از گلستان سعدي
مردکی را چشم درد خاست پیش بیطار رفت که دواکن بیطار از آنچه در چشم چارپای میکند در دیده او کشید و کور شد حکومت به داور بردند گفت بر او هیچ تاوان نیست اگر این خر نبودی پیش بیطار نرفتی مقصود از این سخن آن است تا بدانی که هر آنکه ناآزموده را کار بزرگ فرماید با آنکه ندامت برد به نزدیک خردمندان به خفت رأی منسوب گردد.
ندهد هوشمند روشن رای
به فرومایه کارهای خطیر
بورياباف اگرچه بافندهست
نبرندش به كارگاه حرير
بهترین درودهایم نثار آنانی باد که کاستی هایم را میدانند و باز هم دوستم دارند
مردکی را چشم درد خاست پیش بیطار رفت که دواکن بیطار از آنچه در چشم چارپای میکند در دیده او کشید و کور شد حکومت به داور بردند گفت بر او هیچ تاوان نیست اگر این خر نبودی پیش بیطار نرفتی مقصود از این سخن آن است تا بدانی که هر آنکه ناآزموده را کار بزرگ فرماید با آنکه ندامت برد به نزدیک خردمندان به خفت رأی منسوب گردد.
ندهد هوشمند روشن رای
به فرومایه کارهای خطیر
بورياباف اگرچه بافندهست
نبرندش به كارگاه حرير
بهترین درودهایم نثار آنانی باد که کاستی هایم را میدانند و باز هم دوستم دارند