الهه20
پسندها
1,607

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • مرسی شما لطف دارید. بازی دیشب چون میهمان بودیم تساوی هم خوبه. بازم تشکر:smile:
    سلاااااممم دوباره عشقم...
    عاااااااشق صدا کردنتم من....
    من بیشتر عزیزم ببخشمی...من تو ترکم آخه:biggrin:
    قلفون عکست چه قشنگه ناااااااازیییی
    سلاااااااااااااااااااااااااااااااامممممم عشقمممم
    خوبی قشنجمممم؟؟؟؟

    مرسیییییییییییییی چه عکسای قشنگیییییییی............
    سلام الهه خانوم .شما بزرگوارید.

    فک نمیکنم عکسای من به زیبایی عکسهای شما باشن.

    من توی گوگل سرچ میکنم. عکسها خودشون میان بالا :)
    طلوع کن از سرزمین رویاهایم ای ستاره ی شب های تاریکم ! آسمان دلم را منتظر مگذار
    از دل افروز ترين روز جهان،

    خاطره اي با من هست

    به شما ارزاني :



    سحري بود و هنوز،

    گوهر ماه به گيسوي شب آويخته بود .

    گل ياس،

    عشق در جان هوا ريخته بود .

    من به ديدار سحر مي رفتم

    نفسم با نفس ياس درآميخته بود .

    ***

    مي گشودم پر و مي رفتم و مي گفتم : (( هاي !

    بسراي اي دل شيدا، بسراي .

    اين دل افروزترين روز جهان را بنگر !

    تو دلاويز ترين شعر جهان را بسراي !



    آسمان، ياس، سحر، ماه، نسيم،

    روح درجسم جهان ريخته اند،

    شور و شوق تو برانگيخته اند،

    تو هم اي مرغك تنها، بسراي !



    همه درهاي رهائي بسته ست،

    تا گشائي به نسيم سخني، پنجرهاي را، بسراي !

    بسراي ...
    سوره حدید آیه مبارکه 4 :



    تاپیک: [ آیــــــه گـــــــرافـی ]
    بي تو مهتاب شبي


    باز از آن كوچه گذشتم


    همه تن چشم شدم خيره به دنبال تو گشتم


    شوق ديدار تو لبريز شد از جام وجودم،


    شدم آن عاشق ديوانه كه بودم


    download
    (1)

    بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم

    همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم

    شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم

    شدم آن عاشق دیوانه که بودم



    در نهانخانه ی جانم گل یاد تو درخشید

    باغ صد خاطره خندید

    عطر صد خاطره پیچید



    یادم آمد که شبی باهم از آن کوچه گذشتیم

    پر گشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم

    ساعتی بر لب آن جوی نشستیم

    تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت

    من همه محو تماشای نگاهت

    آسمان صاف و شب آرام

    بخت خندان و زمان رام

    خوشه ی ماه فرو ریخته در آب

    شاخه ها دست برآورده به مهتاب

    شب و صحرا و گل و سنگ

    همه دل داده به آواز شباهنگ

    یادم آمد تو به من گفتی:

    از این عشق حذر کن

    لحظه ای چند بر این آب نظر کن

    آب،آیینه ی عشق گذران است
    (2)

    تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است

    باش فردا،که دلت با دگران است

    تا فراموش کنی، چندی از این شهر سفر کن

    با تو گفتم:

    حذر از عشق؟

    ندانم

    سفر از پیش تو؟

    هرگز نتوانم

    روز اول که دل من به تمنای تو پر زد

    چون کبوتر لب بام تو نشستم

    تو به من سنگ زدی ، من نرمیدم،نگسستم

    باز گفنم که: تو صیادی و من آهوی دشتم

    تا به دام تو درافتم، همه جا گشتم و گشتم

    حذر از عشق ندانم

    سفر از پیش تو هرگز نتوانم،نتوانم..



    اشکی از شاخه فرو ریخت

    مرغ شب ناله ی تلخی زد و بگریخت

    اشک در چشم تو لرزید

    ماه بر عشق تو خندید



    یادم آید که دگر از تو جوابی نشنیدم

    پای در دامن اندوه کشیدم

    نگسستم ، نرمیدم



    رفت در ظلمت غم آن شب و شب های دگر هم

    نگرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم

    نکنی دیگر از آن کوچه گذر هم

    بی تو اما به چه حالی من از آن کوچه گذشتم...
    دوستم داشته باش ،



    بادها دلتنگ اند ، دست ها بیهوده ، چشم ها بی رنگ اند.



    دوستم داشته باش ،



    شهر ها می لرزند ، برگ ها می سوزند



    باز شو تا پرواز ، سبز باش از آواز،

    آشتی کن با رنگ، عشق بازی با ساز.




    دوستم داشته باش،



    عطرها در راهند،

    دوستت دارم ها ، آه ، چه کوتاهند.



    دوستت خواهم داشت ،



    بیشتر از باران ، گرم تر از لبخند ، داغ چون تابستان.



    دوستت خواهم داشت ،



    شاد تر خواهم شد،

    ناب تر ، روشن تر ، بارور خواهم شد .



    دوستم داشته باش ،



    برگ را باور کن،

    آفتابی تر شو ، باغ را از بر کن.



    دوستم داشته باش ،



    عطرها در راهند،

    دوستت دارم ها ، آه ، چه کوتاهند.



    خواب دیدم در خواب ،

    آب ، آبی تر بود.

    روز ، پرسوز نبود ،

    زخم شرم آور بود .



    خواب دیدم در تو ، رود از تب می سوخت ،

    نور گیسو می بافت ، باغچه گل می دوخت .

    دوستم داشته باش....
    سر خود را مزن اینگونه به سنگ

    دل دیوانه تنها دل تنگ

    منشین در پس این بهت گران

    مدران جامه جان را مدران

    مکن ای خسته درین بغض درنگ

    دل دیوانه تنها دل تنگ

    دیدی آن را که تو خواندی به جهان یارترین

    سینه را ساختی از عشقش سرشارترین

    آنکه می گفت منم بهر تو غمخوارترین

    چه دل آزارترین شد چه دل آزارترین

    نه همین سردی و بیگانگی از حد گذراند

    نه همین در غمت اینگونه نشاند

    با تو چون دشمن دارد سر جنگ

    دل دیوانه تنها دل تنگ

    ناله از درد مکن

    آتشی را که در آن زیسته ای سرد مکن

    با غمش باز بمان

    سرخ رو باش ازین عشق و سرافراز بمان

    راه عشق است که همواره شود از خون رنگ

    دل دیوانه تنها دل تنگ

    ” فریدون مشیری”
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا