دارد چه بر سرم می آید؟؟چشمانم را بسته ام و گذاشته ام ثانیه ها لحظه هایم را اعدام کنند!!
کم آورده ام...
ناتوان شده ام در برابر روزها!
خسته تر از آنم حرفی بزنم,یا گاهی فریاد...تاکمی سبک شوم.
تنهاییم هر روز پررنگتر می شود!!!
نمی دانم باید خوشحال باشم یا ناراحت؟؟!!
اینجا کسی نیست برای حرف زدن...
یا حتی اگر کسی هم باشد.حرفهای من از جنس دیگری است.
کسی چیزی نمی فهمد از آن!
ولی...
ولی دلم می خواست کسی بود و می فهمید تنهایی چه دردی دارد...