رد پای احساس ...

Ahmad Engineer

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
حرفی برای گفتن ندارم
فقط خیره نگاهت میکنم
تو از بر بخوان
تمام روایتی را که روزگار بر تنم نگاشته
سپیدی اش را دوست دارم
طعنه نزن...

 

Ahmad Engineer

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز


وقتی می روی

شعرهایم به دنبالت میدوند
دود از لبانم
به هوا میرود
ذره ذره میلرزم
سرد میشوم
چشمان یخ زده ام را
به دیوار میدوزم
ومیشمارم صدای گامهایی را
که از من دور میشوند
تازه میفهمم که دیر شده
در فنجانِ نیمه جانِ زندگی خاموش میشوم
شاعرانه هایم را به هوا پرت میکنم
فراموشم میشود که باید باشم
اجازه ی زیستنم دست تو نیست
بر میخیزم
سرم را به دیوار میتکانم
تا تمام این خیالِ خام بریزد

 

vinca

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

پله پله تا اوج عاشقی ...
ذره ذره با تمام وجود ...
قطره قطره سرشک دیده ...
میشود به پای تو ...
 

**yosam**

عضو جدید
کاربر ممتاز
آهی کشید غم زده پیری سیپد موی،
افکند صبحگاه در آیینه چون نگاه
در لا به لای موی چو کافور خویش دید:
یک تار مو سیاه؛
در دیدگان مضطربش اشک حلقه زد
در خاطرات تیره و تاریک خود دوید
سی سال پیش نیز در آیینه دیده بود
یک تار مو سپید؛

در هم شکست چهره محنت کشیده اش،
دستی به موی خویش فرو برد و گفت : ”وای!“
اشکی به روی آیینه افتاد و ناگهان
بگریست های های؛
دریای خاطرات زمان گذشته بود،
هر قطره ای که بر رخ آیینه می چکید
در کام موج، ناله جانسوز خویش را
از دور می شنید.

طوفان فرونشست…ولی دیدگان پیر،
می رفت باز در دل دریا به جست و جو…
در آب های تیره اعماق، خفته بود:
یک مشت آرزو!

 

**yosam**

عضو جدید
کاربر ممتاز
هيچ و باد است جهان؟
گفتي و باور كردي
!؟

كاش، يك روز، به اندازه «هيچ»
غم بيهوده نمي‌خوردي!
كاش، يك لحظه، به سرمستي باد
شاد و آزاد به سر مي‌بردي......
 

**yosam**

عضو جدید
کاربر ممتاز
لب دريا، نسيم و آب و آهنگ،
شكسته ناله هاي موج بر سنگ.
مگر دريا دلي داند كه ما را،
چه توفان ها ست در اين سينه تنگ !
تب و تابي ست در موسيقي آب
كجا پنهان شده ست اين روح بي تاب
فرازش، شوق هستي، شور پرواز،
فرودش : غم؛ سكوتش : مرگ ومرداب !
سپردم سينه را بر سينه كوه
غريق بهت جنگل هاي انبوه
غروب بيشه زارانم در افكند
به جنگل هاي بي پايان اندوه !
لب دريا، گل خورشيد پرپر !
به هر موجي، پري خونين شناور !
به كام خويش پيچاندند و بردند،
مرا گرداب هاي سرد باور !
بخوان، اي مرغ مست بيشه دور،
كه ريزد از صدايت شادي و نور،
قفس تنگ است و دل تنگ است، ورنه
هزاران نغمه دارم چون تو پر شور !
لب دريا، غريو موج و كولاك،
فرو پيچده شب در باد نمناك،
نگاه ماه، در آن ابر تاريك؛
نگاه ماهي افتاده بر خاك !
پريشان است امشب خاطر آب،
چه راهي مي زند آن روح بي تاب!
سبكباران ساحل ها چه دانند،
شب تاريك و بيم موج و گرداب!
لب دريا، شب از هنگامه لبريز،
خروش موج ها: پرهيز ... پرهيز ... ،
در آن توفان كه صد فرياد گم شد؛
چه بر مي آيد از واي شباويز ؟!
چراغي دور، در ساحل شكفته
من و دريا، دو همراز نخفته!
همه شب، گفت دريا قصه با ماه
دريغا حرف من، حرف نگفته!

 

**yosam**

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=times new roman,times,serif]روزهايي كه بي تو مي گذرد[/FONT]
[FONT=times new roman,times,serif]
گرچه با ياد توست ثانيه هاش
[/FONT]
[FONT=times new roman,times,serif]
آرزو باز مي كشد فرياد
[/FONT]​
[FONT=times new roman,times,serif]
در كنار تو مي گذشت اي كاش!
[/FONT]
 

**yosam**

عضو جدید
کاربر ممتاز
روز اول پيش خود گفتم
ديگرش هرگز نخواهم ديد
روز دوم باز ميگفتم
ليك با اندوه و با ترديد
روز سوم هم گذشت اما
بر سر پيمان خود بودم
ظلمت زندان مرا ميكشت
باز زندانبان خود بودم
آن من ديوانه عاصي
در درونم هايهو مي كرد
مشت بر ديوارها ميكوفت
روزني را جستجو مي كرد
در درونم راه ميپيمود
همچو روحي در شبستاني
بر درونم سايه مي افكند
همچو ابري بر بياباني
مي شنيدم نيمه شب در خواب
هاي هاي گريه هايش را
در صدايم گوش ميكردم
درد سيال صدايش را
شرمگين مي خواندمش بر خويش
از چه رو بيهوده گرياني
در ميان گريه مي ناليد
دوستش دارم نمي داني....
 

**yosam**

عضو جدید
کاربر ممتاز

هيچ جز حسرت نباشد كار من
بخت بد بيگانه اي شد يار من
بي گنه زنجير بر پايم زدند
واي از اين زندان محنت بار من
واي از اين چشمي كه مي كاود نهان
روز و شب در چشم من راز مرا
گوش بر در مينهد تا بشنود
شايد آن گمگشته آواز مرا
گاه مي پرسد كه اندوهت ز چيست
فكرت آخر از چه رو آشفته است
بي سبب پنهان مكن اين راز را
درد گنگي در نگاهت خفته است
گاه مي نالد به نزد ديگران
كو دگر آن دختر ديروز نيست
آه آن خندان لب شاداب من
اين زن افسرده مرموز نيست
گاه ميكوشد كه با جادوي عشق
ره به قلبم برده افسونم كند
گاه مي خواهد كه با فرياد خشم
زين حصار راز بيرونم كند
گاه ميگويد كه : كو ‚ آخر چه شد
آن نگاه مست و افسونكار تو ؟
ديگر آن لبخند شادي بخش و گرم
نيست پيدا بر لب تبدار تو........
 

**yosam**

عضو جدید
کاربر ممتاز
آرزويي است مرا در دل
كه روان سوزد و جان كاهد
هر دم آن مرد هوسران را
با غم و اشك و فغان خواهد
بخدا در دل و جانم نيست
هيچ جز حسرت ديدارش
سوختم از غم و كي باشد
غم من مايه آزارش
شب در اعماق سياهي ها
مه چو در هاله راز آيد
نگران ديده به ره دارم
شايد آن گمشده باز آيد
سايه اي تا كه به در افتد
من هراسان بدوم بر در
چون شتابان گذرد سايه
خيره گردم به در ديگر
همه شب در دل اين بستر
جانم آن گمشده را جويد
زين همه كوشش بي حاصل
عقل سرگشته به من گويد
زن بدبخت دل افسرده
ببر از ياد دمي او را
اين خطا بود كه ره دادي
به دل آن عاشق بد خو را
آن كسي را كه تو مي جويي
كي خيال تو به سر دارد
بس كن اين ناله و زاري را
بس كن او يار دگر دارد
ليكن اين قصه كه ميگويد
كي به نرمي رودم در گوش
نشود هيچ ز افسونش
آتش حسرت من خاموش
ميروم تا كه عيان سازم
راز اين خواهش سوزان را
نتوانم كه برم از ياد
هرگز آن مرد هوسران را
شمع ‚ اي شمع چه ميخندي ؟
به شب تيره خاموشم
بخدا مردم از اين حسرت
كه چرا نيست ...
 

Ahmad Engineer

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
بر شانه هایت دست که میکشم

مهربانی میریزد

حدی ندارد

میلی که مرا به سمت خواستنت میکشاند

این را از منحنی

در هم چشمانت فهمیدم

 

Ahmad Engineer

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
بخواب

مرد این قصه

به جایی نمیرسد

وقتِ دلتنگی را دیر آمدی

ساعتِ حسرت را خواب بودی

سهمی از این قصه نخواهی داشت

دیگر

فرصتمان دیر شده

واژه به آخر رسیده

می خواهم

سرودن را خاموش کُنم

از خودم دل می کنم

در بی خوابی ام

با شب میغلتم

شاید ماه هم امشب با من گریه کند

 

**yosam**

عضو جدید
کاربر ممتاز
مي روم خسته و افسرده و زار
سوي منزلگه ويرانه خويش
به خدا مي برم از شهر شما
دل شوريده و ديوانه خويش
مي برم تا كه در آن نقطه دور
شستشويش دهم از رنگ نگاه
شستشويش دهم از لكه عشق
زين همه خواهش بيجا و تباه
مي برم تا ز تو دورش سازم
ز تو اي جلوه اميد حال
مي برم زنده بگورش سازم
تا از اين پس نكند باد وصال
ناله مي لرزد
مي رقصد اشك
آه بگذار كه بگريزم من
از تو اي چشمه جوشان گناه
شايد آن به كه بپرهيزم من
بخدا غنچه شادي بودم
دست عشق آمد و از شاخم چيد
شعله آه شدم صد افسوس
كه لبم باز بر آن لب نرسيد
عاقبت بند سفر پايم بست
مي روم خنده به لب ‚ خوينن دل
مي روم از دل من دست بدار
اي اميد عبث بي حاصل
 

Ahmad Engineer

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
نمی خواهم خوش خیال باشم

فقط

می خواهم

کمی برای خوشی هایتان

بیخیال باشم

 

daneh jou

عضو جدید
کاربر ممتاز
احساس آدمی بازیچه ای به دست اوست .... گاه آنرا بازی میدهد .... گاه آنرا بازی میدهند .... گاه مواظبش هست .... گاه مواظبش هستند ... خوش به حال آدمی که هم مواظب احساسش هست و هم مواظب احساسش هستند ......... و بدا به حال آدمی که نه مواظبش هست نه مواظبش هستند......
اما این میان بیشتر آدمها یا احساسشان را بازی میدهند یا دیگران احساسشان را بازی میدهند .....
 

Ahmad Engineer

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دست بر خیالم که میکشم

شانه های تو را لمس میکنم

سرشارمیشوم ازحسی

مثلِ حضورِِ بی خبر باران

بر گونه های تب دار احساس

درعشق بازی ظهر تابستان

از شوری لبریزم

همه ناب وخواستنی

بر مدار مهربانیت قرار میگیرم

ونگاهم را در نگاهت قلاب میکنم

تا مبادا از این خیال

بی هوا بیفتم

 

**yosam**

عضو جدید
کاربر ممتاز
رویاهایم را در کنار کسانی گذراندم که بودند ولی نبودند

همراه کسانی بودم که همراهم نبودن
وسیله کسانی بودم که هرگز آنها را وسیله قرار ندادم
دلم را کسانی شکستند که هرگز قصد شکستن دل آنها را نداشتم
و تو چه دانی که عشق چیست
عشق
سکــوتی است در برابر همه اینها !!!
 

Paydar91

کاربر فعال تالار مهندسی برق ,
کاربر ممتاز
[FONT=times new roman, times, serif]آنکه مستانه به سودای دلم سر زد و رفت[/FONT]​
[FONT=times new roman, times, serif]بی نشان از سر تنهایی ما پر زد و رفت.[/FONT]​
[FONT=times new roman, times, serif]خود ندانست که شیدایی ما از بر اوست[/FONT]​
[FONT=times new roman, times, serif]ناگهان بی خبر از کوچه ما پر زد و رفت[/FONT]
 

Paydar91

کاربر فعال تالار مهندسی برق ,
کاربر ممتاز
 

Paydar91

کاربر فعال تالار مهندسی برق ,
کاربر ممتاز
از استاد دینی پرسیدن عشق چیست ؟گفت: حرام استاز استاد تاریخ پرسیدن عشق چیست؟ گفت: سقوط سلسه قلب

از استاد هندسه پرسیدن عشق چیست؟گفت: نقطهای حول نقطه قلب

از استاد زبان پرسیدن عشق چیست ؟گفت:هم پای love

از استاد ادبیات پرسیدن عشق چیست؟گفت:محبت الهیات است

از استاد علوم پرسیدن عشق چیست؟گفت:تنها عنصری است که بدون اکسیژن میسوزد

از استاد ریاضی پرسیدن عشق چیست؟گفت:عشق تنها عددیست که پایان ندارد
 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
M *** ♥♥♥ در خلوت احساس ♥♥♥ *** ادبیات 2235

Similar threads

بالا