سایه طوبی و دلجویی حور و لب حوضشاها ز دعای مرد آگاه بترس
وز سوز دل و آه سحرگاه بترس
به هوای سر کوی تو برفت از یادم
سایه طوبی و دلجویی حور و لب حوضشاها ز دعای مرد آگاه بترس
وز سوز دل و آه سحرگاه بترس
مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاکسایه طوبی و دلجویی حور و لب حوض
به هوای سر کوی تو برفت از یادم
مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک
چند روزی قفسی ساخته اند ازبدنم
من بهشت نقد ميخواهم بياور باده را
مطرب و ساقي خبر کن بشکنيم پيمانه را
مجتهد را گو ندارم طاقت احکام او
دست بر دل دادم و بستم حساب نسيه را...
![]()
دارم شبی که دوزخ از آن علامت ستآن یار کزو خانه ما جای پری بود
سر تا قدمش چون پری از عیب بری بود
تو نه آن باشي نه اين در ذات خويشدارم شبی که دوزخ از آن علامت ست
از روز من مپرس که آن خود قیامت ست
یا رب! ترحمی که ز سنگ جفای چرخ
ما دل شکسته ایم و ز هر سو ملامت ست
شیشهٔ می دور از آن لب*های می*گون می*گریستتو نه آن باشي نه اين در ذات خويش
اي برون از وهمها وز فهم بيش
شیشهٔ می دور از آن لب*های می*گون می*گریست
تا دل خود را دمی خالی کند خون می*گریست
دوش بر سوز دل من گریه*ها می*کرد شمع
چشم من آن گریه را می*دید و افزون می*گریست
تو پرده پيش گرفتي وز اشتياق جمالت
ز پرده ها بدر افتد رازهاي نهاني
یاد باد آن که چو میشد سرت از باده گران
دوش منت کش آن بار گران بود مرا
آن نه شب بود در ایام لیلی هر صباحیاد باد آن که چو میشد سرت از باده گران
دوش منت کش آن بار گران بود مرا
دردا که عمر در شب هجران گذشت و منآن پريشاني شبهاي دراز و غم دل
همه در سايه ي گيسوي نگار آخر شد
دردا که عمر در شب هجران گذشت و من
آگه نیم هنوز که روز وصال چیست؟
چون حل نمی شود به سخن مشکلات عشق
در حیرتم که فایدهٔ قیل و قال چیست؟
تا مگر همچو صبا باز به کوی تو رسم حاصلم دوش بجز ناله شبگیر نبود |
در دوستی ملاحظهٔ مرگ و زیست نیست
تا مگر همچو صبا باز به کوی تو رسم
حاصلم دوش بجز ناله شبگیر نبود
تا خبر دارم از او بی خبر از خویشتنمدر دوستی ملاحظهٔ مرگ و زیست نیست
دشمن به از کسی، که نمی*رد برای دوست
حاشا! که غیر دوست کند جا به چشم من
دیدن نمی*توان دگری را به جای دوست
تویی آن گوهر پاکیزه در عالم قدسنیکی و بدی که در نهاد بشر است
شادی و غمی که در قضا و قدر است
با چرخ مکن حواله کاندر ره عقل
چرخ از تو هزار بار بیچارهتر است
تویی آن گوهر پاکیزه در عالم قدس
ذکر خیر تو بود حاصل تسبیح ملک
کنم هر شب دعایی کز دلم بیرون رود مهرش ولی آهسته می گویم الهی بی اثر باشد حافظ |
کنم هر شب دعایی کز دلم بیرون رود مهرش
ولی آهسته می گویم الهی بی اثر باشد
حافظ
دردم از یاراست و درمان نیزهم
دل فدای او شد و جان نیزهم
مرا عهدیست با جانان که تا جان در بدن دارم هواداران کویش را چو جان خویشتن دارم |
مرا عهدیست با جانان که تا جان در بدن دارم
هواداران کویش را چو جان خویشتن دارم
ما بدین در نه چی حشمت و جاه آمده ایم
از بد حادثهاینجا به پناه آمده ایم
ما و مجنون همسفر بودیم در دشت جنون او به مقصد ها رسید و ما هنوز آواره ایم |
ما و مجنون همسفر بودیم در دشت جنون او به مقصد ها رسید و ما هنوز آواره ایم
میسوزم از فراقت روی از جفا بگردان
هجران بلای من شد یارب بلا بگردان
نعره زد عشق که خونین جگری پیدا شد حسن لرزید که صاحب نظری پیدا شد |
دلا با ما مورز این کینه داری
نعره زد عشق که خونین جگری پیدا شد حسن لرزید که صاحب نظری پیدا شد
دلا با ما مورز این کینه داری
که حق صحبت دیرینه داری
یاد باد آنکه زما وقت سفر یاد نکرد به وداعی دل غمدیده ما شاد نکرد |
یاد باد آنکه زما وقت سفر یاد نکرد
به وداعی دل غمدیده ما شاد نکرد
دل و دینم دل و دینم ببردست
بر و دوشش بر و دوشش بر و دوش
شراب ناب میخواهم که مرد افکن بود زورش که تا یکدم بیاسایم زدنیا و شر و شورش |
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |