.:ارمیا:.
پسندها
3,649

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • مگه ما آخر و عاقبتمون چشه.؟دلتم بخواد شبیه من بشه.همه آرزوشونه:surprised:برو خوش باش تا شب خبرت کنم.فعلا
    نه نمیخواد .آخه تا آبروت نره که جوابگو نیستی.به زمین و زمانو کائنات و خداوند روزگار قسمت میدم.اون گوشیه پلاستیکیتو تو شارژبزار کارت داشتیم جواب بدی.بیارینش بیرون تدریس خصوصیش با من.پس فردا میشه مثل من و خودت خیالمون راحت میشه:cool:
    اینجا که اصلا اوتوبانه.نگران نباش:D
    واسه اینکه خط بابات به رئیس رئسا میخوره.بعدشم متاسفانه برگه دست شماست
    آهان پس چرا روشن شد جواب ندادی؟ما از دیروز خودمون رو تو این راه هلاک کردیم.این ثنام که خفه کرد خودشو.نکنه قراره جای زکریای رازی رو بگیره واسه زگهواره تا گور دانش بجو.گوشی داری که فقط بگی دارم دیگه
    واسه من میاد شعرهای قشنگ قشنگ مینویسه اما جواب ما رو نمیده:w00:
    تو اینجا چی کار میکنی؟چرا یونی نیستی؟جواب ما رو هم بدی بدنیستا.نترس پولش با من
    نمی دونم شاید باید از خودمون خسته بشیم. که بیدار بشیم

    گفتم که روی خوبت از من چرا نهان است گفتا تو خود حجابی ورنه رخم عیان است
    محرم ادم رو از خودش خسته می کنه
    کاش همیشه محرمی باشیم
    راستی اگر دیر جواب دادم عذر می خوام
    رفته بودم کمک مادر
    ببخشید سلام
    بازم ممنون:gol:
    دیشب تو هییت واعظ (اقای سوزنچی)با گریه می گفت اینم زندگی که ما می کنیم
    زندگی بدون امام زمان زندگی نیست
    خورشیدِ سر بریده غروبی نمی شناخت

    بر اوجِ نیزه گرم طلوعی دوباره بود

    ممنون اشعار خیلی زیبا بود
    مخصوصا اولی
    اونجایی که می گفت
    بی اختیار شد قلمش را رها گذاشت

    دستی ز غیب، قافیه را کربلا گذاشت

    یک بیت بعد، واژه ی لب تشنه را گذاشت

    تن را جدا گذاشت و سر را جدا گذاشت
    .
    .
    .
    .
    حس کرد پا به پاش جهان گریه می کند

    دارد غروبِ فرشچیان گریه می کند


    با این زبان چگونه بگویم چه ها کشید؟!

    بر روی خاک و خون بدنی را رها کشید

    او را چنان فنای خدا، بی ریا کشید

    حتی براش جای کفن، بوریا کشید


    در خون کشید قافیه ها را، حروف را

    از بس که گریه کرد تمام لهوف را


    امّا در اوج روضه کم آورد و رنگ باخت

    بالا گرفت کار و سپس آسمان گداخت

    این بند را جدای همه روی نیزه ساخت:

    "خورشیدِ سر بریده غروبی نمی شناخت

    بر اوجِ نیزه گرم طلوعی دوباره بود"

    اوکهکشان روشن هفده ستاره بود


    خون جای واژه بر لبش آورد و بعد از آن ...

    پیشانی اش پر از عرق سرد و بعد از آن ...

    خود را میان معرکه حس کرد و بعد از آن ...

    شاعر برید و تاب نیاورد و بعد از آن ...


    در خلسه ای عمیق خودش بود و هیچکس

    شاعر کنار دفترش افتاد از نفس!!!

    (سیّد حمیدرضا برقعی)
    من هلاکِ این شعرم...

    با اشک هاش دفتر خود را نمور کرد

    در خود تمام مرثیه ها را مرور کرد

    ذهنش ز روضه ها ی مجسم عبور کرد

    شاعر بساط سینه زدن را که جور کرد


    احساس کرد از همه عالم جدا شده است

    در بیت هاش مجلس ماتم به پا شده است


    در اوجِ روضه ، خوب دلش را که غم گرفت

    وقتی که میز و دفتر و خودکار دم گرفت

    وقتش رسیده بود به دستش قلم گرفت

    مثل همیشه رخصتی از محتشم گرفت


    باز این چه شورش است که در جان واژه ها ست

    شاعر، شکست خورده ی طوفان واژه هاست


    بی اختیار شد قلمش را رها گذاشت

    دستی ز غیب، قافیه را کربلا گذاشت

    یک بیت بعد، واژه ی لب تشنه را گذاشت

    تن را جدا گذاشت و سر را جدا گذاشت
    .
    .
    .
    هه
    سلام ندا خانوم گل
    خوشوقتم
    شرمنده واقعأ
    من نادمم
    همینجا از ریاست محترم انتشارات سوره ی مهر و شخص شخیص رضا امیرخانی درخواست دارم 50% درآمد حاصل از فروش کتاب "ارمیا" رو واسم کارت به کارت کنند!!!:cool:

    فکر کنم این حرکت تغییر نام کاربری به "ارمیا"، حرکتی شد تو مایه های انداختن لوگوی پپسی روی سطح کره ی ماه!!
    خوووووووووووووووووووووووووووووو واسه چی میزنی حالا.
    هویجوری پرسیدممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممم.ای هوارررررررررررررررررررررر
    کمککککککککککککککککککککککک .خب دیگه چ خبر؟:biggrin::D
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا