ شدم والا با این اندرزاش.....:D
    خوشم میاد اخرش هم همیشه مریداش ب دیار باقی میشتابند:biggrin:
    شیخ و مریدان
    گویند مریدان شیخ همگی از برای ساختن هیکل شش تکه به باشگاه بادی بیلدینگ شدندی!
    خود شیخ چند سالی در باشگاه مشغول هارتل بودی.
    تا مریدان بدید بسیار مسرور گشت و به استقبالشان رفت .
    یکی از مریدان دختر باز خدمت شیخ عرض کرد : یا شیخ !
    بر ما بگو با کدامین دستگاه کار کنیم تا دختران را تحت تاثیر قرار داده مخشان را بزنیم ؟؟
    شیخ بی درنگ فرمود : ای مرید ! در میان دستگاهها هیچ دستگاهی مانند دستگاه خود پرداز
    دختران را تحت تاثیر قرار ندهد !!!
    مریدان از این حکمت دانی شیخ روانی شده آنقدر روی تردمیل دویدند تا به دیار باقی شتافتند ...:D
    سلام
    چطورین؟
    کارمند شدین دیگه تحویل نمیگیرین
    های کلاس شدین
    کجایین بابا؟
    حوصلمون سر رفتتت
    ای شیطون..........پسر سربه زیری هستی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟:razz:
    شوخی میکنم........حتما همین طوره.....حرف شما واسه ما سنده اقا شهرام گل.......:redface:
    پسر خوبی باش و همینطور مواظب مهربونیات و خوبیات و خودت باش:D
    سلوممممممممممممممم؟؟؟؟؟؟:razz:
    سلومممممممم علیکم:biggrin:
    شیطون ج منو بده؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ی کارایی کردی بگو تا همه جا نرفتم سوال کنم.......:D
    ها راستی خوبی؟؟؟؟؟
    شهرام چیکار کردی؟؟؟؟؟؟؟:razz:خودت بیا لو بده تا دیر نشده......کنجکاو شدم بد........
    اعتراف کن.......منتظر میمونم......:D
    مهربان من ،
    آهنگ حضورت در کنارم آنقدر لطیف و شاعرانه است که من را مدهوش میکند…
    “”تو تنها کسی هستی”" که برای من ارزش فکر کردن را داری!!!
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا