(رها)
پسندها
1,762

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • ﭼﻘﺪﺭ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻨﯽ ﻫﺴﺘﻨﺪ
    ﺁﺩﻣﻬﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺷﺒﯿﻪ
    ﺣﺮﻓﻬﺎﯾﺸﺎﻥ ﻫﺴﺘﻨﺪ ...
    باشه همونم که فرق نداره :D
    مچکرم بانوی خوب
    منم خوشحال شدم دیدمت:)))
    عحب:biggrin:
    منم همینطور عزیز
    توهم مواظب خودت باش بانو
    خدانگهدار
    کلا بچه درسخونی:)
    ممنون عزیزم.
    و مچکرم واسه متنای زیبات
    بی خیال
    تمام دلواپسی هایمان...


    به موسیقی دلنواز گوش کن؛
    فنجانت را سربکش
    و بگذار آنقدر حالمان خوب باشد
    که یادمان برود امروز چندشنبه است...
    خود را دوست داشتن
    مراقب خود بودن و
    به خوشبختی خود الویت دادن،
    خودخواهی نیست!
    ضرورت است...
    لازم نیست
    همیشه در زندگی مان کسی باشد...


    من یاد گرفته ام
    خودم را اندازه ی دو نفر دوست بدارم!
    چه میشد مثلا بجای راننده ی تاکسی تو بغل دستم نشسته بودی و با دست های مسحور کننده ات دنده عوض می کردی یا مثلا در فاصله ی خالی بین کلاس هام که مجبورم به خانه برگردم وقتم را با تو میگذراندم .یا اینکه روز تولد زنگ در خانه به صدا در میامد و پست چی و پاکت و محموله ی کادو و دست خط مسحور کننده ی تو و...یا مثلا حالا که سرماخورده ام هر هشت ساعت بهم زنگ بزنی و آنتی بیوتیک ها را یاداوری کنی که یعنی نگرانمی یا پنج شنبه که باران بارید زنگ میزدی و می گفتی فقط پنج دقیقه صبر کن هر جا باشم میایم دنبالت .یا آن پسره ی دیلاق بی ریخت را با غیرت مسحور کننده ات از سر راهم برمیداشتییا دیشب که خوابم نمی برد تا صبح برایم حرف میزدی تا یادم باشد که تنها نیستم یا وقتی دلم گرفته و غم دنیا روی دلم سنگینی میکند برایم آسمون ریسمون ببافی که باورم شود به کوه تکیه داده ام و هیچ غمم نباشد
    میدانی چیست عمر آدم به هر صورتی که باشد میگذرد خیلی هم زود و سریع میگذرد فقط فرقش در این است که وقتی بعد از سی سال در آستانه میانسالی به آینه نگاه میکنی ببینی آیا به ازای نصف موهای سفیدی که به دنیا داده ایم به آرزوهايمان رسيده ايم يا نه؟
    ??????
    آدم ها مي آيند
    گاهي زندگي ات مي شوند
    گاهي تنها خاطره ای در ذهنت
    آن ها كه زندگي ات ميشوند
    چشمانشان
    دستانشان
    گواهِ بودنشان است
    آن ها كه تنها در نقطه ای از ذهنت مي مانند
    نقش عاشق پیشه ها را بازی می کنند
    می آیند
    كه نباشند، که نبينند
    تنها خاطره میشوند
    گاهي با يادشان، از سادگیت لبخندی مي زني آن هم تلختر از زهر
    گاهي هم يادشان بغضی می شود که بیخ گلویت را قلقلک می دهد
    اما تو لبخندت را کنار بگذار
    برای کسی که بی تابِ خنده هایِ توست
    بی تردید در این دنیا
    یک نفر
    تو را آنقدر می خواهد
    که گویی
    قبل از او
    هیچکس در قلبِ تو
    خانه ای نداشته که نداشته ..!!
    سلام بانو
    خوبی کم پیدا؟
    داری واسه دکترا میخونی؟
    منم برات آرزوی موفقیت دارم.
    سلام دوستم
    نبودنت طولانی شد نگرانت شدم...
    هرچند که چراغت خاموشه و معلوم نیست وقتایی که هستی...
    خواهش میکنم عزیز:)
    مرسی واسه متن زیبا
    آنجا را نمی‌دانم!
    اما اینجا بی‌تو، بدونِ آغوشت
    خیابان به خیابان، برگ به برگ
    پاییز به شدت دارد اتفاق می‌افتد..
    ??????
    نرسیدن، تجربه ای به مراتب تلختر از، از دست دادنه.
    آدم وقتی کسی رو از دست می ده، افسوس خاطراتش رو می خوره، گاهگاهی به یادش می افته، بغض مي كنه و اين نبودن، قلبش رو به درد مياره، اما حداقل، گذشته ای وجود داره که به خاطرش گریه کنه...
    وقتی نمی رسی، خیال پرداز می شی، لحظه به لحظه خودت رو جاهای مختلف تصور می کنی. انقدر که دیگه نمی دونی چی واقعیته و چی تَوهم... انقدر که نمي بيني کسی که هست، هیچوقت نبوده.
    آدمِ بی خاطره، آدمِ نرسیده ست، که چیزی برای از دست دادن نداره.

