روی یک برگه ی کوچک در جیب پیراهنم.
روی صفحه ی اول محبوب ترین کتابم.
روی دفترچه ی یادداشتی که همیشه همراه دارم.
ویا، روی کاغذ کوچکی که روی در یخچال چسباندم.
شاید هم در تمام صفحه های تقویم جیبی ام، بنویسم:
"من بزرگ شدم، از همین امروز"
این جمله را همه جا یادداشت می کنم تا فراموش نکنم، بزرگ شدم.
آدم وقتی بزرگ شد، دیگر به گربه ی همسایه سلام نمی کند.
برای پرنده های روی درخت دست تکان نمی دهد ، و نگران حال و روز قناری داخل قفس نیست.
یادم هست، یک جا نوشته بود، آدم وقتی بزرگ شد، تازه یاد دستهایش می افتد، که در کوچه پس کوچه های کودکی جا گذاشته. تازه
یادش می آید چشمهایش را گم کرده! ولی افسوس که آنموقع خیلی دیر شده. فردای آن روز همه او را به خاک می سپارند و می گویند:
"خیلی بزرگ بود"
من هم از امروز بزرگ شدم اما، یادم می ماند که گاهی، زندگی احتیاج دارد بچگی کنم.