آرماندیس
پسندها
1,062

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • گاهی که هوای ِ کوچه ابری است

    دلم می گیرد ....

    بر غصه ی تنهایی خودم می گریم

    گاهی که مرا اشک ندارد سر یاری

    از غم

    می خندم و دل به ابر کوچه می بندم
    دلي دارم كه از تنگي در او جز غم نميگنجد

    غمي دارم ز دلتنگي كه در عالم نميگنجد
    دلم گر چه زخم نمایان ندارد
    عطش سوزی سینه پایان ندارد
    درختی که عریانیش برگ و بارست
    غمی از بهار و زمستان ندارد
    من آن لاله ی داغدارم که دیگر
    سر گفتگوهای پنهان ندارد
    دل من کویریست داغ و عطشناک
    که تاب قدمهای باران ندارد
    زمان بی حضور تو ای روح هستی
    بهار است و مرغ خوش الحان ندارد
    شبی در کنار دلم می نشستی
    که این خانه چندیست مهمان ندارد
    خانه خلوت‌تر از آن است که می‌پنداری

    سایه سنگین‌تر از آن است که می‌پنداری

    داغ، دیرین‌تر از آن است که می‌پنداری

    باغ، غمگین‌تر از آن است که می‌پنداری

    : ریشه‌ها می‌گویند

    ما تواناتر از آنیم که می پنداری
    دلتنگم
    خيره بر يك گوشه از خاطر
    برگهاي ِ زرد ِ دلتنگي
    قطره قطره مي چكد بر خاك
    دستهايم خالي از هم دست
    خاطراتم خفته در ماتم ...
    من چه تنهايم ...
    در خيال ِ سرد ِ اين پاييز
    رهگذر افسوس مي كارد
    اشكهاي ِ خيره بي پروا
    بر خيال ِ تشنه مي بارد
    برگهاي ِ خاطراتم خشك
    گامهاي ِ رهگذر محكم
    شانه هايم سخت مي لرزد
    .... من چه تنهايم ...
    من اگر اشک به دادم نرسد ميشکنم

    اگر از ياد تو يادي نکنم ميشکنم

    بر لب کلبه ي محصور وجود من

    اگر در اين خلوت خاموش سکوت

    اگر از ياد تو يادي نکنم ميشکنم

    اگر از حجر تو آهي نکشم

    تک و تنها به خدا ميشکنم ميشکنم
    کسی پرسید از حالم

    کمی ابری ولی بارن نمی بارم ...
    چرا ؟ ... هرگز نمیدانم
    فضا تنگ است در سینه
    غمی سنگین و پژمرده
    مرا در خود فرو برده
    من از پژواک بیزارم ...
    صدایی مرده در گوشم
    صدایِ تلخِ یک تکرار
    کسی آرام پا برداشت ...
    کسی از کوچه می کوچید ...
    صدای تلخ یک تکرار
    مرا آرام می کوبید .......
    نمی دانم ...
    آمدنت راخواب دیدم یا رفتنت را ؟
    به گمانم هر دو !
    چه شیرین بود آمدنت ،
    مثل رویاهای کودکانه ، با تبسمی آسمانی همراه
    کوتاه ...
    کوتاه ...
    کوتاه ...
    و چه تلخ و آشفته بود رفتنت ،
    مثل آمدنت بی خبر ، ناگهان
    ولی همچون کابوس ، پریشان ، بی پایان
    کلید بیداری از این کابوس به دست های سرد مرگ سپرده شده
    چقدر مشتا ق بیداریم
    و چقدر به آسمان نزدیک...
    سیلام .......اون دیگه قدیمکی شده بود ......آلپاچینو خوبه که
    بی معرفت خیلی وقت اس ام اس قشنگاتا نمی فرستی فقط تو به من اس قشنگ میدادی که اونم نمیدی
    حالا یه شب که حال داشتی باز یه مشاعره میزنیم
    ای بابا حتما" اومدی بالا سردیت شده
    انشالا بهتر شی یکم بیشتر از خودت مراقبت کن
    چه سخت است در میان جمع بودن ولی در گوشه ای تنها نشستن
    به چشم دیگران چون کوه بودن ولی درخود به آرامی شکستن
    دوستان ، فرشته هایی هستند که شما را بر روی پاهایتان بلند می کنند.زمانی که بالهای شما به سختی به یاد می آورند که چگونه پرواز کنند....

    سلام عزیز عمه عشق عمه [img] عسل عمه [img]
    زهرا جون اگه میگی احسان منم مثل اون پسره هست دیگه نگو که اذیتت میکنه [img]
    دلبندم یه وقت گلپسرمو اذیت نکنی هااااااا [img] [img]

    [img][img]
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا