تمام از گر دش چشم تو شد کار من اي ساقي
زدست من بگير اين جام را کز خويشتن ر فتم
مگر وقت وفا پروردن آمد | که فالم لا تذرنی فردا آمد | |
چنینم هست یاد از پیر دانا | فراموشم نشد، هرگز همانا |
تمام از گر دش چشم تو شد کار من اي ساقي
زدست من بگير اين جام را کز خويشتن ر فتم
مگر وقت وفا پروردن آمد | که فالم لا تذرنی فردا آمد | |
چنینم هست یاد از پیر دانا | فراموشم نشد، هرگز همانا |
مگر وقت وفا پروردن آمد که فالم لا تذرنی فردا آمد چنینم هست یاد از پیر دانا فراموشم نشد، هرگز همانا
اي ساربان عاشقانرحميبه اين دلخسته کن توبار جانان مي بريمن بار هجران ميبرم
مغنی نوای طرب ساز کن | به قول وغزل قصه آغاز کن | |
که بار غمم بر زمین دوخت پای | به ضرب اصولم برآور ز جای |
مغنی نوای طرب ساز کن به قول وغزل قصه آغاز کن که بار غمم بر زمین دوخت پای به ضرب اصولم برآور ز جای
یک جرعه چشاندی به من از عشقت و مستم
یک جرعه ی دیگر بچشان، مست ترم کن
نیاز من چه وزن آرد بدین ساز | که خورشید غنی شد کیسه پرداز | |
به یاد رفتگان و دوستداران | موافق گرد با ابر بهاران |
نیست در شهر نگاری که دل ما ببرد
نیاز من چه وزن آرد بدین ساز که خورشید غنی شد کیسه پرداز به یاد رفتگان و دوستداران موافق گرد با ابر بهاران
نیست در شهر نگاری که دل ما ببرد
بختم ار یار شود رختم از اینجا ببرد
دارای دهر شاه شجاع آفتاب ملک | خاقان کامگار و شهنشاه نوجوان | |
ماهی که شد به طلعتش افروخته زمین | شاهی که شد به همتش افراخته زمان |
نیاز من چه وزن آرد بدین ساز که خورشید غنی شد کیسه پرداز به یاد رفتگان و دوستداران موافق گرد با ابر بهاران
نه اختیار منست این معاملت لیکن
دارای دهر شاه شجاع آفتاب ملک خاقان کامگار و شهنشاه نوجوان ماهی که شد به طلعتش افروخته زمین شاهی که شد به همتش افراخته زمان
نشان عهد و وفا نيست در تبسم گل
بنال بلبل بيدل که جاي فريادست
تخت تو رشک مسند جمشید و کیقباد | تاج تو غبن افسر دارا و اردوان | |
تو آفتاب ملکی و هر جا که میروی | چون سایه از قفای تو دولت بود دوان |
نه اختیار منست این معاملت لیکن
رضای دوست مقدم بر اختیار منست
تو را رسد شکر آویز خواجگی گه جود | که آستین به کریمان عالم افشانی | |
صواعق سخطت را چگونه شرح دهم | نعوذ بالله از آن فتنههای طوفانی |
تخت تو رشک مسند جمشید و کیقباد تاج تو غبن افسر دارا و اردوان تو آفتاب ملکی و هر جا که میروی چون سایه از قفای تو دولت بود دوان
تو را رسد شکر آویز خواجگی گه جود که آستین به کریمان عالم افشانی صواعق سخطت را چگونه شرح دهم نعوذ بالله از آن فتنههای طوفانی
نيست نرگس که برون کرده سر از افسر من
به تماشاي تو بيرون شده چشم از سر من
نقد صوفی نه همه صافی بیغش باشد | ای بسا خرقه که مستوجب آتش باشد |
تنت به ناز طبیبان نیازمند مباديادم آيد تو به من گفتي
از اين عشق حذر كن
لحظه اي چند بر اين آب نظر كن
آب آئينه عشق گذران است
يادم آيد تو به من گفتي
از اين عشق حذر كن
لحظه اي چند بر اين آب نظر كن
آب آئينه عشق گذران است
نقد صوفی نه همه صافی بیغش باشد ای بسا خرقه که مستوجب آتش باشد
دل و دين و عقل وهوشم همه را به باد داد ي
زکدام باده ساقي به من خراب د ادي
يك عمر جدايي به هواي نفسي وصل
گيرم كه جوان گشت زليخا به چه قيمت
تو مگر بر لب آبی به هوس بنشینی
ور نه هر فتنه که بینی همه از خود بینی
به خدایی که تویی بنده بگزیده او
که بر این چاکر دیرینه کسی نگزینی
یک شب ستاره های تو را دانه چین کنم
با اشک شرم خویش بریزم به پای تو
بگذار تا ببوسمت ای نوشخند صبح
بگذار تا بنوشمت ای چشمه ی شراب
به بوي زلف تو دادم دل شکسته بر باد
بيا که جان عزيزم فداي جان تو باد
به خاطر تو سرودم چرا که تنها تو
دلت به وسعت دریاست بین آدمها
منم که تا تو نخوابی نمیبرد خوابم
تو درد عشق ندانی، بخواب آسوده ز ریشه کندن این دل تبر نمیخواهد
به یک اشاره میافتد درخت فرسوده
شب همگی بخیر
همه خوابند و من بيدارم امشب............همه مستند و من هشيارم امشب
لالا ... نگو ديره ، شبي سرد و نفس گيره
دراين بن بست تنهايي ، كسي خوابش نمي گيره
هرگز نگو میروم
در حالی که همیشه در قلبی زنده هستی
در نگاهی میمانی
ببار باران
ببار تا کسی نبیند اشکهایم را
تا کسی نشنود صدای گرفته ام را
ببار باران
میخواهم انقدر زیرت بمانم تا دیگر
اشکی بر چشمانم نماند
و تنها قطرات بارانت اشکهایم را پاک نماید
درین دریا بسی کشتی براندم
به آخر رخت در دریا فشاندم
میدانی عشقم
اخر که به تو گفت من خیانت کردم
دلم همیشه کنارت هست
دلم فریاد میزند دوستت دارم
من هر چه دیده ام ز دل و دیده دیده ام
گاهی ز دل بود گله گاهی ز دیده ام
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | ||
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |