ای در دل من رفته چو خون در رگ و پوست
هرچ آن به سر آیدم ز دست تو نکوست





سعدی





ای مرغ سحر تو صبح برخاستهای
ما خود همه شب نخفتهایم از غم دوست
هرچ آن به سر آیدم ز دست تو نکوست


سعدی


ای مرغ سحر تو صبح برخاستهای
ما خود همه شب نخفتهایم از غم دوست