    - پویا جمشیدی
    ??????
    نرسیدن، تجربه ای به مراتب تلختر از، از دست دادنه.
    آدم وقتی کسی رو از دست می ده، افسوس خاطراتش رو می خوره، گاهگاهی به یادش می افته، بغض مي كنه و اين نبودن، قلبش رو به درد مياره، اما حداقل، گذشته ای وجود داره که به خاطرش گریه کنه...
    وقتی نمی رسی، خیال پرداز می شی، لحظه به لحظه خودت رو جاهای مختلف تصور می کنی. انقدر که دیگه نمی دونی چی واقعیته و چی تَوهم... انقدر که نمي بيني کسی که هست، هیچوقت نبوده.
    آدمِ بی خاطره، آدمِ نرسیده ست، که چیزی برای از دست دادن نداره.

    - پویا جمشیدی
    منم خیلی خوشحال شدم جان دل...
    خواهش میکنم
    و
    همین طور ممنون از تو بخاطر متنهای زیبات بانو
    شبت بخیر
    عمر میگذرد
    و من بیش تر میفهمم
    که هیچ چیز در دنیا
    ارزش گریه کردن را ندارد!
    ما آدم ها مدام چیزهایی را که اسمشان را مصیبت و بدبختی میگذاریم
    در سرزمین افکارمان میچرخانیم و دور میکنیم و همین باعث میشود در صدسالگی حسرتِ لذت نبردن از زندگی را بخوریم!
    شاید کلمه ی رها کردن و فرار کردن برای چنین لحظاتی به وجود آمده اند...
    از غصه هایت فرار کن
    در ناکجا آبادِ درونت رهایش کن؛
    و به دنبال هر چیز که شادت میکند روانه شو...
    زندگی اگر چیزهای زیادی برای گریه کردن دارد،
    چیزهایی هم برای لبخند زدن دارد
    فقط کافیست از ته دلت بخواهی که زندگی را زندگی کنی...

    المیرا_دهنوی
    به قطاری که تو را می برد
    گفتم برگردد؟
    گفتم نرود؟
    گفتم...؟
    چیزی نگفتم
    به قطاری که تو را می برد،
    گلایه ای نیست
    خودت سوار شدی!

    حالا هم شب از نیمه گذشته است
    تا ایستگاه بعدی چند سال راه است
    برف بر بیابان یکدست است
    و هم کوپه هایت
    چیزی از تو نمی فهمند!

    خستگی
    همیشه به کوه کندن نیست
    خستگی گاهی همین حسی ست
    که بعد از هزار بار یک حرف را به کسی زدن، داری
    وقتی نشنیده است
    وقتی سوار شده است.

    مهدیه لطیفی
    به زمین حسودی ام میشود
    نیمه شب
    وقتی که دست ماهش را گرفته
    و در
    کوچه پس کوچه های
    تهران
    قدم می زنند
    من هم به ناچار
    به تماشایشان می روم
    پس از
    شنیدن عاشقانه هایشان،
    گریان به خانه بر می گردم.
    کجایی؟
    اینجا پاییز است
    و ابرها شتابی در باریدن ندارند
    و ساعت دیواری
    عقربه هایش را روی گذشته جا گذاشته
    اینجا هنوز یک رز صورتی

    گوشه ی باغچه هست
    که می خواهد از مسیر دست های تو
    به موهای من برسد
    اینجا دلتنگی شانه های سرماست
    که هی فراخ تر می شود
    و مرا تنگ تر به سینه اش می فشارد
    آنقدر تنگ که نفسم می گیرد

    و تو را صدا میزنم:

    کجایی؟ عمر من به طوفان نوح قد نمی دهد!
    اما هنوز وقتی کسی از دورها زمزمه می کند:
    بردی از یادم..

    با یادت، می خواهم طوفانی به پا شود
    و من تو را از هر کجا که هستی بردارم و با خودم ببرم
    ببرم
    آنقدر دور
    آنقدر دور که
    خدا را چه دیدی
    شاید کنار یک دشت ارغوان
    لنگر کشیدند
    و با یک جفت پرنده
    یا دو آهوی نوپا
    فرمان رهایی مان را بدست مان دادند
    آه که میشد
    با تو میشد چه زندگی ها که نساخت
    چه باران ها که ننوشید
    با تو
    ای بانی اشک ها و هیجان های روزگاران من
    کجایی؟ ...


    "بتول مبشری"
    هيچ كس نمي تواند تشخيص دهــد
    كسي كه شانه هــايش تكــان مي خورد
    مي خنــدد يا گريـــه مي كند
    ما از دور خوشيم
    اما از نزديك...
    سيل اشك امان مان را بريده است ...
    عه خب من که قبلا یادت دادم باشگاه کجا چراغ نو میفروشن برو یه دونه بخر دیگه:)
    سلام بانووو
    بد نیستم
    خوبی دوست خوبم؟
    روشن کن چراغتو خب دلمون گرفت عهههه:w05:
    سلام سرورجانم...
    خوبی تو دوست مخفی من؟
    شکر خدا میگذره
    هستم الان:)
    بيچاره پاييز
    به پای نيامدنِ معشوقه‌ها
    اشک برگ می‌ريزد..

    #امیرحسین_حسین_زاده
    این روزها چقدر فکرت
    به سرم می‌زند
    و من مثل همیشه
    سکوت می‌کنم
    تا خاطراتت از سرم بیفتد..
    رفتنت که جار زدن ندارد!

    #پویا_علیان
    من و تو
    دو برگ سوزنی کاجیم
    که خشک می شویم
    و فرو می افتیم
    اما از هم جدا نمی شویم هرگز...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا