Д

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • اسون نیست خیلی هم سخته...فقط تحت ی شرایطی دیگه نمیام بعد برام عادی میشه :-\
    تو و ندا چندسالتونه؟ ببخشید پرسیدم کجکاو شدم
    اره امکان نداره!!فقط اینکه بزودی مجبورم دل بکنم ازش
    اره اون تاپیکا رو دیدم و تو یه تاپیک حس و حال هم گفته بود ولی مطمینم برمیگرده نمیدونم فک کن دلخوره از چیزی ولی برمیگرده
    از خردمندی پرسیدند چطور توانستی زندگی ات را بر پاکی بنا کنی؟چرا اینقدر آرامی؟چه چیزی سبب میشود که هیچگاه خسته نشوی؟چگونه است که دچار وسوسه نمیشوی؟
    گفت بعد از سالها مطالعه و تجربه، زندگی خود را بر پنج اصل بنا کردم:
    1-دانستم رزق مرا دیگری نمیخورد،پس آرام شدم.
    2-دانستم خدا ما را می بیند،پس حیاکردم!
    3-دانستم که کار مرا دیگری انجام نمیدهد،پس تلاش کردم.
    4-دانستم که پایان کارم مرگ است،پس مهیاشدم.
    5-دانستم که نیکی وبدی گم نمیشود و سرانجام به سوی من بازمی گردد،پس بر خوبی خود افزودم.
    و هرروز این پنج اصل را به خود یاد آوری میکنم.
    سلام دوست عزیز.خیلی خوشحالم که دوباره برگشتید باشگاه.ایشالا که حال خودتون و خانواده تون بهتر باشه............
    التماس دعا دارم ازتون
    نمیتونم دیگه بیش از این بمونم...
    مطمئن باش میتونی...
    برات دعا میکنم که بتونی...
    مواظب خودت وخواهرت باش مخصوصا شیرین.خداحافظ....
    عشـــــــــق بـــــي پــايــان

    پیرمردی صبح زود از خانه اش خارج شد. در راه با یک ماشین تصادف کرد و آسیب دید عابرانی که رد می شدند به سرعت او را به اولین درمانگاه رساندند . .
    پرستاران ابتدا زخمهای پیرمرد را پانسمان کردند. سپس به او گفتند: "باید ازت عکسبرداری بشه تا مطمئن بشيم جائی از بدنت آسیب ديدگي يا شکستگی نداشته باشه "
    پیرمرد غمگین شد، گفت خيلي عجله دارد و نیازی به عکسبرداری نیست .
    پرستاران از او دلیل عجله اش را پرسیدند :
    او گفت : همسرم در خانه سالمندان است. هر روز صبح من به آنجا می روم و صبحانه را با او می خورم. امروز به حد كافي دير شده نمی خواهم تاخير من بيشتر شود !
    يكي از پرستاران به او گفت : خودمان به او خبر می دهیم تا منتظرت نماند .
    پیرمرد با اندوه ! گفت : خیلی متأسفم. او آلزایمر دارد . چیزی را متوجه نخواهد شد ! او حتی مرا هم نمی شناسد !
    پرستار با حیرت گفت: وقتی که نمی داند شما چه کسی هستید، چرا هر روز صبح برای صرف صبحانه پیش او می روید؟
    پیرمرد با صدایی گرفته ، به آرامی گفت: اما من که می دانم او چه کسی است !
    داداشم من میرم ممنونم برام وقت گذاشتی انشالله خواهر خوبی باشم
    خیلی خوشحالم تا اون موقع لحظه شماری میکنم:gol::smile:
    شبت بخیر
    نه بابا ندا خودش خیلی خانومه خوبی از خودشه دوسش دارم
    شمارمو ندا داره ازش بگیر با خودت باشه بلاخره اون روز احتیاج میشه
    منم خوشحال میشم یه برادر و خواهر دیگه داشته باشم همیشه خونواده هم خون نیستن غیر هم خون هم میتونن خونواده باشن تازه عزیزتر
    عالیهههههههههههههههههههههه بیصبرانه دلم میخواد تو و خواهر گلی رو ببینم این باعث افتخار منه
    راستی چی شد این تصمیم رو گرفتی
    معمولا بچه های باشگاه میترسن نزدیک بشن خوب حقم دارن
    تو همین شهرمون چند تا هستن اما تا حالا حرفی نزدن برام جالبه
    سلام دوستم حالت چطوره؟با اینا دهنت رو شیرین کن

    [IMG]
    [IMG]
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا