دختر شرقی
پسندها
5,929

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • مرا صد بار از خود برانی ، دوستت دارم ،


    به زندان خیانت هم کشانی ، دوستت دارم ،


    چه سود از مهر ورزیدن ، چه حاصل از وفا کردن ،


    مـــرا لایــق بـــدانی یا نــدانی، دوستت دارم
    .......گاه می اندیشم
    خبر مرگ مرا با تو چه کس می گوید؟
    آن زمان که خبر مرگ مرا از کسی می شنوی روی تو را
    کاشکی می دیدم
    شانه بالا زدنت را بی قید
    و تکان دادن دستت که مهم نیست زیاد

    و تکان دادن سر را که عجیب
    عاقبت مرد؟ افسوس

    کاشکی می دیدم
    من به خود می گویم

    چه کسی باور کرد جنگل جان مرا
    آتش عشق تو خاکستر کرد.....
    خوب من!!!
    اها از اون لحاظ ... اره باو مدورا منو ريز ميبينن اصن :دي
    باوشه [IMG]
    باوشه برو كه منم اومدم [IMG]
    نه شتر بود
    گفتیم شاید یه ده بیست تایی باشند
    تا صبح نخوابیدیم
    کشیک میدایدم
    دقیقا من چهار ونیم خوابیدم تا پنج صبح
    پنج که بیدار شدم دیدم همه خوابند
    حالا وقت عشق و حال من بود
    شروع کردم از طلوع عکاسی از کویر عکاسی
    حالا فکر میکنی چندتا شتر بود؟
    بیش از صدتا شتر
    خیلی خدا رحممون کرد
    تازه بعد که برگشتیم باجناقم میگفت برید خدا رو شکر کننید که سوسمار در نیومده بود
    اونا هفته قبلش رفته بودند میگفت سوسمار دیدیم دو متر بود
    هوم ؟ نامرئي بودن ؟ نامرئي ام الان يني ؟
    ضريب هوشيم اوفتاده اصن ها ، يه كم بيشتر توضي بده :دي

    وولا ما شام خورديم اومديم ولي اگه اونجام چيز ميزي ميدن چرا كه نه به قول ندامون [IMG]
    خروار خروار!
    موطوریم...!

    هر چی کرمم باشه :دی

    همکاری یک چیز بگم؟
    حالا خوده نامزده

    ابتدا تو را نادیده میگیرند، سپس مسخره ات میکنند و بعد با تو می جنگند. ولی در نهایت پیروزی از آن توست .
    پس حس ترسشو میخوای
    جات خالی پارسال با بانو و دوستم و خانومش و دوتا بچه هاشو و اون یکی دوستم با جیب راه افتادیم بریم دریاچه نمک
    غروب بود
    تا اونجا یک ساعت راه بود
    وسطای راه به شب خوردیم
    راه رو تقریبا گم کردیم
    با سرعت میرفتیم
    که یهو جیب افتاد توی یه گودال بزرگ
    در عقب جیب باز شد
    همه وسایل ریخت بیرون خدا رحم کرد بچه ها نیافتادند
    سر من تو سقف جیب خورد خون شد
    بانو کتفش درد اومد
    خلاصه یه جوری رسیدم مرنجاب
    هیچی نبود
    هیچ کس
    هیچ صدایی نمیومد
    شام رو درست کردیم
    دیدم یه سگ اون اطرافه یه کم دلمون آروم گرفت
    دور و بر ساعت یازده و نیم دوازده بود
    دیدم یه صدای خرخر میومد
    وای صدا بیشتر و بیشتر شد
    مگه صدای یه نفر بود نه
    صدای زیادی بود
    فکر میکنی چی بود
    امــســـالم تــمــوم شــد، دل تنها
    دوبـاره تــکـرار و تــکــرار شـــب ها

    تا بــــوده ایـــــن بــــــوده دل تــــنها
    ســال نوت مـــــــبارک ای دل تـــــنها

    می دونم تــنهایی ،می دونم دلـــتنگی
    مـــی دونم نازکـــــــم تو تـــحــــمل کــن

    زندگــی امــــــــــیــده ،ســـتــایه تــــردیده
    سرنـــوشت این بوده گـــــــله کـــمتر کــــن

    باز مـــــــنـــــــــو یـــاد اون دوردورا نــــــــنـداز
    مــن خداحــافــظـــــــــی کــــــــــردم با پـــــرواز

    چی می خـــــــــوای از جــــونم ای دل تــــــــنـــها
    راحـــــــــتم کــــــن ، تمـــوم کن ای دل تــــــــنـــها
    بهله بهله خودمان میدانیم :دی
    همکاری؟
    ریزه ریزه دلم واست شد ریزه ریزه...
    من که سیرم !
    آف کورس !
    باشه خب ! چیزی گفتم مگه ؟!

    هوم؟ کجا ؟
    امیدوارم بشه بیام مهمونی !
    هان
    جات خالی دوسال پیش
    ماه رمضون رفتیم دل کویر
    باغ یکی از بچه ها
    چه شب پر ستاره ای
    سحری هم جوجه رو زدیم برگشتیم
    با موتور رفته بودیم غش غش
    کودکی ؟! چی هست اینی که میگی ؟! خوردنیه ؟!
    دیگه هنرمندا می دونین و خودتون که این چیه !
    تو کلا با برخورد ملت خرید و فروش می کنی ؟!
    زن نصف شب از خواب بیدار شد و دید که شوهرش در رختخواب نیست و به دنبال او گشت.
    شوهرش را در حالی که توی آشپزخانه نشسته بود و به دیوار زل زده بود و در فکری عمیق فرو رفته بود و اشک‌هایش را پاک می‌‌کرد و فنجانی قهوه‌ می‌‌نوشید پیدا کرد ...

    در حالی‌ که داخل آشپزخانه می‌‌شد پرسید : چی‌ شده عزیزم این موقع شب اینجا نشستی؟!
    شوهرش نگاهش را از دیوار برداشت و گفت:هیچی‌ فقط اون وقتها رو به یاد میارم، 20سال پیش که تازه همدیگرو ملاقات کرده بودیم ، یادته...؟!
    زن که حسابی‌ تحت تاثیر قرار گرفته بود، چشم‌هایش پر از اشک شد و گفت : آره یادمه ...
    شوهرش ادامه داد : یادته پدرت که فکر می کردیم مسافرته ما رو توی اتاقت غافلگیر کرد ؟!
    زن در حالی‌ که روی صندلی‌ کنار شوهرش می نشست گفت : آره یادمه، انگار دیروز بود!

    مرد بغضش را قورت داد و ادامه داد : یادته پدرت تفنگ رو به سمت من نشونه گرفت و گفت:
    یا با دختر من ازدواج میکنی‌ یا 20سال می‌‌فرستمت زندان آب خنک بخوری ؟!

    زن گفت : آره عزیزم اون هم یادمه و یک ساعت بعدش که رفتیم محضر و...!
    مرد نتوانست جلوی گریه اش را بگیرد و گفت: اگه رفته بودم زندان امروز آزاد می شدم!
    می گویند ابلیس، زمانی نزد فرعون آمد در حالیکه فرعون خوشه ای انگور در دست

    داشت و می خورد.ابلیس به او گفت: هیچکس می تواندکه این خوشهء انگور را به

    مروارید خوش آب و رنگ مبدل سازد؟ فرعون گفت: .....

    نه. ابلیس با جادوگری و سحر، آن

    خوشهء انگور را به دانه های مروارید خوشاب تبدیل کرد. فرعون تعجب کرد و گفت:

    آفرین بر تو که استاد و ماهری. ابلیس سیلی ای بر گردن او زد و گفت: مرا با این

    استادی به بندگی قبول نکردند، تو با این حماقت چگونه دعوی خدایی می کنی؟
    تا تو نگاه می کنی کارمن آه کردن است//ای به فدای چشم تو این چه نگاه کردن است
    شب همه بی تو کار من، شکوه به ماه کردن است//روز ستاره تا سحر، تیره به آه کردن است
    متن خبر که یک قلم ،بی تو سیاه شد جهان//حاشیه رفتنم دگر ، نامه سیاه کردن است
    چون تو نه در مقابلی، عکس تو پیش رو نهم//این هم از آب و آینه خواهش ماه کردن است
    ای گل نازنین من، تا تو نگاه می کنی//لطف بهار عارفان، در تو نگاه کردن است
    لوح خدانمایی و آینۀ تمام قد//بهتر از این چه تکیه بر، منصب و جاه کردن است؟
    ماه عبادت است و من با لب روزه دار از این//قول و غزل نوشتنم، بیم گناه کردن است
    لیک چراغ ذوق هم اینهمه کشته داشتن//چشمه به گل گرفتن و ماه به چاه کردن است
    من همه اشتباه خود جلوه دهم که آدمی//از دم مهد تا لحد، در اشتباه کردن است
    غفلت کائنات را جنبش سایه ها همه//سجده به کاخ کبریا، خواه نخواه کردن است
    از غم خود بپرس کو با دل ما چه می کند؟//این هم اگرچه شکوۀ شحنه به شاه کردن است
    گاه به گاه پرسشی کن که زکات زندگی//پرسش حال دوستان گاه به گاه کردن است
    بوسه تو به کام من، کوهنورد تشنه را//کوزۀ آب زندگی توشه راه کردن است
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا