هی گفتم حالا نه، بعدا...
بگذار این باران را هم قدم بزنم...
این خیابان را،
بگذار سرک بکشم تووی این کافه...
دید بزنم آنجا که باهم مینشستیم را،
بگذار این یک نخ را هم بکشم،
این آهنگ را هم گوش بدهم، بعدا...
بگذار یکبار دیگر
این عکس را باز کنم...
چند ثانیه دیگر هم نگاه کنم،
فقط چند ثانیه بیشتر...
دستم که کوتاه شده از همه جا،
بگذار یکبار دیگر دست بکشم
روی این صورت، بعدا...
چه عجله ای برای فراموش کردن...!
هی گفتم بعدا
هی گفتم این بار دیگر حتما؛
عادت شد مرور کردنت بر من
فراموش شد فراموش کردنت در من
یادت هست...؟
هی گفتم حالا نرو... بعدا
برای تو چه زود رسید این بعدا
برای من اصلا...
پریسا_زابلی_پور
جایی برایم گوشه ی دلت بگذار جایی که جای هیچ کس نیست !
همان گوشه ی خالی دلت که هیچ کس پیدایش نمی کند هیچ کس !
آنجا ، را برای من کنار بگذار ....
سید_علی_صالحی
شازده كوچولو پرسيد:
با غم از دست دادنش چطور كنار بيام؟
روباه جواب داد:
اول مطمئن شو كه بدست آورده بوديش
بعد غمگين شو
بخش عمده ى زندگى ما در تَوَهم ميگذرد
توَهم مالک بودن...
دلــــــــــــم
باران میخواهد...
بارانی آرام...
امـــــــا طولانی ...
تا دست در دست قطره هایش
و پا به پای نمناکی اش
تمام کوچه ، باغ ها را
با پاهای برهنـــــه قدم زنم
من بغض کنم ....
آسمان ببارد
آسمان بغض کند ...
و من اشک بریزم
آنگاه هر دو آرام شویم .....
ای صمیمی ای دوست...
گاه و بیگاه لب پنجره ی خاطره ام می آیی...
دیدنت " حتی از دور " آب بر آتش دل میپاشد,,,
آن قدر تشنه ی دیدار توام ...
که به یک جرعه نگاه تو قناعت دارم,,,,
دل من لک زده است,,,
گرمی دست ترا محتاجم,,,
و دل من به نگاهی از دور میسازد,,,
ای قدیمی ای خوب ,,,,
تو مرا یاد کنی یا نکنی ,,,
من به یادت هستم,,,
من صمیمانه به یادت هستم