قطره‌های چکیده از قلم من (سروده‌هاي اعضاي تالار)

leanthinker

عضو جدید
کاربر ممتاز
نفهمیدم جان دادشتون رو خالی دیدید؟
شعرهای خیلی قشنگ و پخته ای گفتید
آفرین به هردوتون اگر شعر ماله خودتون باشه (بوق بوق و امیر)
ادامه بدین منم تا اینترنتم راه بیوفته میام پیشتون که کم نیارم
راستی جای کل کل با شریف خالی:child:
 

amirgb

اخراجی موقت
نفهمیدم جان دادشتون رو خالی دیدید؟
شعرهای خیلی قشنگ و پخته ای گفتید
آفرین به هردوتون اگر شعر ماله خودتون باشه (بوق بوق و امیر)
ادامه بدین منم تا اینترنتم راه بیوفته میام پیشتون که کم نیارم
راستی جای کل کل با شریف خالی:child:
خدا نکنه داداشی
این چه حرفیه؟
البته جای شما خالی می باشد:biggrin:
و صد البته نوش افرین جان
 

Atropatkan

عضو جدید
البته هر چه از دل برآید بر دل نشیند.

من هم یه زمانی رو حس بودم ولی نتونستم.
شعر گفتن حس می خواد و حس داشتن عشق می خواد.
 

Aseman Etemaad

عضو جدید
کاربر ممتاز
به به.......به به......
چه پیشرفتی داشته این تاپیک .می بینم که حتی داداش مهردادم افتخار دادن به ما.....
آقا من کم آوردم شماها کارتون خیلی درسته ....
ولی باید بگم اینکه می گن شعر ساختم یه اصطلاح غلطه شعر باید یهویی به آدم الهام شه.....:redface:
ادامه بدین بچه ها.....از همتون ممنون...
 

Aseman Etemaad

عضو جدید
کاربر ممتاز
نفهمیدم جان دادشتون رو خالی دیدید؟
شعرهای خیلی قشنگ و پخته ای گفتید
آفرین به هردوتون اگر شعر ماله خودتون باشه (بوق بوق و امیر)
ادامه بدین منم تا اینترنتم راه بیوفته میام پیشتون که کم نیارم
راستی جای کل کل با شریف خالی:child:
سرافراز فرمودین قربان.....
راه گم کردین ؟؟؟
خوبی مهرداد جان ایشالا خانم بچه ها خوبن؟؟:redface:
 

amirgb

اخراجی موقت
درود
شاعران 2 دسته هستند آسمان جان
عده ای بر مبنای علم عروض و با شناخت مناسب کلمات شعر را می ساختند
این دسته از شاعران معمولا کمتر دچار لغزش های وزنی و مفهومی هستند
از آن جمله می توان به فردوسی سعدی نظامی و غیره اشاره کرد
دسته ی دوم شهر به آنها الهام می شود و معمولا یکی از مقربین یادداشت می کرده این عده از نظر معنا دارای عمق بیشتری هستند اما از نظر خطای وزن و پرش مفهومی .کم ایراد نمی باشند.ایشان معمولا بعد از شعر گویی در مقام تصحیح بر می امدند و همین امر موجب چند گانگی اشعار ایشان حتی در زمان حیاتشان می شده که از آن جمله می توان به حافظ و مولوی اشاره کرد
اما شاعران امروز
نسل جوان معمولا بر اساس احساس خویش شعر می گوید که همین احساس است که شهر هایشان را زیبا می کند همانند شعر های مریم بانو که سرشار از احساس است
 

