زلف آشفته و خوی کرده و خندان لب و مست / پيرهن چاک و غزل خوان و صراحی در دست / نرگسش عربده جوی و لبش افسوس کنان / نيم شب دوش به بالين من آمد بنشست / سر فرا گوش من آورد به آواز حزين / گفت ای عاشق ديرينه من خوابت هست / عاشقی را که چنين باده شبگير دهند / کافر عشق بود گر نشود باده پرست
- حافظ
</B>