حرف های عاشقانه

negin:-

عضو جدید
کاربر ممتاز
چـــــــه زیــــبا مـــــی گــــــفت متــــرسک ..

وقتــــی نـــــمیشـــود رفـــــت...

هــــــمیـــن یـــــک پــــا هــــم اضــــافــــیســـت...!!!

 

negin:-

عضو جدید
کاربر ممتاز
تقصیــر بَرـگـہـا نیســ ت ..

آدمـہـآ هَمینـَنـد ..!!

نَفـَس ڪِه میدهے لِـﮧ اَـت مے ڪُنـَنـد ..!!!

 

negin:-

عضو جدید
کاربر ممتاز
پســـــری کـه عـَطـر ِ تــو رآ زده بـــود ..؛

در خــیـآبـان از کــنــارم گـُــذشـت ..

و ایــن یــعــنے :

قــتــل ِ غــیـر ِ عــمــد ... !!

 

negin:-

عضو جدید
کاربر ممتاز
بغض گلویم را میفشارد و من از همه ی دور مانده ام ...

در این دنیا همیشه تنها بوده ام ..

دیگر کسی پیدا نمیشود که با منـــــــ گریه کند ..

که برای منــــــ گریه کند ..

حتی کسی حاضر نیست با من بخندد ..

من در گوشه ای از این دنیا ..

تنها مانده ام ..

 

negin:-

عضو جدید
کاربر ممتاز
این قرآر آخر اسـ ــت ..!

دیـگـ ـر بی قرآرتـــ نمی شوم ...!

 

negin:-

عضو جدید
کاربر ممتاز
گوشه نــدارد که یـکـــ گوشه اش بنشینمـــ ...

و نفسی تــازه کنمـــ ...

گــرد گــرد استـــ ..

این زمین..

ایــنــ روزگــــار ...

 

darling2011

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=tahoma, Arial, sans-serif]مخــــدر نگاهَتـــــ کـــــه

[/FONT]
[FONT=tahoma, Arial, sans-serif]
[/FONT]
[FONT=tahoma, Arial, sans-serif]
دَر چــــــای عشـــــق حَــــل شــــــد
[/FONT]
[FONT=tahoma, Arial, sans-serif]
معتـــــاد تــــــو شــــدَم …
حـــــالاکـــه گـــــاه و بی گــــــاه
خشخـــــاش می چینَــــد دلَــــم
دیگَــــر تَــــزریــق خیــــالَتــــ هَــم تسکیــــن نمی دَهَــــد
درد نبــــودنَتــــــ را آخَـــــر مَــــرا می کشَــــد
این خمــــاری “تــو”

[/FONT]​


 

negin:-

عضو جدید
کاربر ممتاز
بـــﮧ ســـیــــم آخــــر ..

ســـآز مــــے زنـــــم امـشـَــب ..

بــــﮧ کـــورـے چـشـــم دنیــــا کـــــﮧ ســــــآز مـخـــآلــف مـے زنــَــد . .

بـــآ مــَـن ! !


 

negin:-

عضو جدید
کاربر ممتاز
دلــت کــه دریــایــی بــاشــد ..

شــب هــا، قــرص مــاه ..

مَــد مــیکنــد بــه ســاحــل چشمــانــت ..

اشــک را . . .

 

negin:-

عضو جدید
کاربر ممتاز
انگـــار . . .

آخرین سهــــــ ــــ ــم ما از هم . .

همین سکوتـــــــــ ـــــــ ــــ اجباری سـتــــــ ـــ ـ . . .!


 

negin:-

عضو جدید
کاربر ممتاز
گآهـے دِلَـتـــ از سن و سالت مےگیرد . .

میخواهے کودکـــ باشے . .

کودکے بهـ هر بهانهـ ای بهـ آغوشـِـ غَمخوارے پناهـ مے بَرَد . .

و آسودهـ اَشک مے ریزد . .

بُــزُرگــــ کهـ باشے ..

بایَد بغض هآے زیادے را بـےصدآ دفن کنے...!

 

negin:-

عضو جدید
کاربر ممتاز
آلـــیــــس کـــجـــایـــی؟؟

بـــیـــا ... ایـــنـــجـــا عــجــیـــب تــریــن ســـرزمــیــن دنـــیــاســت ...

مهـربانیـت را بـه حســاب احتـیـاجـت می گذارنـد

عشـقــت را پـای سـادگـی اتــ

و حـرف هــای صادقـانــه ات را بـه پـای دیـوانگی اتــ ...!!!

 

negin:-

عضو جدید
کاربر ممتاز
لبخنــــدمـ را بریـــــدمـ ...

قــاب گرفتــــمـ ...

به صورتـــــمـ آویختــــمـ ..!

حالـا با خیـاله راحـت ..،

هر وقــت بخواهـــمـ بغض می کنــــــم ..!!

 

negin:-

عضو جدید
کاربر ممتاز
باراŮ ببـ ـار . .

تمـ ـامـ ِ خاط ـره هـ ـا را بشـ ـور . .

تمـ ـامـ ِ دوستـ ـتـ دارمـ هـ ـا . .

تمامـ ِ عاشقـ ـانـ ـهـ هـ ـا . .

ببـ ـار کهـ مـŮ هـ ـمـ شـ ـرمـ نکنـ ـمـ . .

مـŮ هـ ـمـ ببـ ـارمـ . . !.!

 

negin:-

عضو جدید
کاربر ممتاز
هر روز صبح...

یه عالمه گلوله کاغذی...!

متنفرم از دستمالهای کاغذی گلوله شده ..

که هر روز صبح بهم یادآوری میکنن که دیشب چقدر اشک ریختم...


 

رهاپرتو

عضو جدید
کاربر ممتاز

سهراب جان سلام. حال و احوالت چطور است؟
هشت کتاب شعر گفتی و یک دنیا حرف... وبعدش... رفتی!
چشم هایت را شستی... جور دیگر دیدی... دیده هایت را گفتی... و بعدش... رفتی!
...
سهراب جان میدانی؟! هر وقت که دلم میگیرد انگار حرف تازه ای میخواهم! کتابت را بر میدارم و یکی از حرف هایت را میخوانم! گاهی قلبم را مچاله میکنی و گاهی چون دریا بزرگ!

از اینها که بگذریم، امشب دلم به اندازه ی آن ابر که میگفتی گرفته است!
 

elena_75

عضو جدید
کاربر ممتاز



دوست دارم که.....یه اتاقی باشه گرمه گرم ...روشنه روشن ... تو باشی، منم باشم ... کف اتاق سنگ باشه سنگ سفید... تومنو بغلم کنی که نترسم ...که سردم نشه ...


که نلرزم ... اینجوری که تو تکیه دادی به دیوار ... پاهاتم دراز کردی... منم اومدم نشستم جلوت و بهت تکیه دادم ... با پاهات محکم منو گرفتی... دو تا دستتم دورم حلقه کردی ... بهت میگم چشماتو میبندی؟ میگی آره!بعد چشماتو میبندی ... بهت میگم برام قصه میگی تو گوشم؟ میگی آره! بعدشروع میکنی آروم آروم تو گوشم قصه گفتن ... یه عالمه قصة طولانی و بلندکه هیچ وقت تموم نمیشن ... میدونی؟ میخوام رگ بزنم ... رگ خودمو ... مچدست چپمو ... یه حرکت سریع ... یه ضربه عمیق ... بلدی که؟ ولی تو کهنمیدونی میخوام رگمو بزنم ... تو چشماتو بستی ... نمیدونی من تیغ رو ازجیبم در میارم ... نمیبینی که سریع می برم ... نمیبینی خون فواره میزنه... رو سنگای سفید ... نمیبینی که دستم میسوزه و لبم رو گاز میگیرم کهنگم آااخ که چشماتو باز نکنی و منو نبینی ... تو داری قصه میگی.. منشلوارک پامه ... دستمو میذارم رو زانوم ... خون میاد از دستم میریزه روزانوم و از زانوم میریزه رو سنگا ... قشنگه مسیر حرکتش! قشنگه رنگ قرمزش... حیف که چشمات بسته است و نمیتونی ببینی ... تو بغلم کردی ... میبینیکه سرد شدم ... محکمتر بغلم میکنی که گرم بشم ... میبینی نامنظم نفسمیکشم ... تو دلت میگی آخی دوباره نفسش گرفت! میبینی هر چی محکمتر بغلممیکنی سردتر میشم ... میبینی دیگه نفس نمیکشم ... چشماتو باز میکنیمیبینی من مردم ... میدونی؟




