شُرشُر ِ بارونی ای دل ... بسوزی، بمیری ( تش بگیری = آتش بگیری --- واپیچیدن = از هم گسستن )
موج سرگردونی ای دل ... بسوزی، بمیری
هر وقت از کوچهش رد میشم ... بیخودی در دلم آشوب بپا میشه
چرا سرگردانی ای دل ... بسوزی ، بمیری
همینکه منو ول کردی و رفتی ... برای دل خوشی خود پشت سره اون ( عشقی که حرفش رو میزنه )
بی پناهی ای دل ... بسوزی، بمیری
دیگه تو رو حساب نمی کنن ای دل ... بهتره فکر به حاله خودت کنی
چرا تنها بمونی ای دل ... بسوزی، بمیری
خودت نمیفهمی که من چرا میفهمم ... چرا غر میزنی
صدای قلیون ای دل .... تش بگیری واپیچی
( خودم زیاد بلد نیستم )