خيبر
پسندها
4,040

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • ایشاءلله
    امتحان خیلی سختیه به مولا
    خدا هیچکی رو به داغ عزیزانش امتحان نکنه...ایشاءلله
    من از نزدیک همچین ماجرایی دیدم......
    البته بچه دختر بود و 5 ماه داشت......خیلی سخته داداشم خیلی..........
    واییییییییییییییییی.........
    این طوری که نمی شه..
    اگه دوستشی باید پیشش باشی..
    خانوما گریه می کنن جیغ میزنن.. بلاخره خودشون و خالی می کنن..
    ولی مردا براشون خیلی سخته خودت که می دونی..

    باید پیشش باشی..
    اگه دوستته تنهاش نزار..
    برو خونشون پیشش.. این موقع هاست که آدم نبادی دوستاشو تنها بزاره..
    یه زنگم بهش نزدی؟؟
    نمیخواد خودم گرفتم کی بود!!!
    آخ عجب داغی
    بنده خدا چقدر خوشحال شده بود اون موقع....
    خدا بهش عوض بده
    خیلی ناراحت شدم
    خدا منو بکشه..
    آخه چرا؟؟
    الهی بمیرم..

    مادرش چی می کشه..
    ای وااااااااییییییییی...
    خدا فقط بهش صبر بده..
    هیچی مثل مرگ بچه آدم بد نیست..
    جیگر پدر مادر آتیش می گیره..
    وای خیلی بده..
    انشالا صدسال زنده باشی سایه ی تپلت رو سر ما باشه داداش
    الهی بمیرم..
    چرا؟؟
    چی شده؟؟
    بی چاره.. جیگرم کباب شد.. بچه خیلی بده..
    چند سالش بود؟؟
    سلام برادر... چرا آواتورت سياه شده؟
    محرم كه نرسيده هنوز! ؛)

    خواهشا سياه رو بردار... :(
    سلام ارش جان..چه بلایی سر اواتارت اومده..؟؟ حالا چرا سیاش کردی..اسکای راست میگه شدیدا مشکوک میزنی..؟؟
    اهان راستی یه چیزی یادم اومد.. اون سوال و گفتی ببینم بچه های صنایع میتونن حل کنن یا نه به کجا رسید.؟؟؟؟
    ای بابا......داش آرش پس آواتارت کو؟؟؟.........داری کم کم مشکوک می زنی؟؟؟..........
    نظر سنجي: بهترين آواتار را چه كسي دارد؟
    به من رای دهید
    تو تنها دری هستی ای هم زبان قدیمی
    که در زندگی بر رخم باز بوده است
    تو بودی و لبخند مهر تو،...اگر روشنایی
    به رویم نگاهی گشوده است
    مرا با درخت و پرنده،نسیم و ستاره تو پیوند دادی
    تو شوق رهایی به این جان افتاده در بند دادی
    تو آغوش همواره بازی
    بر این دست همواره بسته
    تو نیروی پرواز و آواز من بی فرازی
    تو دروازه ی مهر و ماهی
    تو مانند چشمی..
    که دارد به راهی نگاهی
    تو همچون دهانی که گاهی..
    رساند به من مژده دلبخواهی
    تو افسانه گو با دل تنگ من از جهانی
    من از باده ی صبح و شام تو مستم..
    و گر چند پیمانه ای کوچک از آسمانی
    تو با قلب کوچه
    تو با شهر،مردم
    تو با زندگی همنفس همنوایی
    تو با رنج آنها که این سوی درهای بسته
    به سر میبرند آشنایی
    من اینک کنار تو در انتظارم
    چراغ امیدی فرا راه دارم
    گر آن مژده ای هم زبان قدیمی
    به من در رسانی
    به جان تو
    جان میدهم مژدگانی...
    عشق را چگونه می شود نوشت ؟
    در گذر ِ این لحظات ِ پـُـر شتاب ِ شبانه
    که به غفلت آن سوال ِ بی جواب گذشت ،
    دیگر حتی فرصت ِ دروغ هم برایم باقی نمانده است
    وگرنه چشمانم را می بستم
    و به آوازی گوش می دادم ،
    که در آن دلی می خواند :
    من تو را ،
    او را ،
    کسی را دوست می دارم !
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا