مشاعرۀ سنّتی

[cute]

دچار یعنی عاشق
و فکر کن
چه تنهاست اگر که ماهی کوچک دچار آبی دریای بیکران باشد
چه فکر نازک غمناکی...

 

[باران بهاری]

دچار یعنی عاشق
و فکر کن
چه تنهاست اگر که ماهی کوچک دچار آبی دریای بیکران باشد
چه فکر نازک غمناکی...

یار من باش که زیب فلک و زینت دهر
از مه روی تو و اشک چو پروین من است

 

[anathema]

تو دلت بوسه ميخواد ، من ميدونم اما لبت
سر هر جمله دلش ، ميخواد يه اما بذاره
بي تو دنيا نمي ارزه ، تو با من باش وبذار
همه دنيا منو هميشه تنها بذاره

-------------------------------------------
سلام به همه دوستای عزيز
بخصوص cute با اين آواتر معرکه ای که گذاشته

 

[cute]

حیاط روشن بود و باد می آمد
و خون شب جریان داشت در سکوت دو مرد

ممنون یاسر جان...لطف داری

 

[anathema]

دلم از اون دلاي قديمي از اون دلاست
كه مي خواد عاشق كه شد پا روي دنيا بذاره
دوست دارم يه دست از آسمان بياد ما دوتارا
ببره از اينجا و اونور ابرا بذاره

 

[باران بهاری]

هر کسی را سر چیزی و تمنای کسی ست
ما به غیر از تو نداریم تمنای دگر

 

[cute]

رخت ها را بکنیم
آب در یک قدمی است
روشنی راب بچشیم
شب یک دهکده را وزن کنیم.خواب یک آهو را

 

[anathema]

اهل کاشانم
اما
شهر من کاشان نيست
شهر من گمشده است
من با تاب ، من با تب
خانه ای در طرف ديگر شب ساخته ام

 

[zarnaz_a]

من مسلمانم
قبله ام یک گل سرخ
جانمازم چشمه
مهرم نور...
دشت سجاده من
من وضو با طپش پنجره ها میگیرم...
((((شایدم تپش نمیدونم)))
سلام به همگی... شبتون بخیر

 

[باران بهاری]

مپرس کشته ی شمشیر عشق را چونی
چنان که هر که ببیند بر او ببخشاید

سلام زرناز جان

 

[cute]

من کتابی دیدم واژ ه هایش همه از جنس بلور
کاغدی دیدم از جنس بهار
موزه یی دیدم دور از سبزه
مسجدی دور از آب

سلام زرناز جان

 

[anathema]

بد نگوييم به مهتاب اگر تب داريم
ديده ام گاهی در تب
ماه می آيد پايين
می رسد دست به سقف ملکوت

 

[atish_baran]

تو را در همه شب های تنهایی

توی همه ی شیشه ها دیدم

مادر مرا می ترساند

لولو پشت شیشه است

و من توی شیشه تو را می دیدم
​

لولوی سر گردان!
________________________
سلام زرناز جون خوبی؟

 

[کافر خداپرست]

بد نگوييم به مهتاب اگر تب داريم
ديده ام گاهی در تب
ماه می آيد پايين
می رسد دست به سقف ملکوت

تکه ناني دارم، خرده هوشي، سر سوزن ذوقي.
مادري دارم،‌ بهتر از برگ درخت
دوستاني، بهتر از آب روان

 

[atish_baran]

نه طرحی ز یک موج

نه رنگی ز ماهی

به چشمم ، دریغا،کند حوض
​

سیاهی ، سیاهی

 

[anathema]

حاليا خانه برانداز دل و دين من است
تا هم آغوش که می باشد و هم خانه کيست ؟

 

[zarnaz_a]

حاليا خانه برانداز دل و دين من است
تا هم آغوش که می باشد و هم خانه کيست ؟

تشويش توفان بود و « بيم موج » دريا بود !
ما، اينك از اعماق آن گرداب،
از ژرفاي آن غرقاب،
چنگال توفان بر گلو،
هر دم نهنگي روبرو،
هر لحظه در چاهي فرو،
تن پاره پاره، نيمه جان، در موج ها آويخته،
در چنبر اين هشت پايان دغل، خون از سراپا ريخته،
فریدون مشیری...
چه خبره امشب... همه بیدارن... شب خوبیه...​

 

[باران بهاری]

تا تو مصور شدی در دل یکتای من
جای تصور نماند دیگرم اندر ضمیر

 

[phalagh]

رفتم که گُم شوم چو یکی قطره اشک گرم
در لابه لای دامن شبرنگ زندگی
رفتم که در سیاهی یک گور بی نشان
فارغ شوم ز کشمکش و جنگ زندگی .....

 

[cute]

رستگاری نزدیک لای گلهای حیاط
نور در کاسه ی مس چه نوازش ها می ریزد

 

[anathema]

در گلستان چشمم ز چه رو هميشه باز است؟
به اميد آنکه شايد تو به چشم من درآيي
سر برگ گل ندارم به چه رو روم به گلشن
که شنيده ام ز گل ها همه بوی بی وفايی
به کدام مذهبست اين؟ به کدام ملت است اين؟
که کشند عاشقی را که تو عاشقم چرايی!

 

[باران بهاری]

یار اگر ننشست با ما نیست جای اعتراض
پادشاهی کامران بود از گدایان عار داشت

 

[phalagh]

تکرار می شوم و به فردا نمی رسم​

​

مبهوت مانده ام که چرا بغض می کنم؟​

​

 

[باران بهاری]

من رمیده دل آن به که در سماع نیایم
که گر به پای در آیم به در برند به دوشم!

 

[zarnaz_a]

مرا سنگ صبوري نيست
گلي جان با توام
سنگ صبورم باش!
شبم را روشنائي بخش
گلي، درياي نورم باش


متاسفانه تشکر من هم غیر فعاله... چرا؟ آخه چرا؟​

 

[cute]

من الاغی دیدم ینجه را می فهمید
در چراگاه نصیحت گاوی دیدم سیر

واقعا قاطی شده
شب همگی خوش....

 

[باران بهاری]

شاهد آن نیست که مویی و میانی دارد
بنده ی طلعت آن باش که آنی دارد

 

[anathema]

رفت عمرم بر سر سودای دل
وز غم دل نيستم پرولی دل
خواب را بر چشم خود کردم حرام
تا ببينم صبحدم سيمای دل
دل به قصد جان من برخواسته
من نشسته تا چه باشد رای دل


-------------------------------------
اينطوری نميشه بچه ها !
بايد نوبت تعريف کرد ، مثلا کی بعد کی
اگر هم نميشه که بريم

 

[zarnaz_a]

منم واقعا هنگ کردم... چه خبره اینجا...

 

[zarnaz_a]

لب هر در

به روي كوچه ها آهسته وا مي شد
و از دهليز قلب خانه ها با خوف
سراپا واژه انسان رها مي شد​

هزاران سايه كمرنگ
- در يك كوچه با هم آشنا مي شد
طنين مي شد​

- صدا مي شد
صداي بي صدايي بود و
- فرمان اهورايي ​

wow
به خودم تبریک میگم. بلاخره منم از ل یه چیزایی تونستم بگم.... نه واقعا ثابت شد که امشب با همه شبا فرق داره..