ای واژه ی بی معنی
رویای بی تعبیر
اغاز ترین پایین
آزاد ترین تقدیر
از قلب تو می روید
نبض غزلی تازه
پنهان شده ای در من گمنام پر اوازه
تو سایه ی خورشیدی
تو بوسه ی در بحران
تو دلهره ای
آرام
مهتاب تر از باران
ارامش طوفانی
می سازی و ویرانم
رسوایی راز الود
می پوشی و عریانم
من حادثه بر دوشم
من عشق نمی دانم
در هیچ تمامم کن
تا زنده شود جانم
ای واژه ی بی معنی
رویایی بی تعبیر
آغاز ترین پایان
آزادترین تقدیر
من را تو به خود خواندی
معشوقه ی ناخوانده
دل را به ازل بسپار
یک دم به ابد مانــــــــده