رد پای احساس ...

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

مهربانیت را به دستی ببخش ؛ که می دانی با او خواهی ماند ….


وگرنه حسرتی می گذاری بر دلی که دوستت دارد … !!!
 

nasim_shsh

عضو جدید
کاربر ممتاز
دستم به تو نمی رسد
حتی در شعر هایی
که با دست خودم می نویسم...
پس همچنان
در ارتفاع دور ترین استعاره ها بمان!
مبادا
که دست کسی به تو برسد...
 

fahimeh89

عضو جدید
کاربر ممتاز
ﻣﺮﺍ ﯾﺎﺩ ﺑﮕﯿﺮ....
نه مثل جبر...
نه مثل هندسه ...!
نه ﻣﺜﻞ ۱ منهای ۱
ﮐﻪ ﻫﻤﯿﺸﻪ ۰ ﻣﯿﺸﻮﺩ
ﻣﺮﺍ ﯾﺎﺩ ﺑﮕﯿﺮ
مثل نیمکت آخر...
زنگ آخر...
ﻭ ﺩﺳﺘﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﻧﺎﻡ ﺗﻮ ﺭﺍ
ﻣﺪﺍﻡ ﺭﻭﯼ ﭼﻮﺏ ﺣﮏ ﻣﯿﮑﺮﺩ....
مرا یاد بگیر....!
 

venoos*m

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
چه زیباست ............معاشقه عاشقان ...

چه زیباست فریاد دوستت دارم پنهان شده در سکوت عاشقان ....

چه زیباست دل .......وقتی که طاقت ندارد دوری از معشوقه اش را ....

و زیباتر .....ای کاش این سکوت برداشته میشد ...

ای کاش سکوت فریاد میکرد ...



نرگس فاطمی
 

baran1353

عضو جدید
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]اینجا در قلب من حد و مرزی برای حضور تو نیست...[/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]به من نگو که چگونه بی تو زیستن را تمرین کنم...[/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]مگر ماهی بیرون از آب می تواند نفس بکشد؟؟؟...[/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]مگر می شود هوا را از زندگیم برداری و من [/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]زنده بمانم؟؟؟...[/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]بگو معنی تمرین چیست؟؟؟[/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]بریدن از چه چیز را تمرین کنم؟؟؟[/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]بریدن از خودم را؟؟؟[/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]مگر همیشه نگفتم که تو هم پاره ای از تن منی؟؟؟[/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]از من نپرس که اشکهایم را برای چه به پروانه ها [/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]هدیه می دهم...[/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]همه می دانند که دوری تو روحم را می آزارد...[/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]تو خود پروانه ها را به من سپردی که میهمان [/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]لحظه های بی کسی ام باشند...[/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]نگاهت را از چشمم برندار... مرا از من نگیر...[/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]هوای سرد اینجا را دوست ندارم...[/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]مرا عاشقانه در آغوش بگیر که سخت تنهام......[/FONT]
 

baran1353

عضو جدید
  • آی مردم ، به گمانم که غلط آمده ایم

    راه این قافله ، بی راهه خود خواهی ها ست
    نه خدائی ، که نمایاند راه
    نه رسولی ، که بخواند بر عشق
    نه امامی ، که برد قافله تا منزل نور
    و کسی نیست ، پیامی ز محبت بدهد
    زنگ این قافله ، زنگ دل ماست
    بار آن ، تنهائی
    مقصدش ، غربت دل های همه همسفران
    هر چه از عمر سفر می گذرد ، می بینم ،
    از خدا دورتریم
    ره سپردیم به شب
    و همه همسفران ، خواب به چشم
    دل به لالائی دزدان حقیقت دادیم
    همه در قافله ؛ غافل ماندیم
    این چه راهی ست خدایا که درآن
    هیچ کسی ، شاخه گلی به کسی هدیه نکرد
    و سلامی ، دل ما شاد نکرد
    مرگ همسایه ، نیاشفت دگر خواب کسی
    گل لبخند ، به لبهای کسی باز نشد
    مرگ پروانه ، دل شمع کسی آب نکرد
    دست گرمی ، دست همراهی ما را نفشرد
    کسی از جنس دعا ، حرف نزد
    ریه ها ، پر شده از واژه ی مرگ
    هیچ چشمی ، به سر ختم شرافت ، نگریست
    هیچ کس ، مرگ محبت را ، جدی نگرفت
    کسی از کشتن احساس ، خجالت نکشید
    سر شب ، یک نفر آهسته زمن می پرسید :
    جاده سبز سعادت ، ز کجا باید رفت ؟
    من از او پرسیدم :
    از خدا ، چند قریه دور شدیم ؟
    من ندانسته در این راه چه پیدا کردم
    ولی فهمیدم ، که حقیقت گم شد
    و نشانی هایی ، که رسولان به بشر میدادند
    من در این جاده ، نمی بینم هیچ
    خانه پاک خدا ، آخر این جاده ، نباشد هرگز
    آخر جاده بدان حتم ، که حق ، با ما نیست
    سر آن پیچ ، جدا گشت ز ما
    آی مردم ، بخدا ، راه غلط آمده ایم

    من دلم می خواهد برگردم
    و به راهی بروم ، که در آن راه ، خدا همسفر من باشد
    من دلم می خواهد ، به سلامی ، گل لبخند نشانم بر لب
    سبزه و نور و گل و آینه را دریابم
    و همه هستی را
    از نگاهی که خدا خالق آن است ، تماشا بکنم
    از غم و غصه ، که ره توشه این قافله شد ،
    من سیرم
    من دلم می خواهد ، عاشق همسفرانم باشم
    عاشق آنانی ، که براهی بجز این راه ،
    کنون در سفرند
    و نخندم به غم همسفر ناشادم
    و بدانم که خدا ، مال همه ست
    من دلم ، تنگ محبت شده است

    کار دل ، دادن خون در رگ ، نیست
    کار دل ، عشق به زیبائی هاست
    راه ما ، راه پر از اندوه است
    راه را برگردیم
    شعله ی عشق در این جاده ، دگر خاموش است
    جاده ای را که در آن نور خدا نیست، بدان تاریک است
    دل من ، همره این قافله نیست
    من دلم ، تنگ خدایم شده است
    آی مردم، مردم
    کار سختی ست ، ولی برگردیم
    برسیم تا سر آن پیچ زمان
    که خدا ، از دل ما بیرون رفت

    سر آن پیچ که حق
    رو به جلو رفت
    و ما ، پیچیدیم






 

baran1353

عضو جدید
در خاطرات خودم غوطه می خورم
در جستجوی برگ سپیدی که روی آن
بنوشته ، دست کسی را گرفته ام
اما دریغ ، نیست
نوری به راه کسی ؟
نه نبوده ام
لبخند بر لبان عزیزی نشانده ام ؟
می خوانم این کتاب زندگیم را دوباره من
شاید در آن میانه بیابم دقایقی
تا در کنار رفیقی ، به رسم عشق
فریاد درد سکوتی شنیده ام
آیا ز چهره تبدار یک یتیم ، اشکی زدوده ام ؟
دست غریب کسی را گرفته ام ؟
بر سفره ام به مهر ، مانده به راهی ، نشانده ام ؟
در یاد یاکریم ، یک سفره را به ساحت ایوان ، تکانده ام ؟
یک پرده بر گناه کسی ، من کشیده ام؟
یک نان ، شبانه به مسکین خورانده ام ؟
فرق میان بودن و نابودنم کجاست ؟
یک مرغ بیشتر ، اتمسفری رها ، آبی زلال تر !
می کاوم این کتاب ، پر غلط عمر خویش را
تکلیف روز حسابم چه میشود ؟
من مشق های عاشقیم را نوشته ام ؟
یک ذکر بی ریا ، ز قلبم گذشته است ؟
این شانه را برای بغض کسی ، قرض داده ام ؟
از آنچه را که خدا روزیم نمود،
یک لقمه خلق خدا را ، خورانده ام ؟
نوشانده ام زلال محبت کسی ؟ دریغ
سطری ز عشق و عبادت ، که هیچ ، هیچ
آری ، خلیفه خدا به زمین بوده ام ، ولی
کالای جنس خدا ، عرضه کرده ام ؟
مهری ، محبتی ، سر سوزن عنایتی ؟
عشقی ، عدالتی ، دل مردم رفاقتی ؟
رد کرده ام امانت پاک خدای را ؟
یک جرعه عشق در ره او ؟

روزی رسد ، که ندا می دهد ، بخوان
آری بخوان کتاب خودت را ، حضور ما
وانگه خودت ، به خودت ، نمره ای بده
ای وای ، اگر به دست چپ این جزوه را دهند !
من شرم می کنم ، که بخوانم کتاب خویش
با صفحه های پر از غفلت خدا
با دست و پای و زبانم حضور او
بر مشق زندگیم ، صفر میدهم
 

baran1353

عضو جدید
ماهیان از تلاطم دریا

به خدا شکایت کردند

و چون دریا آرام شد

خود را اسیر صیاد یافتند

در تلاطمهای زندگی حکمتی نهفته است

از خدا بخواهیم دلـمان آرام باشد

نه اطرافمان
 

baran1353

عضو جدید
[FONT=&quot]خدا یا
گاهی دلم می خواهد سر به زیر سربه زیر شوم [/FONT]

[FONT=&quot]ولی به هوای تو سربه هوایی میکنم ...[/FONT]

[FONT=&quot] [/FONT]
 

baran1353

عضو جدید
[FONT=&quot]گویی در دل سنگم خدایی نتراشیده و نخراشیده هست [/FONT]

[FONT=&quot]که دارد مرا زنده به گور می کند [/FONT]
[FONT=&quot]خدایا حالا پیامبری برای عصر جاهلیتم بفرست [/FONT]

[FONT=&quot]که کعبه ی دلم [/FONT]
[FONT=&quot]قبله گاه عاشقی ام [/FONT]
[FONT=&quot]را بت شکنی لازم است[/FONT]
 

baran1353

عضو جدید
خدایا
[h=2]تنگی نفس گرفته ام![/h]
[FONT=times new roman, times, serif]هوایت را به سمت من کج کن[/FONT][FONT=times new roman, times, serif][/FONT]

[FONT=times new roman, times, serif]این روزها بدجوری تنگی نفس گرفته ام[/FONT]​
[FONT=times new roman, times, serif]می گویند هوا آلوده است[/FONT]​
[FONT=times new roman, times, serif][/FONT]​
[FONT=times new roman, times, serif]اصلا هر هوایی ک تو در آن نباشی آلوده است...[/FONT][FONT=times new roman, times, serif][/FONT]
 

baran1353

عضو جدید
میلاد سلطان عشق امام رضا(ع) مبارک باد

بهر حاجات اگر دست دعا برخيزد
دلبري هست به هر حال به پا برخيزد
لطف آقاي خراسان ز همه بيشتر است

هر زمان از دلِ پُر درد صدا برخيزد
آه در سينه ي عشاق به هم مرتبطند
وقت نقاره زدن ناله ي ما برخيزد
جرأتش نيست كسي حرف جهنم بزند
گر پيِ كار ِ گنهكار ز جا برخيزد
زائر آن است كه در كوي تو اُتراق كند
آنكه در عرش نشسته ست چرا برخيزد؟
تا به دستِ كرم تو به نوايي نرسد
از سر ِ راه محال است گدا برخيزد
بر سر خاكم اگر آهوي تو گريه كند
از تمام جگرم بانگ رضا برخيزد
حرمت زودتر از كعبه مرا حاجي كرد
حج ما آخر ذي القعده به پا برخيزد
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ذهن مـــــن

به تیـــرگـــی شـــب اســـت!

انگار قلبـــــم را

خـط خــــــطی کـردند

کجایی کـــــه بیــــبیـنی؟؟؟.

با سنـگ به آیــنه ی دلــــم

نقـــش بــــستند:

فراموش کن!!!

غافل ازینــــند که تو در خــون من جـــریان داری ..
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
خدا به تو دو تا پا داد تا با آنها راه بروی.
دو تا دست داد تا نگه داری.
دو گوش برای شنیدن و دو چشم برای دیدن داد
ولی چرا فقط یک قلب به تو داد؟
چون قلب دوم تو رو به کس دیگری داد تا تو آن را پیدا کنی...
 

S&M R

عضو جدید
کاربر ممتاز



دلم . . .

(
کما) میخواهــد . . .

از همان هایی که . . .

دکتر میگوید :

متاسفم فقط واسش (دعا ) کنیــد . . .












 

S&M R

عضو جدید
کاربر ممتاز



خستـــه ام (!)


از ایـــن دلـــداری هـای مجـازی


دلـــم شانــه هـای حقیقی میخــواهـد

 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
روزها يكی پس از ديگری به پايان


می رسند...


و در پی روزها


عمر من...


خسته نباشی سرنوشت....!
 

HaQiQaT

عضو جدید
کاربر ممتاز

نمی توانم عهد کنم که ، تغییر نخواهم کرد ...

نمی توانم عهد کنم که ،

خلقیات متفاوت نخواهم داشت ...

نمی توانم عهد کنم که ،

گاهی احساسات تو را جریحه دار نخواهم کرد ...

نمی توانم عهد کنم که ،

آشفته نخواهم شد ...

نمی توانم عهد کنم که ،

همواره قوی خواهم بود ...

نمی توانم عهد کنم که ،

قصوری نخواهم کرد ...

امـــــــــــــــا . . .

می توانم عهد کنم که ،

همواره پشتیبان تو خواهم بود ...

می توانم عهد کنم که ،

افکار و احساساتم را با تو سهیم خواهم شد . . .!!!
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]غیر از تو،
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]
پنجره را هم دوست دارم.


[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]او تنها بهانه ای ست،


[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]که مرا سوی تو می کشاند.[/FONT]
[/FONT][/FONT]...[/FONT]
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
بــارانــی مــورب

در نيــمروزی آفتــابــی...

هيــچ اتفــاقی نيــافتــاده اســت

تنــها تــو رفتــه ای

امــا مــن

قســم مــی خــورم کــه ايــن بــاران

بــارانــی معــمولی نيســت

حتمــا جــايــی دور

دريــايــی را بــه بــاد داده انــد...



رسول يونان
 

mymoji

عضو جدید
آیینه ها دچار فراموشی اند
و نام تو...
ورد زبان کوچه ی خاموشی
امشب تکلیف پنجره بی چشمهای باز تو روشن نیست!
"قیصر امین پور"
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
تو به انتظار رسیدن من

من به انتظار رسیدن تو

ولی ما، هیچ وقت به هم نمی رسیم

همیشه دستی هست که پیش از رسیدن مان

ما را نرسیده و کال بچیند!

(رضا کاظمی)
 

fahimeh89

عضو جدید
کاربر ممتاز
دُنـبـال ِ کَـلاغـیْ می گـردَم ،
تا قـآرقـآرَش رآ بـه فـال ِ نـیـکْ بـگیـرَم ،
وقـتـی…
قآصـِدَکـْ ـهـا هـمـه لال انـد
 

HaQiQaT

عضو جدید
کاربر ممتاز
پاییــــــــــز در راه است . . .
فرامــــوش نکـن که
برگـــــــــ های پاییـــــــــزی سرشار از شعــور ِ درخت اند
و خاطـــــــــرات سه فصــل را بر دوش می کشند . .
آرام قـــدم بگذار بر چهــــــره ی تکیده ی آن ها
این برگـــــــــ ها حُرمـت دارند . .
درد ِ پاییـــــــــــز ؛ درد ِ "دانستــــن" است . . . !
 

HaQiQaT

عضو جدید
کاربر ممتاز
ﺧﺴﺘﻪ ﻭ ﮐﻮﻓﺘﻪ ﻣﯿﺎﺩ ﺧﻮﻧﻪ
ﺁﺭﻭﻡ ﮐﻠﯿﺪﻭ ﺗﻮ ﺩﺭ ﻣﯿﭽﺮﺧﻮﻧﻪ

ﺗﻮ ﻣﺚ ﻫﺮ ﺷﺐ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭﺷﻮ ﻣﯿﮑﺸﯽ
ﻣﯿﺒﯿﻨﯽ ﺑﯽ ﺣﻮﺻﻠﻪ ﺑﻬﺖ ﺳﻼﻡ ﻣﯿﮑﻨﻪ...
ﺗﻨﻬﺎ ﺣﺮﻓﯽ ﮐﻪ ﻣﯿﺰﻧﻪ:
ﻣﻦ ﯾﻪ ﺩﻭﺵ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﻡ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﺑﻢ
....
ﺧﻮﻧﻪ ﺗﻮ ﺳﮑﻮﺕ ﻣﻄﻠﻖ ﻓﺮﻭ ﻣﯿﺮﻩ!
ﺣﺘﯽ ﺻﺪﺍﯼ ﺗﯿﮏ ﺗﺎﮎ ﺳﺎﻋﺘﻢ ﺩﯾﮕﻪ ﺷﻨﯿﺪﻩ
ﻧﻤﯿﺸﻪ!
ﺑﯽ ﻫﯿﭻ ﺣﺮﻓﯽ میرﯼ
ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﻣﯿﺸﯽ
ﻋﺼﺒﺎﻧﯽ
ﺣﺮﺹ ﻣﯿﺨﻮﺭﯼ
ﺑﺎ ﺧﻮﺩﺕ ﺯﯾﺮ ﻟﺐ ﻣﯿﮕﯽ
ﺑﻪ ﻣﻦ ﭼﻪ,ﮐﻮﻩ ﮐﻪ ﻧﮑﻨﺪﻩ,ﺳﺮ ﮐﺎﺭ
ﺑﻮﺩﻩ,ﺣﻮﺻﻠﻪ ﻧﺪﺍﺭﻩ ﻧﺪﺍﺭﯾﻢ
ﻣﯿﺸﯿﻨﯽ ﺭﻭ ﻣﺒﻞ ﻭﻟﯽ ﺑﺎﺯ
ﺑﻠﻨﺪ ﻣﯿﺸﯽ ﻭ ﻣﯿﺮﯼ ﺗﻮ ﺁﺷﭙﺰﺧﻮﻧﻪ
ﻟﯿﻮﺍﻥ ﺷﯿﺮ ﺷﮑﻼﺕ ﺭﻭ ﭘﺮ ﻣﯿﮑﻨﯽ ﻭ ﻣﯿﺰﺍﺭﯼ ﺭﻭ
ﻣﯿﺰ
ﺑﺎ ﺧﻮﺩﺕ ﻣﯿﮕﯽ ﻣﯽ ﺯﺍﺭﻡ ﺭﻭ ﻣﯿﺰ!
ﺧﻮﺩِ ﺧﺴﺘﺶ ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ ﺑﺨﻮﺭﻩ!!!
ﺩﻭﺗﺎ ﺩﺳﺖ ﺭﻭ ﺩﻭﺭ ﮐﻤﺮﺕ ﺣﺲ ﻣﯿﮑﻨﯽ
ﺳﺮﺗﻮ ﺑﺮﻣﯿﮕﺮﺩﻭﻧﯽ
ﻫﻨﻮﺯ ﺍﺧﻢ ﺗﻮ ﺻﻮﺭﺗﺘﻪ
ﺩﺍﺭﻩ ﻣﯿﺨﻨﺪﻩ ﻭ ﻣﯿﮕﻪ
ﮐِﯽ ﺩﯾﺪﯼ ﻣﻦ ﺑﺪﻭﻥ ﺗﻮ ﻟﯿﻮﺍﻥ ﺷﯿﺮ ﺷﮑﻼﺗﻤﻮ
ﺳﺮ ﺑﮑﺸﻢ!!!؟
ﺟﻮﺍﺏ ﻧﻤﯿﺪﯼ ﻭ ﻫﻨﻮﺯ ﺍﺧﻤﺎﻟﻮﯾﯽ
ﺑﺰﻧﻪ ﺯﯾﺮ ﺧﻨﺪﻩ ﻭ ﺑﮕﻪ
ﺁﺧﻪ ﻗﻬﺮﻡ ﺑﻠﺪ ﻧﯿﺴﺘﯽ..ﻣﻦ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺩﻭﻧﻢ ﺩﻟﺖ
ﺑﺮﺍﻡ ﺗﻨﮓ ﺷﺪﻩ
ﺑﻐﻠﺖ ﮐﻨﻪ ﻭ ﺑﻠﻨﺪ ﺩﺍﺩ ﺑﺰﻧﻪ
ﺩﯾـــــــــﻮﻭﻧــــــــ� �ـﻪ ﺗﻮ ﻭﺍﺳﻪ ﻣﻦ ﻫﻤﻪ
ﺩﻧﯿﺎﯾﯿــــــــــــــ
ﺑﺨﻨﺪﯼ
ﺑﻠﻨﺪ ﺑﺨﻨﺪﯼ
ﺑﺨﻨﺪﻩ
ﺑﻠﻨﺪ ﺑﺨﻨﺪﻩ
ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﺳﺎﺩﮔﯽ
ﻗﺪﺭ ﻟﺤﻈﻪ ﻫﺎﺗﻮﻥ ﺭﻭ ﺑﺪﻭﻧﯿﺪ
ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺭﻭ ﻣﯿﺸﻪ ﺑﺎ ﻫﻤﯿﻦ ﯾﻪ ﺩﻭﻧﻪ ﻟﯿﻮﺍﻥ ﺷﯿﺮ
ﺷﮑﻼﺕ ﺷﯿﺮﯾﻦ ﮐﺮﺩ
 

fahimeh89

عضو جدید
کاربر ممتاز
کســــــﮯ کــــــﮧ زیـاﺪ تو ﺤـــــــرفاش میــگــــﮧ بیخیـــــــال

بیشتــــَر از همه فـِـکر و ﺨــــــــــیال ﺩآره

فقط دیگـــﮧ حوصله ی بحث نداره

چون خـَستـَس
 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
M *** ♥♥♥ در خلوت احساس ♥♥♥ *** ادبیات 2235

Similar threads

بالا