روزهای یک دختر

صبا68

عضو جدید
کاربر ممتاز
ماما کاش یادم می رفت ... آخ که مامای خوشگل بدجنس من کاش می فهمیدی چقدر درد دارد که یادم نمی رود ...
ماما من هر کاری که می کنم یادم نمی رود آن نگاه مظلوم و هاج و واج تو را که سرگردان می گشت روی آن همه لوله و سیم و دستگاه ... ماما من یادم نمی رود خون روی لب هات را که ترک خورده بودند ... ماما من یادم نمی رود که چقدر غم و خستگی می نشست توی چشم های همیشه مظلومت وقتی حرفت را نمی فهمیدم از روی حرکت لب هایت ... یادم نمی رود که درمانده قسم می خوردم : " ماما به جون تو ... به جون بابا ... لوله تو دهنته نمی فهمم چی میگی ! " یادم نمی رود کبودی دست های ناز سپیدت را که لاغر شده بودند ... که من می بوسیدمشان وقت رفتن ... تند تند و باحسرت ...
ماما من یادم نمی رود که هی می گفتم : " می بریمت خونه زود ... " من یادم نمی رود که دروغ گفتم ... دروغ گفتم ... دروغ گفتم که خوب می شوی ... که بابا به همه ی ما دروغ گفته بود ... که بابا از خیلی قبل تر آخرش را را می دانست ... آخرت را ... نه ! ماما نه . تو تمام نمی شوی . قرار نبود ماما . خودت قول داده بودی. تو قول داده بودی . خودت می گفتی که نمی میری ... که با این همه دردت هم حتی دلت نمی آید که بمیری ... برای من ... برای من که همیشه دختر لوس مامانم بودم .... خودت می گفتی من همیشه جوجوی توام ماما ... !
گفتی نمی خواهی بمیری برای اینکه دلت می سوزد برای من ... که هیچ وقت مثل دخترهای دیگر دلم خوش نبود به چیزی ... که زندگی ام پر از درد تو بود همیشه ... برای من که گریه ام را دوستی نداشتی ...
ماما تو می دانستی که بمیری من چقدر می میرم ... ماما می دانستی .... می دانم که می دانستی ... ماما تو می دانستی نباشی اگر هیچ وقت ِ دیگرکسی فدای چشم های خوشگلم نخواهد شد یک جوری که باور کنم حتماً برایش قشنگ ترینم ... ! هیچ وقت کسی نخواهد گفت : " قربون لبات بره مامان ! " ... ماما تو می دانستی هیچ وقت ِ دیگر کسی نخواهد بود که پر حرفی های مرا حوصله کند ... که غروب ها گزارش تمام روز ِ مرا با جزئیات گوش کند و خسته نشود ... ماما هیچ وقت دیگر کسی به دختر لجباز بداخلاقی مثل من نخواهد گفت : " عشق منی تو ! " ماما تو می دانستی من برای 2هفته مسافرت رفتنت چقدر گریه کرده بودم ...
ماما تو می دانستی وابسته بودنم را ... بیشتر از همه ی آنهایی که می شناختند مرا ... تو را ... همه ی آنهایی که می گفتند آن وقت ها که بودی : " الهه بدون مامانت زندگی کن یه کم ! بزرگ شدی ! "
نشده بودم ماما . نمی شوم . جوجو ها برای مامانشان هیچ وقت بزرگ نمی شوند که ماما …
آخ ! ماما ماما ماما ... دردم می آید ... دردم می آید برای همه ی اذیت هایم ... برای اخلاق کثیفم ... که تو می ترسیدی صدایم کنی و من با صدای زشت ِ بلندم جوابت را بدهم ...
ماما چرا همیشه فکر می کردی سینا بیشتر دوستت دارد ؟؟؟؟ ماما من دختر بدی بودم . بدجنس بودم . هستم . اما ماما من خسته هم بودم . من یک عالمه نصفه شب ها یواشکی آمده بودم توی اتاقت که ببینم نفس می کشی ... ماما من می ترسیدم تو بمیری ... 14 سال ترسیدم ... حالا هم حتی می ترسم که مثل تو بمیرم ... ماما زندگی من یک عذاب کشدار بود که قایمش می کردم از همه ... از تو حتی ...
تو را می خواهم ماما ...
برگرد ...
بگذار بازهم وقتی کمکت می کنم که لباست را عوض کنی ببوسم پاهایت را که نرم و سفید بودند ...
بگذار باز هم دراز بکشم روی تختت ... کنارتو ... و آهنگ گوش کنیم دو تایی ... که حرف بزنیم با هم ... که بلند بلند بخندیم ...
اصلاً بیا دعوایم کن ! قهر کن ! فقط بیا ...
ماما من هنوز هم هر شب می آیم کنار تختت که خالی است ... که حتی بابا نمی خوابد توی اتاقت دیگر ... مثل هر شب بوست می کنم ... بالشت را به جای خودت که نیستی ... شب بخیر هم می گویم مثل همیشه...
ماما دلم تنگ شده .... بوس لب لبی می خواهم ماما !
من آن شبی آخری که خانه بودی نبوسیدم لب هایت را ... ترسیدم عصبانی بشوی بس که حالت بد بود ... ماما کاش بوسیده بودم ... کاش فکر نکرده بودم که برمی گردی ... که بعدتر حتماً می بوسمت ... همان مدلی که مال خودمان است فقط ... لب لبی!
ماما برنگشتی ... برنگشتی ... ماما نکند رفته باشی که تلافی کنی دختر ِ بد بودن هایم را ؟
ماما سوختم ...
می فهمی ماما ... ؟ سوختم ...
قهرم ماما ... قهرم بس که دردم آمد ... بس که دوست دارمت ... قهرم مامای ناز لوسم ...
قهرم ... خیلی قهرم ...
http://ela7.blogfa.com
 

صبا68

عضو جدید
کاربر ممتاز
نبود مادر برای دخترا واقعا ازاردهندست خلایی هست که هیچکس نمیتونه پرش کنه
 

Similar threads

بالا