وااااااااااااااااای طراوت جان...خیلی خیلی ممنونم...عجب چلو کبابی...وای تو ازکجا میدونستی من عاشق کبابم...حتما این محسن بهت رسونده...وای معرکه است ...دوغ نعنایی رو ببین ...وای خدای من عجب سوری ...متشکرم گلم متشکرم
بابک جان مطمئنم با همراهی شما و دوستان دیگر حتما میتونیم دوباره تالاری خوب و سرحال و شاداب رو ایجاد کنیم ...متشکرم عزیزم متشکرم.
اینم خدمت شما دوست عزیز و مهربونم.
این عکست خیلی زیبا بود ....خیلی ....ازش استفاده خواهم کرد برا اواتورم ....
همونی درسته که دلت میگه ....همون طراوت و صفای قلبت .....
ولی نمیدونم طراوت میخوای چیزیو به کسی اثبات کنی یا به خودت ..چون دیدم که گفتی چیزی برای کسی مهم نیست بودن یا نبودن .......
دنیای جالبی نیست ..همه چیز با گذشت زمان به دست باد سپرده میشه ..اکثرا این طوره .....و من متنفرم از این حسها ...
اره...واقعا همینطوره که گفتی .....دو طعم در کنار هم ..دو حس در کنار هم ..دو تناقض در کناره هم ...جالبه ....طراوت اصل حالت چطوره ؟؟؟بهتر شدی یا هنوز تو خودتی ..منظورم تو عهدی که بستی ....
سلام طراوت عزیز ....از دست تو ....دیدنه عکس اواتورت در کنار اون عکسی که برام گذاشتی خیلی جالب بود ....یه دختر بچه شاد بدور از غمهای دنیای واقعیت... مشغول بازی و شادکامی ...و اون بغض در گلو ....فریاد .....
اره بغض میشکنه و شادی به لب خواهد امد .....