آتش عشقش به جانم شعله ریخت
راستی در عشق ورزی داغ بود
گلرخ وگلچهره ها دیدم بسی
او نه یک گل ،یکجهان گل ،باغ بود
گفتمش :ای ماه من ،خوب آمدی
تابتابی در دل شبهای من
تو شرابی،جان من مینای توست
با لبت لبریز کن مینای من
فاش گویم ،آتش عشقی بزرگ
دردرونم در وجودم در گرفت
این دلم کز عاشقی ها میگریخت
بار دیگر عاشقی از سر گرفت