Aseman Etemaad

عضو جدید
کاربر ممتاز
گریز

گریز

هر زمان گريز ميزنم به خاطرات خفته لابلاي سالهاي دور
خنده نرم نرم
مي رسد زراه و
لانه ميكند كنار لب
**
باز ياد روزهاي سبز
ظهر هاي سرخ
عصر هاي صورتي
شامگاه نقره اي
شهرزاد و قصه ي هزار شب!
**
هر زمان گريز ميزنم به روزهاي گمشده
هر كجا كه فكر ميرود تو حاضري
با خيال خود مرابه عشق
با خيا خود مرا به روزهاي روشن گذشته مي بري!
**
زمان دويد
روزها گذشت و نم نمك
گذشت عمرمان!
خاطرات پشت هم
يكي يكي
آفريده مي شدند
لحظه اي نايستاد تا نفس بگيرد آسمان!
**
از فراز سالهاي دور
هر زمان صداي تو بگوش مي رسد
هر زمان مرا به نام ميزني صدا
قلب من مست از غرور
مي تپد درون سينه بي امان
اشك ميدود به چشم من و ناگهان!
عشق
اشك مي شود به روي صفحه ي سپيد دفترم
از تو مي نويسم و نگاه تو
لحظه اي مرا رها نمي كند
ياد تو هميشه هست در برابرم!
**
سال هاي سال
قصه هاي عاشقانه ي حضورمان
در قبيله ها و شهر ها شنيده مي شود!
نقشمان
روي جلد هر كتاب عاشقانه اي
كشيده ميشود!
**
نه تو كوه كنده اي
نه چشم هاي چون شب سياه من
شهره ي تمام شهر بوده است!
ليك عشق جاودانمان
عقل از سر تمام عاقلان ربوده است!
**
اينك اين منم
ايستاده
زير آخرين شعاع هاي آفتاب نيمروز
تو ميرسي مقابلم
عاشقانه داد ميزنم
دوست دارمت هنوز!
 

Aseman Etemaad

عضو جدید
کاربر ممتاز
درود
اما شاعران امروز
نسل جوان معمولا بر اساس احساس خویش شعر می گوید که همین احساس است که شهر هایشان را زیبا می کند همانند شعر های مریم بانو که سرشار از احساس است
اما اگه توجه به قوانین ادبی از نادیده گرفته شه کم کم ادبیات ما نابود می شه....
من قبلا هم گفتم اینهایی که می نویسم اسمش شعر نیست اما اگه حکایت رو که تو صفحه اول یا دوم گذاشتم دیده باشی باید بگم حتی اون نوشته با وجود اینکه کاملا قافیه رو توش رعایت کردم از نظر وزن عروضی سراسر اشکاله
من به پیشنهاد پدرم که سالها دستی در ادبیات دارند بیشتر به سمت شعر نیمایی رفتم...
امیر جان ادبیات ما مثل گذشتمون پر ارزشه و باید بدونیم که صرفا به زبان آوردن احساسات کافی نیست......
پ.ن:من کلی گفتم این یه جواب برای امیر بود.......:redface:
 

amirgb

اخراجی موقت
شب سردی است
سرما می کند غوغا زمین
_بازیچه ی دیرین به دست فصل های سال_
به زیر چکمه های سخت و سنگین زمستانی
به سختی چون نفس را تازه گرداند
و باد!
_این سود جوی دمدمی مذهب_
در این غوغا
هزاران چرخ جنگی را به یک باره رها سازد
که با شلاق های تند و تیز راکبین چرخ های خود
بدن های سرا پا لخت و عریان درختان را
به جرم بی بر و باری
به حد بندد
هزاران شاخ افکندی
درختان یک به یک کندی
تنومندان به خاک افتاده می میرند
و یا در زیر چرخ چرخهای تو
به سختی روزگاران را گذر دارند
شب سردی است
ظالم کافر بی دین بی مذهب
به صدها خدعه و نیرنگ و تذویر و ریا کاری
درختان را نوید روزگاری سبز می بخشد
ولی ای باد
ای سرما
هوشیارا
زمین آرام می گردد
و زین گردش تو را نقشی دگر بر بوم اندازد
چه خوش آندم
که مهر و مهربانی
به ظلم و جور و سرمای زمستان چیره می گردد
درختان
ای تنومندان پا بر جای استاده
مبارز های راه مهر و آزادی
بهاران را فقط یک گام چون باقیست
 

Aseman Etemaad

عضو جدید
کاربر ممتاز
واقعا بجز اینکه بگم فوق العادس هیچ چیز دیگه نمی شه گفت....
بهتر نیست ساکت باشم تا شما باز هم بنویسید؟؟
 

amirgb

اخراجی موقت
سرگشته گان شهر پر ماشین و دود
بگذارید جهان را
که جهان فتنه به پا می دارد
عشق را مفهوم دیروزی نیست
در جهان
عاشق و شیدا دگرش جایی نیست
عصر عصر سرعت و ماشین و دود و مشغله
دیگرش جایی برای صحبت دلدار نیست
 

amirgb

اخراجی موقت
شب است و جای یارم در برم خالی
فغان و آه و فریادم از این دنیای پوشالی
به اوج عشق چون نا گه
سبو افتاد در هم شد
دو سرو عشق در طوفان
یکی افتاد یک خم شد
سبو افتاد از دستم
دل صد اینه خون شد
مرا آن نقش خوش بختی
ترک سر تا بسر چون شد
به مستی از برم
یارم برون شد
من نفهمیدم
خیال خام می بر سر
چه بر من شد؟!
نفهمیدم
 

amirgb

اخراجی موقت
"به یاد آرم شبی را که میان بسترت بودم
نهادی سر بروی سینه ام آرام گفتی باز
که آیا بعد از این همبستری ها باز من را تو
بسان روز اول دوست می داری؟"
کنونت باز گویم پاسخ آن پرسش دیرین
که آری دوست می دارم
ولی تو
فارق از این عاشقی ها رخت بربستی
کشیدی جامه ای نو بر سرت تا شور انگیزی
و من اندر فراقت اشک افشانم
امیدم همسفر با باد گردیده
که روزی باز می آیی
 

Aseman Etemaad

عضو جدید
کاربر ممتاز
"به یاد آرم شبی را که میان بسترت بودم
نهادی سر بروی سینه ام آرام گفتی باز
که آیا بعد از این همبستری ها باز من را تو
بسان روز اول دوست می داری؟"
کنونت باز گویم پاسخ آن پرسش دیرین
که آری دوست می دارم
ولی تو
فارق از این عاشقی ها رخت بربستی
کشیدی جامه ای نو بر سرت تا شور انگیزی
و من اندر فراقت اشک افشانم
امیدم همسفر با باد گردیده
که روزی باز می آیی
خیلی زیبا بود...
شاید تناسبی نداره ولی منو یاد این شعر فریدون مشیری انداخت:
در روز آشنایی شیرینمان تورا
گفتم که مرد عشق نئی باورت نبود
در این غروب سرد جدایی هنوز هم
می خواهمت چو روز نخستین ولی چه سود........
 

amirgb

اخراجی موقت
بر فعل حرام تا به کی پای فشاری؟!
بر عشق دروغ تا به کی تاب بر آری؟!
زین مزرعه محصول ترا بار نیاید
بیهوده چرا تخم تو از کینه بکاری؟!
 

amirgb

اخراجی موقت
"امشب جمال رویت تشبیه ماه کردم"
فکر کنم منظور شما این شعر باشد
من در این 2 بیتی به نوعی از این شعر تقلید کردم;)
 

amirgb

اخراجی موقت
مهر را از مهربانان جهان داری نشان
آب را از آسمان بی کران داری به جان
جسم را از خاک بی منت برایت ساختند
عشق را هم من نثارت می کنم ای مهربان
 

amirgb

اخراجی موقت
فکر کنم خشکسالی خیلی زود بر قطرات قلم شما تاثیر گذاشته و خشکشون کرده
چرا هیچ کس این جا شعر نمی نویسه؟
 

نازنین

عضو جدید
کاربر ممتاز
زمستان

زمستان

مهدی اخوان ثالث

زمستان

سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت
سرها در گریبان است
کسی سر بر نیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را
نگه جز پیش پا را دید ، نتواند
که ره تاریک و لغزان است
وگر دست محبت سوی کسی یازی
به اکراه آورد دست از بغل بیرون
که سرما سخت سوزان است
نفس ، کز گرمگاه سینه می اید برون ، ابری شود تاریک
چو دیدار ایستد در پیش چشمانت
نفس کاین است ، پس دیگر چه داری چشم
ز چشم دوستان دور یا نزدیک ؟
مسیحای جوانمرد من ! ای ترسای پیر پیرهن چرکین
هوا بس ناجوانمردانه سرد است ... ای
دمت گرم و سرت خوش باد
سلامم را تو پاسخ گوی ، در بگشای
منم من ، میهمان هر شبت ، لولی وش مغموم
منم من ، سنگ تیپاخورده ی رنجور
منم ، دشنام پست آفرینش ، نغمه ی ناجور
نه از رومم ، نه از زنگم ، همان بیرنگ بیرنگم
بیا بگشای در ، بگشای ، دلتنگم
حریفا ! میزبانا ! میهمان سال و ماهت پشت در چون موج می لرزد
تگرگی نیست ، مرگی نیست
صدایی گر شنیدی ، صحبت سرما و دندان است
من امشب آمدستم وام بگزارم
حسابت را کنار جام بگذارم
چه می گویی که بیگه شد ، سحر شد ، بامداد آمد ؟
فریبت می دهد ، بر آسمان این سرخی بعد از سحرگه نیست
حریفا ! گوش سرما برده است این ، یادگار سیلی سرد زمستان است
و قندیل سپهر تنگ میدان ، مرده یا زنده
به تابوت ستبر ظلمت نه توی مرگ اندود ، پنهان است
حریفا ! رو چراغ باده را بفروز ، شب با روز یکسان است
سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت
هوا دلگیر ، درها بسته ، سرها در گریبان ، دستها پنهان
نفسها ابر ، دلها خسته و غمگین
درختان اسکلتهای بلور آجین
زمین دلمرده ، سقف آسمان کوتاه
غبار آلوده مهر و ماه
زمستان است

خیلی قشنگه !!!
 

booghbooghabbasy

عضو جدید
اشکهایم کو؟
چه کسی بود صدا زد مریم؟
رعشه بر قلب افتاد
داغ نو بر جانم
چه کسی بود صدا زد مریم؟
دل من دیر زمانیست سیاه
جامه بر تن کرده
خاک و خاکستر را
سالها هست که بر سر کرده
قلب دردآلودم
سالها هست که شب
جان ز تن می راند
بگذارید بمیرد هر شب
که اگر درد نباشد او نیست
و اگر عشق نباشد او باز
صبح ها می خوابد
خواب نازش را باز
صبح بی رحم تر از هر ساعت
باز بر هم مزنید
بگذارید بخوابد آرام
چه کسی بود صدا زد مریم؟؟
 

leanthinker

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام آبجی
مرسی از احوال پرسی:D
من الان مشغول پیدا کردن یه جا برای امریه سربازیم هستم
یعنی در اصل سرباز وطنم!:child:
 

artemiss

عضو جدید
کاربر ممتاز
رویای صورتی
می شه تا آخر قصه یار دستای تو بود؟
می شه شعر زندگی رو واسه ی چشات سرود؟
می شه تا خود سحر تن تورو بغل گرفت؟
لب روی لبات گذاشت از تن گرمت گر گرفت؟
می شه هستیمو کنم فدای رنگ اون چشات؟
اگه عشقمو نخواستی می شه جون بدم برات؟
می شه قلب پاکتو با یک نگاه ازت ربود؟
تو بگو، می شه شبا حتی تو خواب یاد تو بود؟
می تونم ازت بخوام همیشه پیشم بمونی؟
واسه قلب عاشقم تا دنیا دنیاست بخونی؟
واسه دیدنت تو خوابم می شه نشمرم ستاره؟
می شه تا تو دنیا هستم، من ببینمت دوباره؟
می شه تا آخر دنیا من فقط، مال تو باشم؟
می شه با دیدن چشمات، دیگه غم نداشته باشم؟
می شه از لبای نازت گل بوسه رو بچینم؟
بشینم کنار دستت، با تو رویا رو بینم؟
می شه با دیدن چشمات همیشه دلم بلرزه؟
می شه وقتی نیستی پیشم دلم از دنیا نترسه؟
می شه واسه باتو بودن، از همه دنیا جدا شد؟
تو بهار اون نگاهت یه پرستوی رها شد؟
تو دورنگی های دنیا، می شه باتو خو بگیرم؟
من بشم یار یه رنگت، تنها با تو جون بگیرم؟
واسه آسمون شب هام، می شه تک ستاره باشی؟
جای ماه تو بدرخشی، تو یکی یکدونه باشی؟
می شه آفتابگردون عاشق، صبح به عشق تو بیدار شه؟
با نگات آروم بگیره، از حرارت تو آب شه؟
می تونم بخوام که باشی تو فقط، سنگ صبورم؟
اشکو رو تنت ببارم، بگم از تو غرق نورم؟
تو شبای داغ مرداد، می شه آسمون بباره؟
با تو، تو روزای پائیز، می شه حس کنم بهاره؟
روز رفتن می شه بازم، دستای تورو بگیرم؟
عمر من که خواست تموم شه، توی آغوشت بمیرم؟
 

hami_life

عضو جدید
کاربر ممتاز
خاتون مباش منتظرم رفته ام ز دست


من شامگاه بی سحرم رفته ام ز دست


شمع و گلت بر مرثیه ی من نشسته اند


پروانه ی بدون پرم رفته ام ز دست


ان افتاب داغ تنم سرد سرد سرد


من یک غروب بی اثرم رفته ام ز دست


خاتون ز من شعر و ترانه و غزل مخواه


جغد سیاه بد خبرم رفته ام ز دست


طی کرده ای تو این شب هجرن و درد را


من ابتدای این سفرم رفته ام ز دست
 
بالا