دیده دریا کنم و صبر به صحرا فکنم
وندراین کار دل خویش به دریا فکنم
از دل تنگ گنهکار برآرم آهی
کاتش اندر گنه آدم و حوا فکنم
مکن با عشقبازان سرکشی بر خویش رحمی کن
که یوسف رفت در زندان از این دامن کشیدنها
دیده دریا کنم و صبر به صحرا فکنم
وندراین کار دل خویش به دریا فکنم
از دل تنگ گنهکار برآرم آهی
کاتش اندر گنه آدم و حوا فکنم
مکن با عشقبازان سرکشی بر خویش رحمی کن
که یوسف رفت در زندان از این دامن کشیدنها
من آن رنگین نوا مرغم که در هر گلشنی باشمالا ای پیر فرزانه مکن عیبم ز میخانه // که من در ترک پیمانه دلی پیمان شکن دارم
من آن رنگین نوا مرغم که در هر گلشنی باشم
ز دست یکدگر گلها ربایند آشیانم را
ای نظاره شگفت ای نگاه ناگهان
ای هماره در نظر ای هنوز بی نظیر
آیه آیه ات صریح سوره سوره ات فصیح
مثل خطی از هبوط مثل سطری از کویر
رسوا منم وگرنه تو صدبار در دلم
رفتی و آمدی و کسی را خبر نشد
دستی که گاه خنده بر آن خال میبریدست عشق از دامن دل دور باد!
میتوان آیا به دل دستور داد؟
میتوان آیا به دریا حكم كرد
كه دلت را یادی از ساحل مباد؟
موج را آیا توان فرمود: ایست!
باد را فرمود: باید ایستاد؟
آنكه دستور زبان عشق را
بیگزاره در نهاد ما نهاد
خوب میدانست تیغ تیز را
در كف مستی نمیبایست داد
یاد آن که جز به روی منش دیده وانبود//وان سست عهد جز سری از ماسوا نبوددستی که گاه خنده بر آن خال میبری
ای شوخ سنگدل دلم از حال میبری
در بیستون ز ناله من گر صدا فتدیاد آن که جز به روی منش دیده وانبود//وان سست عهد جز سری از ماسوا نبود
در بیستون ز ناله من گر صدا فتد
نالد ز درد،کوه جدا،کوهکن جدا
ناخدا دست ز جان شست مگر لطف خدااز جان طمع بریدن آسان بود ولیکن
از دوستان جانی مشکل توان بریدن
ناخدا دست ز جان شست مگر لطف خدا
بکناری برد این کشتی توفانی را
ای دل بشارتی دهمت محتسب نماند
و از می جهان پر است و بت میگسار هم
ما بدین شهر نه پی حشمت و جاه آمده ایم
از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم
من و انکار شراب این چه حکایت باشد
غالبا انقدرم عقل و کفایت باشد
دل و دینم دل و دینم ببردست
برو دوشش برو دوشش برو دوش
شراب تلخ میخواهم که مردافکن بود زورش
که تایکدم بیاسایم ز دنیا و شر و شورش
شباهنگام که مخمور شبانه
گرفتم باده با چنگ و چغانه
هاتفی از گوشه میخانه دوش
گفت ببخشند گنه می بنوش
شاهد آن نیست که مویی ومیانی دارد بنده طلعت آن باش که آنی دارد |
شاهد آن نیست که مویی ومیانی دارد
بنده طلعت آن باش که آنی دارد
در سایه ی این سقف ترک خورده نشستیم // بی حوصله و خسته و افسرده نشستیم
ما و مجنون همسفر بودیم در دشت جنون او به مقصد ها رسید و ما هنوز آواره ایم |
ما و مجنون همسفر بودیم در دشت جنون
او به مقصد ها رسید و ما هنوز آواره ایم
من اگر کامروا گشتم و خوشدل چه عجب // مستحق بودم و اینها به زکاتم دادند
دور گردون گر دو روزی بر مراد ما نرفت دایما یکسان نماند حال دوران غم مخور |
روزی تو خواهی آمد از کوچه های باران//تا از دلـم بشویی غمهای روزگـاران
دور گردون گر دو روزی بر مراد ما نرفت
دایما یکسان نماند حال دوران غم مخور
روزی تو خواهی آمد از کوچه های باران//تا از دلـم بشویی غمهای روزگـاران
نعره زد عشق که خونین جگری پیدا شد حسن لرزید که صاحب نظری پیدا شد اقبال لاهوری |
نعره زد عشق که خونین جگری پیدا شد
حسن لرزید که صاحب نظری پیدا شد
اقبال لاهوری
نعره زد عشق که خونین جگری پیدا شد
حسن لرزید که صاحب نظری پیدا شد
اقبال لاهوری
دلبرا بنده نوازیت که آموخت بگو
که من این ظن به رقیبان تو هرگز نبرم
معشوق تو همسایه و دیوار به دیوار دربادیه سرگشته شما در چه هوایید مولوی
|
در آسمان نه عجب گربه گفته حافظ سرود زهره به رقص اورد مسیحارا |
معشوق تو همسایه و دیوار به دیوار
دربادیه سرگشته شما در چه هوایید
مولوی
در آسمان نه عجب گربه گفته حافظ
سرود زهره به رقص اورد مسیحارا
اگر غم لشکر انگیزد که خون عاشقان ریزد// من و ساقی به هم تازیم و بنیادش براندازیم
مرا مهر سيه چشمان ز سر بيرون نخواهد شد قضای آسمان است اين و ديگرگون نخواهد شد |
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |