دل منه بر دنیی و اسباب او
زانکه از وی کس وفاداری ندید
در دل از بهر عارض و لب او
بوس ها می*کنم همی تعیین
او پیاده است و زین سبب نهلد
که سوارش شوم من مسکین
دل دادهام بــه یــاری شــوخــی کــشـی نـگـارینه هر که چهره برافروخت دلبری داند ... نه هر که آینه سازد سکندری داند
نه هر که طرف کله کج نهاد و تند نشست ... کلاه داری و آیین سروری داند
لبت نه گوید و پیداست می گوید دلت آری
که این سان دشمنی یعنی که خیلی دوستم داری
منم آن لاله که از نعمت الوان جهان
با دل سوخته و خون جگر ساختهام
"صائب تبریزی"
نقد دل ما را چه زنی طعنه که قلبستمیترسم از خرابی ایمان که می برد
محراب ابروی تو حضور نماز من
حافظ
من تو را می طلبم یا تو مرا می طلبی ؟دوستت دارم و دانم که تویی دشمن جانم
از چه با دشمن جانم شده ام دوست ندانم
عماد خراسانی
من تو را می طلبم یا تو مرا می طلبی ؟
طلب ِ جام ِجم از جام ِلبانت عشق است
هر چه تعبير قشنگ است نثار ِلب ِتو
خنده ً غنچه ًتصویر ِ لبانت عشق است
تو گوهر سرشکی و دردانه صفا
مژگان فشانمت که به دامن نشانمت
تو از کدام بهشتی که با طراوت تو
گلی ز گلشن رضوان برون نمی*آید
برون نمی*رود از جان دردمند فراق
امید وصل تو تا جان برون نمی*آید
دارم من از فراقش در دیده صد علامت
لیست دموع عینی هذا لنا العلامه
هرکه را با خط سبزت سر سودا باشد
پای ازین دایره بیرون نکشد تا باشد
حافظ
هر که عیب دگران پیش تو آورد و شمردبی گمان عیب تو پیش دگران خواهد برددوش رفتم به در میکده خواب آلودهخرقه تر دامن و سجاده شراب آلوده
دوش رفتم به در میکده خواب آلوده
خرقه تر دامن و سجاده شراب آلوده
هر که شد محرم دل در حرم یار بماند
وان ک این کار ندانست در انکار بماند
تا مصاف وفا شکسته شدستدی شیخ باچراغی همی گشت گرد شب
کزدیو و دد ملولم وانسانم آرزوست
مولانا
تا مصاف وفا شکسته شدست
علم عافیت نگونسارست
انوری
لطف حق با تو مداراها کند
چون که از حق بگذرد رسواکند
دوست میدارم من این نالیدن دلسوز را
تا به هر نوعی که باشد بگذرانم روز را
آن را که چون تو نگار باشد
با خویشتنش چه کار باشد؟
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | ||
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |