.:ارمیا:.
پسندها
3,649

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • م.ن:

    شیطان خطاب به مرد: خداوکیلی قانع شدی؟!؟!

    مرد: قانع نشیم، چی کار کنیم؟! ناسلامتی طرف "هاتف" ه! :|

    الله... الله!

    شیطان در حالی که به دوربین زل زده: [هیچی دیگه... فقط زل زده!!]
    هاتف و مولوی: خوب پیچوندیم مَرده رو...
    __________

    نتیجه ی اخلاقی: اگه یکی اومد ادعای "هاتف" بودن کرد، حتماً اوّل کارتش رو نگاه کنید. شاید دستش با مولوی تو یه کاسه باشه!

    بالاخره مولویم باید نون درآره دیگه!
    مردی بود که همیشه با خدای خودش راز و نیاز می کرد و دادِ "الله الله" داشت. یک وقت شیطان بر او ظاهر شد و او را وسوسه کرد و کاری کرد که این مرد برای همیشه خاموش شد.

    به او گفت: ای مرد! این همه که تو الله، الله" می گویی و سحرها با این سوز و درد خدا را می خوانی، آخر یک دفعه هم شد که تو لبیک بشنوی؟
    تو اگر به در هر خانه ای رفته بودی و این همه فریاد کرده بود، لا اقل یک دفعه در جواب تو لبیک می گفتند.

    این مرد به نظرش آمد که این حرف منطقی است. دهانش بسته شد و دیگر "الله، الله" نگفت.

    در عالم رویا هاتفی به او گفت: چرا مناجات خدا را ترک کرده ای؟ گفت: من می بینم این همه که دارم مناجات می کنم و با این همه درد و سوزی که دارم، یک بار هم نشد در جواب به من لبیک گفته شود.

    هاتف به او گفت: ولی من مامورم از طرف خدا جواب را به تو بگویم: " آن اللهِ تو لبیک ماست".


    ​داستانی از مولوی
    با سلام

    نقد و بررسی ِ مسابقات عکاســــی ِ معمـــــاری شماره 04 - نور و سایه


    تالار معمـــــــاری رو با " نقد ِ عکاســـــی معمـــــــــــاری " همراهی کنید . . . :gol:
    من نه خود می روم، او مرا می کشد
    کاهِ سرگشته را کهربا می کشد

    چون گریبان ز چنگش رها می کنم
    دامنم را به قهر از قفا می کشد

    دست و پا می زنم، می رباید سرم
    سر رها می کنم، دست و پا می کشد

    گفتم این عشق اگر واگذارد مرا
    گفت اگر واگذارم، وفا می کشد

    گفتم این گوشِ تو خفته زیرِ زبان
    حرف ناگفته را از خفا می کشد

    گفت از آن پیش تر، این مشامِ نهان
    بوی اندیشه را در هوا می کشد

    لذّت نان شدن زیر دندان او
    گندمم را سوی آسیا می کشد

    سایه ی او شدم، چون گریزم ازو؟!
    در پی اش می روم، تا کجا می کشد

    هوشنگ ابتهاج
    سلام راوی مجنون،سلام راوی خون
    نگاه کن! که نگاهت غزل غزل مضمون
    تو در مسیر خدا در میان خوف و رجا
    نشسته روی لبانت تبسمی محزون
    به اعتقاد تو سیاره رنج می خواهد
    جهان چه فایده لبریز باشد از قارون
    جهان برای تو زندان،برای تو انگور
    جهان دسیسهء هارون و نقشهء مآمون
    درون من برهوتی است از حقیقت دور
    از این سراب مجازی مرا ببر بیرون
    چگونه طاقت ماندن؟ مرا ببر با خود
    از این زمانه به فردای دیگری ،اکنون
    نگاه کن! که نگاهت روایت فتح است
    سپاه چشم تو کرده است فکه را مجنون
    به سمت عشق پریدی خدانگهدارت
    تو مرتضا یی و دستان مرتضی یارت...
    امشب ببین که چه سان مرده زنده می شود....!

    اسمِ دانش آموزام:سمیه و امیر رضا
    کلاس چهارم
    از هفته ی بعد، شنبه ها یک تا سه ی بعدازظهر....

    :cry:
    http://www.www.www.iran-eng.ir/showthread.php/461667-با-لبخند-وارد-شوید


    ببین واسه اینکه پی دی اف پلات بگیری :
    اول dwg to pdf رو انتخاب میکنی ...
    بعد سایز کاغذو رو a4 بذار ...
    plot area رو بذار رو window...
    بذار رو center plot ...تو قسمت scale هم تیک fit رو بردار و مقیاس بده ...
    واه خو چرا pdf کردیش ؟
    اگه سایز کاغذ درست انتخاب شده باشه و pdf هم با مقیاس صحیح درست کرده باشی ، بدی بیرون خودش پلات میگیره ولی اگه تنظیماتت غلط باشه که ...
    از محیا بپرس همه نماها باس عسک داشته باشه؟
    دو تا نمامون اصن عسک نداره.حیاط اندرونی و نمای اونروی!
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا