گفتگوها و گفتمان‌های مهندسان شیمی

Chemical_Engineer

کاربر فعال
بد نیست .. جا شما خالی !!:D
برای اونجا که اصلا دلمون تنگ نمی شه .. ولی رفقایی اونجا پیدا کردمکه اونها رو با هیچی عوض نمی کنم !!
مطمئن باش دلت تنگ میشه الان نه شاید یکی دو سا سه سال دیگه! وقتی کلا دانشگاه را گذاشتی کنار
من یه بار بعد از دوران دانشگاه رفتم اونجا نمیدونی چه حالی شدم نزدیک بود بزنم زیر گریه:D
 

P O U R I A

مدیر مهندسی شیمی مدیر تالار گفتگوی آزاد
مدیر تالار
مطمئن باش دلت تنگ میشه الان نه شاید یکی دو سا سه سال دیگه! وقتی کلا دانشگاه را گذاشتی کنار
من یه بار بعد از دوران دانشگاه رفتم اونجا نمیدونی چه حالی شدم نزدیک بود بزنم زیر گریه:D

واقعا !!:cry:

البته از یه لحاظ راست میگید !!دوران دانشجویی سراسر خاطرست !!:cry:
 

P O U R I A

مدیر مهندسی شیمی مدیر تالار گفتگوی آزاد
مدیر تالار

تو چجور دانشجوی کارشناسی ارشدی هستی که نمیتونی واس ما یه بستنیه خشک و خالی بگیری؟!!
از من تا بستنی!
:D

نداریم .. برو !! همینی که هست !! برو خودت برای خودت از طرف من یه بستنی بگیر !!:D

از خودتت تا بستنی !!
 

P O U R I A

مدیر مهندسی شیمی مدیر تالار گفتگوی آزاد
مدیر تالار
بستنی نه خشکه نه خالی! نونم داره تازه
ضمنا منم پایه بستنی هستما داش پوریا

قرار نشد خرج رو دست من بذارید ...
همون طور که گفتم خودتون برید از طرف من یه بستنی رای خودتون بگیرید !! حالشو ببرید !!
 

eti68

عضو جدید
کاربر ممتاز
نداریم .. برو !! همینی که هست !! برو خودت برای خودت از طرف من یه بستنی بگیر !!:D

از خودتت تا بستنی !!

ئه...
نمیگیری؟!!!
مگه دست خودته؟!!
بدو همین الان از دانشگاتون بگیر بیار..

از من تا خوردن بستنی ای که تو گرفتی!:d
 

P O U R I A

مدیر مهندسی شیمی مدیر تالار گفتگوی آزاد
مدیر تالار
ئه...
نمیگیری؟!!!
مگه دست خودته؟!!
بدو همین الان از دانشگاتون بگیر بیار..

از من تا خوردن بستنی ای که تو گرفتی!:d

حالا یه روز بهم فرصت بدید ببینم چیکار می تونم بکنم :smile:... اخه الان باید برم بخوابم .. 7 صبح کلاس دارم !!:(
 

P O U R I A

مدیر مهندسی شیمی مدیر تالار گفتگوی آزاد
مدیر تالار

من رفتم بخوابم...
از من تا تو!!
:king:

از من تا تو !!
 

Chemical_Engineer

کاربر فعال
هيس





مادر بزرگ در حالی که با دهان بی دندان ،
آب نبات قیچی را می مکید ادامه داد :
آره مادر ، ُنه ساله بودم که شوهرم دادند ،
از مکتب که اومدم ، دیدم خونه مون شلوغه
مامانِ خدابیامرزم همون تو هشتی دو تا وشگون ریز ،
از لپ هام گرفت تا گل بندازه
تا اومدم گریه کنم گفت : هیس ، خواستگار آمده

خواستگار ، حاج احمد آقا ، خدا بیامرز چهل و دو سالش بود و من ُنه سالم
گفتم : من از این آقا می ترسم ، دو سال از بابام بزرگتره
گفتند : هیس ، شکون نداره عروس زیاد حرف بزنه و تو کار نه بیاره

حسرت های گذشته را با طعم آب نبات قیچی فرو داد و گفت :
کجا بودم مادر ؟ آهان
جونم واست بگه ، اون زمون ها که مثل الان عروسک نبود
بازی ما یه قل دو قل بود و پسرهام الک دو لک و هفت سنگ
سنگ های یه قل دو قل که از نونوایی حاج ابراهیم آورده بودم را
ریختند تو باغچه و گفتند :
تو دیگه داری شوهر می کنی ، زشته این بازی ها
گفتم : آخه ....
گفتند: هیس آدم رو حرف بزرگترش حرف نمی زنه

بعد از عقد ، حاجی خدا بیامرز ، به شوخی منو بغل کرد و نشوند رو طاقچه ،
همه خندیدند ولی من ، ننه خجالت کشیدم
به مادرم می گفتم : مامان من اینو دوست ندارم
مامانم خدا بیامرز ، گفت هیس ، دوست داشتن چیه ؟
عادت میکنی

بعد هم مامانت بدنیا اومد
با خاله هات و دایی خدابیامرزت ،
بیست و خورده ایم بود که حاجی مرد
یعنی میدونی مادر ، تا اومدم عاشقش بشم ، افتاد و مرد
نه شاه عبدالعظیم با هم رفتیم و نه یه خراسون ،
یعنی اون می رفت ، می گفتم : اقا منو نمی بری ؟
می گفت هیس ، قباحت داره زن هی بره بیرون

می دونی ننه ، عین یه غنچه بودم که گل نشده ،
گذاشتنش لای کتاب روزگار و خشکوندنش

مادر بزرگ ، اشکش را با گوشه چارقدش پاک کرد و گفت :
آخ دلم می خواست عاشقی کنم ولی نشد ننه
اونقده دلم می خواست یه دمپختک را لب رودخونه بخوریم ، نشد
دلم پر می کشید که حاجی بگه دوست دارم ، ولی نگفت
حسرت به دلم موند که روم به دیوار ، بگه عاشقتم ولی نشد که بگه

گاهی وقتا یواشکی که کسی نبود ، زیر چادر چند تا بشکن می زدم
آی می چسبید ، آی می چسبید

دلم لک زده بود واسه یک یه قل دو قل و نون بیار کباب ببر
ولی دست های حاجی قد همه هیکل من بود ،
اگه میزد حکما باید دو روز می خوابیدم

یکبار گفتم ، آقا میشه فرش بندازیم رو پشت بوم شام بخوریم ؟
گفت : هیس ، دیگه چی با این اهل و عیال ، همینمون مونده که انگشت نما شم

مادر بزرگ به یه جایی اون دور دورا خیره شد و گفت:
می دونی ننه ، بچه گی نکردم ، جوونی هم نکردم
یهو پیر شدم ، پیر

پاشو دراز کرد و گفت : آخ ننه ، پاهام خشک شده ، هر چی بود که تموم شد
آخیش خدا عمرت بده ننه
چقدر دوست داشتم کسی حرفمو گوش بده و نگه هیس

به چشمهای تارش نگاه کردم ، حسرت ها را ورق زدم و رسیدم به کودکی اش
هشتی ، وشگون ، یه قل دوقل ، عاشقی و ...

گفتم مادر جون حالا بشکن بزن ، بزار خالی شی
گفت : حالا دیگه مادر ، حالا که دستام دیگه جون ندارن ؟
انگشتای خشک شده اش رو بهم فشار داد ولی دیگه صدایی نداشتند

خنده تلخی کرد و گفت : آره مادر جون ،
اینقدر به همه هیس نگید
بزار حرف بزنن
بزار زندگی کنن
آره مادر هیس نگو ، باشه؟
خدا از "هیس "
خوشش نمی یاد

 

A N A H I T A

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام
ممنون
شما هم خوبید ایشالا ؟

یونی اولین کلاسم خیلی خوب بود !! ولی خب بعدش سریع برگشتم دانشگاه قبلیم برای کارای دفاع .. وقت نشد با بچه های اونجا یکم اختلاط کنیم !!:(

سلام
بسلامتی...
لازم نکرده با بچه های این دانشگاه جدیدت اختلاط کنی :cool:
خیر سرت ارشدیا:D
جلف بازی دیگه زشته:razz:
 

s.matavos

عضو جدید
پشه‌ای در استکان آمد فرود
تا بنوشد آنچه واپس مانده بود


کودکی ـ از شیطنت ـ بازی کنان،
بست با دستش دهان استکان


پشه دیگر طعمه‌اش را لب نزد
جست تا از دام کودک وا رهد


خشک لب، می‌گشت، حیران، راه‌جو
زیر و بالا، بسته هر سو راه او


روزنی می‌جست در دیوار و در
تا به آزادی رسد بار دگر


هر چه بر جهد و تکاپو می‌فزود
راه بیرون رفتن از چاهش نبود


آنقدر کوبید بر دیوار سر
تا فرو افتاد خونین بال و پر


جان گرامی بود و آن نعمت لذیذ
لیک آزادی گرامی‌تر، عزیز
 

vida90

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام
امروز چقد تاپیک رنگ وبوی معنوی گرفته
منم حس همون مادربزرگ رو دارم...هی روزگار....
 
بالا