به بدبخت قيمه بادمجون دادي خورد_بدبخت حق داشت از دستت فراركنه ديگه
حالا من باداداش زنداداشم رو چمنا نشسته بوديم يه گربه خوشگلي اومد_اينقد ناز بود! ولي بيچاره دستاش خوني بود.دلم سوخت واسش-پررو همش دوروبر ما ميچرخيد.من ميلم نبردبه غذا.دوقاشق خوردم بقيشو با ظرف گذاشتم پيشيه خورد
حالا چه حشره اي بودگرفته بودي ميگفتي با نمكه!فك كنم از روش رد شدما.خدا بيامرزدش:دى
مااز مدير گروه پرسيديم گفتن كارورزي پروژه ميدن
اخه كارشناسي برق نداشت دانشگاه ما موش ازمايشگاهياشيم داداشم ورودي اول منم ورودي دوم برقيم
دانشجو كمه درس ارائه نشده
فك كنم تو وقت امتحانا بايد جوركني كاراتو
خستگی را تو به خاطر مسپار
که افق نزدیک است
و خدایی بیدار
که تو را میبیند
و به عشق تو همه حادثه ها می چیند
که تو یادش افتی
و بدانی که همه بخشش اوست
و همینش کافی ست...!