آرماندیس
پسندها
1,062

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • وااااااااااااای مرسیییییییییییییییییییی :gol::gol:
    عاشقشمممممممممم :redface::redface:
    :w07::w07::w07::w07::w07::w07::w07:
    آخه این:w07: بیچاره به این مهربونی کجاش شبیه آدم خوراس؟؟ببین چه نازه :w07:...دوسش دارییییییییییی؟؟؟؟؟؟:w07::w07::w07:
    آخی چرا دل و دماغ نداری؟؟؟؟
    نخیر!! مگه من باباخوارم که باباییتو بخورم؟؟؟ :surprised:
    باباییت تورو از سر راه آورده !!! :w07:
    سلام عزیزم.خوبی؟؟؟
    به خاطر درسا کم میای/؟؟؟
    موفق باشی همیشهههههه


    گفت با هر سختي، آساني ست

    با هر رنج، شادي

    در دل هر غم، نشاط

    راست مي گفت او ...

    و من

    تا نرنجيدم نخنديدم ...!!!


    محمد جعفری(آزاد)


    امید که روز خوبی بعد از یلدای تاریک آغاز کرده باشین
    خورشید تابناک زندگانی روشنگر راهتان باد
    بهروزی و سعادت از آن شما باد
    این پاییز هم رفت، مواظبه دلت باش که بهاری باشه، مراقبه لطافت روحه مهربونت باش تا پاییز کاری که با زمین کرد رو با دلت نکنه

    یلدا مبارک :gol:

    سلاممممممم...خوبی دوست جون؟
    دیگه سراغی از من نمی گیری....
    یلدات مبارک.:gol::gol:
    خوش می گذره؟؟
    :gol::gol::gol::gol:
    سلام چطوری خوبی ؟ می خوام تو بحث ها شرکت کنم اما نمی دونم چطوری ؟:eek: اگه می شه کمکم کن :surprised: تازشم دلم برات خیلی تنگ شده :heart::cry:
    سیلام آجی ...
    خوبی خوشملم ... چه خبرا ...؟
    تو این روزا منن و یادت نره ها ..
    سیلام آجی ...
    خوبی خوشملم ... چه خبرا ...؟
    تو این روزا منن و یادت نره ها ..
    شما تو مشهد اسم مجتمع دیباگران رو شنیدی؟؟ میدونی کجاست؟
    انگشتان مردم آزارت

    نشانی اشنباه دادند

    سالهاست ...

    که در حجم بی نهایت دستانت

    گم شده ام ...
    من نميدانم چرا مينويسم

    از خودم ميگويم يا از دنيا

    براي خودم مينويسم يا ديگران

    فقط اين قدر ميدانم

    كه پاي كسي يا چيزي در ميان است

    بيشتر از دنيا

    بزرگتر از ديگران.
    دلگيرم از اين ايام ِ بي مهري
    قلم خطي كشيد و رفت
    نمي خواهم دگر يادت
    نمي آيي به فريادم
    سه روز از رفتنت رفته !!!
    مرا ساليست انگاري
    كجايي تو ؟
    شبي آرام مي آيد صداي ِ پاي ِ دلتنگي
    اسير ِ لحظه هاي ِ غم
    رها از رنگ و بي رنگي
    قلم بر خاك مي سايد
    دل ِ سنگين ِ پر مهرش
    اسير ِ رنگ ِ لجبازي
    مرا آزاد مي خواهد
    .... ولي خود را اسير ِ غم ....
    گذشته بودم از این دل، کسی صدایم کرد

    زدست سرد زمستان، شبی رهایم کرد

    به روی پرده ی قلبش کشید طرح مرا

    چو رنگ عشق بر آن زد، ز شب جدایم کرد
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا