نه بابا این حرفها نیست.این وضعیت از پارسال پیش اومده.دختر عمه ای داشتم که 5سال از من بزرگتره.پرستار بوده.کارآموزی رو میره دامغان و اونجا ازدواج می کنه.به قول خودش عاشق میشه.آبان سال قبل به طرز نامعلومی تو خونه کشته میشه.خیلی مسخره بود .شوهرش از اطلاعاتی های با نفوذ اونجاست.علت مرگ گاز گرفتگی اعلام شد.اما پسر 2ساله بغل مادرش زنده بود.پنجره اتاق باز بود.زمان مرگش تقریبا حول و حوش رسیدن شوهر به خونه هست.جسد بدون اطلاع پلیس به سردخونه برده می شه.و حتی پلیس اونجا وقتی بابام و شوهر عمه من اعلام شکایت کردند به جای اینکه...می گه آقا تهمت نزنید!بماند با چه بدبختی دختر عمه بدبخت منو بردند پزشک قانونی و بعد اونها لطف کردند اجازه انتقال جسد به مازندران دادند.از اون به بعد یه بی اعتمادی به غریبه ها تو فامیل ما موج میزنه.