.:ارمیا:.
پسندها
3,649

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • باشه بزار یکشنبه

    ولی ببین لازم نیست همه دفاع مقدس یه بار برگزار بشه
    خاطرات ،وصیت نامه ها ،گلستان یا حتی تاپیکی که خودت داری شهید آوینی
    همه اینا رو تفکیک کن
    بعد که یه دور همه محورها برگزار شد به شرط حیات برمیگردیم سراغشون
    اگر عرفان سالک طریق خویش را به میدان جنگ نکشاند، عرفان حقیقی نیست.

    عارف حقیقی در می یابد که عالم اکبر در وجود او منطوی است و

    بیرون، درون و فرد و جمع، دو آینه ی رو به رویند و بر این اساس، نه آنچنان است که تنها درون، میدان مبارزه با شیطان باشد.

    عارف حقیقی آن است میان جهاد اکبر و جهاد اصغر جمع کند و مظاهر بیرونی شیطان را نیز باز شناسد و با آن به ستیز برخیزد.

    و این آخرین سفر از اسفار اربعه ی سلوک است.

    شهید آوینی/ رستاخیز جان
    ________________________________

    کاش می شد بعضی کتابارو مثل قرص خورد... یا مثلاً نوشته هاشون رو توسط آمپول به خود تزریق کرد!
    چو شیرینتر نمود ای جان مها شور و بلای تو/ بهشتم جان شیرین را که می‌سوزد برای تو


    روان از تو خجل باشد، دلم را پا به گل باشد/ مرا چه جای دل باشد؟ چو دل گشته‌ست جای تو


    تو خورشیدی و دل در چَه، بتاب از چَه به دل گه گه/ که می‌ کاهد چو ماه ای مه به عشق جان فزای تو


    ز خود مسّم به تو زرّم، به خود سنگم به تو دُرّم/ کمر بستم به عشق اندر به اومّید قبای تو


    گرفتم عشق را در بر، کله بنهاده‌ام از سر/ منم محتاج و می‌گویم ز بی‌خویشی دعای تو


    دلا از حد خود مگذر! برون کن باد را از سر/ به خاک کوی او بنگر! ببین صد خونبهای تو


    اگر ریزم و گر رویم، چه محتاج تو مه رویم/ چو برگ کاه می‌پَرّم به عشق کهربای تو

    مولانا
    دختر که باشی میدونی

    اولین عشق زندگیت پدرته

    دختر که باشی میدونی محکم ترین پناهگاه دنیا

    آغوش گرم پدرته

    دختر که باشی میدونی همه

    دنیا پدرته
    پدر گفت: "بگو یک!"

    و تو تازه زبان باز کرده بودی و پدر به تو اعداد را می آموخت.

    کودکانه و شیرین گفتی: " یک! "

    و پدر گفت: " بگو دو! "

    نگفتی!

    پدر تکرار کرد: "بگو دو دخترم."

    نگفتی!

    و در پی سومین بار، چشمهای معصومت را به پدر دوختی و گفتی: "بابا! زبانی که به یک گشوده شد، چگونه می تواند با دو دمسازی کند؟"

    و حالا بناست تو بمانی و همان یک! همان یکِ جاودانه و ماندگار.

    بایست بر سر حرفت زینب! که این هنوز اوّلِ عشق است . . .

    آفتاب در حجاب/ سیّد مهدی شجاعی
    _____________________________________

    مادر شهید بشی... خواهر شهید بشی... همسر شهید بشی... دختر شهید بشی... همه ی اینا هم بشی، زینب نمیشی!

    اصلاً زینب بودن یه چیز دیگه ست...

    خــــــــــــدآیـا !

    سـرآزیـر مــــــی ـشـود

    تـمـآم آرزو ـهـآیــــــم بـه پـیـشـگـآهـت

    سـجــــــده ـگـآهـم خـیــــــس نـیــــــــآز اسـت . . .

    و تـو بـــ ه آرامـی در گـوشـم نـجـــــــوآ مـی ـکـنـی . . .

    انـدکــــــــی صـبـــــــر . . .
    اگه جور دیگه محبت میکردی که عاشخت نمیشدم ...:redface:
    منم معمولا به دوستام همینجوری ابراز محبت میکنم ، یه نمه بدتر ولی ..:d
    اون مخشید کچل کو ؟ نمیاد چرا ؟ :razz:
    خواهش میشه .. ایشالا ببینمت ..
    منم همینطور ندااااااااااا :crying:
    سعی کن قیافم یادت بره :|
    میترسم قیافم تو روحیه ات تاثیر منفی بذاره :D
    منم خیلی وخته برام سواله :|
    چرا نمیذارن وبلاگ بزنیم عاخه :|
    بیخی ...
    میای همایش ؟ :D
    بانوی آب و آینه ؟! زرشک :|
    چیطوری؟
    عاقا هروخ فَمِستی اونا واس چیه به مام بوگو :|
    راستی رفتم از مدیرهای محترم درخواست یه وبلاگ خشک خالی کردم
    اصلا جواب سلامم رو ندادن
    حیف... حیف... که اگه من برم امور باشگاه مختل میشه، وگرنه تا حالا از صد تا فروم خارجی دعوتنامه داشتم و نرفتم! :whistle:
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا