من زنم تو مرد بمان
من زنم
بي هيچ الايشي .... بي هيچ ارايشي
او خواست که من زن باشم ....
که به دوش بکشم بار تورا که مردي (؟)
وبه رويت نياورم که از تو قويترم ..
من زنم .....
از چه ورطه هايي که نجاتت نداده م !
من زنم ....
يادگرفته ام که عاشقت بمانم ..
و هميشه متهم به هرزگي شوم
حال انکه تو بي انکه عاشقم باشي !
تظاهر کردي که با من خواهي ماند
من زنم ...
کوه را حرکت ميدهم
بدون اينکه کلمه اي از خستگي و دلسردي به زبان ارم
وتو همواره ناراضي و پر سرو صدا سنگريزه هارا جا به جا ميکني !
چرا که تو نيرومندتري (؟)
من زنم ...
وقت تولد نوزاد
تلخي بيداري شبها بربالين فرزندمان ...
سکوت و صبر در زمان خشم تو مال من است ...
لذتهاي شبانه ...
خوابهاي شيرين و افتخار مردانگي براي توست !
عادلانه است نه ؟
من زنم ...
اري من زنم ...
او خواست که من زن باشم
همچنان به تو اعتماد خواهم کرد
عشق خواهم ورزيد
به مردانگيت خواهم باليد
با تمام وجود از تو دفاع خواهم کرد
پشتيبانت خواهم بود
و تو مرد (؟) بمان
اين راز را که من مردترم به هيچ کس نخواهم گفت