مرسی که بهم روحیه میدی...
خیلی خوب پیشرفت کردم... تازه من 2 روز دیر اومدم، اگه از همون روز اول بودم که تا حالا کلی جلو بودم
نه دیگه اونجوری که برمی گردم سر جای اولم
وقتی دلتنگ شدی به یاد بیار کسی رو که خیلی دوست داری
وقتی ناامید شدی به یاد بیار کسی رو که تنها امیدش تویی
وقتی پر از سکوت شدی به یاد بیار کسی رو که به صدات محتاجه
وقتی دلت خواست از غصه بشکنه به یاد بیار کسی رو که توی دلت یه کلبه ساخته
وقتی چشمات تهی از تصویرم شد به یاد بیار کسی رو که حتی توی عکسش بهت
لبخند میزنه
وقتی جایی نشستی که کنارت خالی بود به یاد بیار کسی رو که توی اغوشت جا
میگرفت
وقتی به انگشتات نگاه کردی به یاد بیار کسی رو که دستای ظریفش لای انگشتات
گم میشد
وقتی شونه هات خسته شد به یاد بیار کسی رو که هق هق گریش اونها رو می لرزوند
نمی دونم به هر حال هر چی صلاح می دونید، من نظرم رو به عنوان یه خانم گفتم.
این طرز فکرتون خیلی تحسین برانگیز... نهایت عشق رو می رسونه...خیلی فداکارید...
هر چند به نظر من عشق واقعی هیچ وقت فروکش نمیشه...
من از خدا می خوام که بهترین ها رو سر راهتون بذاره، تو همه زمینه ها...
سربلند باشید...
شب شما هم بخیر
چرا بهش فرصت نمی دی خودشم تصمیم بگیره؟
شاید اونم دوست داشته باشه... شاید اونم حاضر باشه با خیلی چیزا کنار بیاد...
من می دونم که اون الان شرایطش رو نداره... احتمال می دم اگر خودش به این موضوع فکر کرده باشه به خاطر شرایطش هیچ وقت، حداقل الان پا پیش نمی ذاره... ولی من حاضرم اونو همینجوری قبول کنم... می تونم صبر کنم.
اینو برا این گفتم که بگم ممکنه اون نظرش چیز دیگه ای باشه، غیر از چیزی که شما فکر می کنی..
اگه دوسش داری، اگه فکر می کنی با هم تفاهم دارید چه اشکالی داره چند ماهی بزرگتر باشه؟
تازه منم 1 ماه بزرگترم... پس یعنی باید قید همه چیز رو بزنم؟
ولی من نمی تونم فراموشش کنم
منم نمی دونم...
می دونی قضیه ما خیلی پیچیده است..
وقتی شما که پسری می گی جرأت نکردی، انتظار داری من بتونم بهش بگم؟
دوست دارم یه جوری موضوع رو باهاش درمیون بذارم ولی نمی تونم این کار رو بکنم
نه جرأتش رو دارم نه صلاح می دونم... برا من که دخترم خیلی سخته افشین، منظورم رو که می فهمی.
نمی دونم چه موانعی بینتون هست، ولی اگه قراره این وسط اتفاقی بیافته خودت باید بری جلو... شایدم اون منتظر همین باشه