تندباد
پسندها
120

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • درود به دوست خوب و مهربان
    طي اخرين بازدید از شيرخوارگاه يكي از بچه ها براي عملش نياز به 300هزارتومان پول داره
    دوست گم شما هم بیا و یک کمک کوچولو بکن به این دوست کوچکمون .
    با سپاس فراوان

    * جمع اوري كمك برا ي عمل يكي از بچه...
    سلام من كه كم كم دارم بهتون مشكوك مي شم !!!!!!!!!!!!!! اما حالا كه دوست داري دليلشو بدوني مي گم اين اختلاف از قديما بوده!! بروجرد يه شهر فرهنگيه و البته شهر نخبگان ! به عبارتي ديكه پاريس كوچولو شايد شنيده باشي؟! از قديم داراي مردم با فرهنگ و عالم بوده وداراي زبان فازسي دري اصيله (البته الان جمعيتي از پشت كوه اومدن ودر بعضي از مناطقش ساكن شدن)اما خرم اباد داراي سطح فرهنگ پايين تر داراي زبان لري هستند اما براي اينكه بتونه مركز استان بشه بروجرد هم جزشهرهاي استان شد در صورتي كه چند سال پيش بروجرد مي خواسته مركز استاني به نام زاگرس بشه اما با وجود تلاش هاي فراوان علائدين بروجردي نماينده بروجرد خرم اباد به خاطر حسادت نذاشت بروجرد از زير سلطش دربياد....حالا فهميدي؟؟؟؟فكركنم توضيحاتم كامل بود؟!


    آن روز فراموش کردیم

    به چشم ها نیز نگاهی بیندازیم ...

    به نزدیک ترین پیاده رو

    چشم می دوختیم

    و از آسمان های دور

    سخن می بافتیم ...

    و نام های جهان را

    با هم تعویض می کردیم !

    در هزار و یک راه

    قدم می زدیم

    تا به آن قلب افتاده در راه

    سلام نکنیم ...

    امروز به افق های سخت خیابان

    نگاه می کنیم ...

    و آسمانی نیست

    و بال کبوتری

    درفاصله ی در و پنجره ...

    در این هزاره ی خداحافظی

    سقفی خاکستری سایه بسته است

    پشت به وصله های کاغذی

    روی شیشه های بی بخار و خشک

    که از آن حرف نمی زنیم ...

    انگار که ندیده ایم !

    انگار فراموش کرده ایم

    به چشمها نیز نگاهی بیندازیم ...!


    سید مهرداد ضیایی
    سلام ممنونم براي دوستي شما دز ضن بايد بگم من از خرم اباد خبري ندارم عزيز تا حالا اونجا نرفتم شما اهل اونجاييد؟؟


    چقدر زود دلم براي خودم تنگ مي شود ...

    دلم مي گيرد و براي خودم با تمام وجودم مي گريم !

    خودم که به خود مي آيم خودي نمي بينم ...

    خودم را به خداي خود مي بخشم ...

    سبک مي شوم... سبک و سبک تر و به اوج خود مي رسم ...

    باز ...

    دلم براي خودم تنگ مي شود !

    کمي که با خود سخن مي گويم خودم را در بي خودي هاي عالم مي بينم ...

    و خود را در ميان در يايي از خود ها مي يابم ...

    و حال با خود مي گويم ...

    بد نيست کمي با خود خلوت کنيم و بنگريم که دنيا بي خود است !

    و جهاني ديگر در پيش است ...!
    اگه جواب سوالم بدید آخر تحویل هست (شما کجا درس میخونید؟)
    در ضمن من یدونه ریو سفید دارم ولی 206 دوست دارم
    ...چشمانم را به ناگاه باز کردم و رویایم به پایان رسید. !

    من اینجا بودم در زمین ...

    باز آزاد بودم ...

    باز به سان ابر سفید خوشبختی بودم که اینک آرزویی کوچک در سینه داشت ...

    و قلبی که مالامال از زیباییها بود ...

    و تصوری که از پاکی آسمانها در سینه داشت ...

    و چشمانی که از تیرگی آنچه می دید می ترسید !

    من به سان ابر سفید خوشبختی بودم اما ...

    اندوه سیاهی زمین

    اندوه تیرگی آسمان

    و اندوه قلبهای غمگین

    بر دلم فشرده می شد ...

    چشمانم را باز و بسته کردم حقیقت داشت !

    من اینجا بودم ...

    در زمین ...!
    چشمانم را بسته بودم و دستانم را در امتداد افق باز کرده بودم ...

    من خود را و هر آنچه تعلق را در باد رها کرده بودم ...

    آزاد بودم ...

    اینجا زمین نبود !

    اینجا از دروغ زمین فرسنگها فاصله داشت ...

    اینجا بی کران بی کرانها بود ...

    اینجا حقیقت موج می زد ...

    اینجا دلها به سوی او پرواز می کرد ...

    اینجا آسمان بود !

    و من چشمانم را بر هر آنچه پریشانم می کرد بسته بودم ...

    من شیشه محبت آسمانها را شکسته بودم ...

    من در دریای محبت آسمانها بر زورقی نشسته بودم ...

    با هر نفسم پاکی روانه قلبم می شد و قلبم سرشار از زیبایی ها بود ...

    آخر اندوه قلبم جارو شده بود !

    من آزاد بودم ...

    من تعلق ها را جا گذاشته بودم و بر این فراموشی لبخند می زدم ...

    اینجا دیگر زمین نبود ...

    اینجا صدای خدا بیشتر به گوش می رسید ...

    اینجا آخر به خدا نزدیکتر بود ...

    و من به سان ابر سفیدی بودم که به آرزویش رسیده بود ...

    اما حیف ...
    نه اين چه حرفيه

    داشتم به اين فكر مي كردم چطوري بايد توضيح بدم... خودم معنيش رو خوب حس مي كنم بي ربط به اين روزام نيست...

    بازم ممنون


    وقت من کم است ...

    اگر انسانم

    و از من انتظار کشف رازهای نهان می رود !

    اگر انسانم

    و زیستنم در رسیدن به کمالم نهفته است ...

    وقت من کم است ...

    برای دیدن و شنیدن و اندوختن !

    اگر قرار بر، پرستیدن خدایی ست

    که به ایمانش رسیده باشم ...!


    آنا


    در آستانه تو

    روسپيان مادران فردايند ...

    و مورچگان کاشفان حقيقي قاره هاي فردا !

    در شهريوری ترين نگاهت

    دوزخ معناي کوچک لبخند را زمزمه مي کند ...

    در درگاه تو

    من از کدام اهريمن سخن مي گويم

    هنگامي که کلامت همه عشق است ...

    تا پايان سرودی نمانده است ...

    خدا مي آيد ...

    همين ...!
    سلااااااااااااااااام

    مرسي مرسي مرسي عزيزم بابت فال حافظ

    :gol::gol::gol:
    :gol::gol:
    :gol:
    بهترین آوتاری شما داری....
    ولی اسم کاربری شما آدمو یاد شماره دانشجویی میندازه...!
    اون مردم پشت در هم به دنبال گم شده دل خودشونن
    هرکی خدا رو بخواد می تونه به اطرافش ،به دلش و به زندگیش نگاه کنه .حتما پیدا می کنه
    سلام
    بله آواتارتون خیلی زیباس
    تو مسابقه بهترین آواتار 5 شرکت کنید
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا