عاقبت یک جایی....
یک وقتی...
دلت اهل یک نفر میشه!
تو میمونی و دلتنگی ها!
تو میمونی و قلبی که برای لحظه های دیدار تندتر میتپد....!
سراسیمه میشوی،بی دست و پا میشوی،دلواپس میشوی،دلتنگ میشوی....
و میفهمی که نمیشه آدم بود و عاشق نبود!!
به تمام انسانهای دور وبرم همچون گل مینگرم...بعضی همانند رز متین و زیبایند بعضی ها قد بلند همچون گلایول بعضی ها دوست داشتنی همچون شب بو های کوچولو .....راستی کاکتوس هم گل است..کاکتوس کم میبینم ولی شیرینی زندگی به همین است که چگونه از خارهای کاکتوس دوری کنم وکمتر اسیب ببینم..
تکرار شده ام تکرار... در بی رحمی زمان مثل سه نقطه آخر حرف هایت که تمامی ندارند و نقطه , نقطه سطر هایم را به بند می کشند تو... در کجای حادثه پنهانی که رد اشک هایم رو نمی گیری من در انزوای سکوت نبودنت را باور کردم...
آدم همیشه دنبال قطعه ای گم شده است،
هیچ آدمی را نمی توان یافت که قطعه خود را جستجو نکند
فقط نوع قطعه هاست که فرق می کند، یکی به دنبال دوستی است دیگری در پی عشق.
یکی مراد می جوید و یکی مرید.
یکی همراه می خواهد و دیگری شریک زندگی، یکی هم قطعه ای اسباب بازی!
به هر حال آدم هرگز بدون قطعه خود یا دست کم
بدون آرزوی یافتن آن نمی تواند زندگی کند
گستره این آرزو به اندازه زندگی آدم است و آرزوهای آدم هرگز نابود نمی شوند.
[h=6]هرگز معنای نغمه ی پرندگان را پس از باران نفهمیدم ...[/h] [h=6]تا تو آمدی و عشق بارانی ات را نثار لحظه های ابری ام کردی، و من ...[/h] [h=6]هنوز که هنوز است به شوق هوایت، با قناری ها آواز عشق سر می دهم ...