من میترسیدم خودمو بکشم! از سرد شدن ... از تنهایی مردن ... از خوندیدن ... وقتی بغلم کردی دیگه نترسیدم ... مردن خوب بود، آرومِ آروم ...گریه نکن دیگه! ... من که دیگه نیستم چشماتو بوس کنم بگم دلم میگیرهها !بعدش تو همون جوری وسط گریههات بخندی ... گریه نکن دیگه خب؟ دلممیشکنه... دلِ روح نازکه ... نشکنش خب...؟




:question:
ابجی گلم مطمئنی جای تاپیکاتو درس انتخاب کردی:whistle:
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

elena_75

عضو جدید
کاربر ممتاز
جایی نوشته بود :
"بعضی آدم ها مثل سوراخ های اول کمربندن، همیشه هستن، ولی هیچوقت به کار نمیان"

درسته ، بعضی آدما همیشه هستن ، ولی بودنشون هیچ سود و فایده ای نداره.

نه باهاش میگی و میخندی ، نه بودنش حس ِ خوب بهت میده ، نه وقتِ ناراحتی میتونه آرومت بکنه
نه میتونی رویِ بودنش حساب بکنی ، نه میتونی از غم و مشکلاتت باهاش حرف بزنی
نه میتونی توی خوشی هات شریکش کنی ...
الان که فکر میکنم میبینم از اون سوراخ های اول کمربند بدرد نخور ترن !
فقط در راستای افزایش ِ تعدادِ رفقا ، میتونی توی شمارش حسابش کنی !






آره الان که دارم فکر میکنم میبینم چقدر زیادن این افراد.واسه بعضی از آدما منم همین جایگاه و دارم.

:(چه تاپیکایی میزنی النا


النا امروز حالت خوبه؟
تمام تاپیک هان رو تو تالار اشتباه گذاشتی اااااااااااااااااا
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

elena_75

عضو جدید
کاربر ممتاز


کیا وقتی تو ماشین میشینن یا مینشستن سریع دست دوستشون رو اینجوری میگرفتن ...؟
کیا تو ترافیک هم دیگرو نگاه میکردن...؟
کیا وقتی میخواستن خداحافظی کنن
میگفتن کاش بازم بمونیم پیش هم... کاش یه دور کوچولو دیگه بزنیم زود برمیگردیم ؟
کیا هنوز بوی اون عطری که به خودش زده بود یادشونه؟
کیا بدون حرف زدن میدونست میخواد چی بگه قبل حرفش میگفت آره میدونم میخوای چی بگی؟
آخه چطور میشه فراموش کرد همه چی رو چطور...؟
دلم برای همهٔ اینا تنگ شده عشقم ....




اخی ولی اخه اون تورو ترک کرده چطور هنوز بهش وفاداری ؟

معلومه چیزی از عشق سر در نمیاری
درکت میکنم النا:cry:


 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

negin:-

عضو جدید
کاربر ممتاز
هی ...!!

پاییـــــــــز...!!

ابـرهـایـت را زودتـر بـفـرسـتــــ ...

شـسـتـن ایـن گـرد ِ غـم از دلِ مـن چنـد پایـیـــز بـاران میـخواهد ...!

 

negin:-

عضو جدید
کاربر ممتاز
چـه روزهـای ِ غــریـبـی اسـت ..

بـرای مـن سـخـت اسـت ..

سـَخــت ...

هـضــم کـردن ِ روزهـای ِ پـایـیــزی بـدون تــُو .!

 

رهاپرتو

عضو جدید
کاربر ممتاز

میدانم که بیداری.. من تمام حالتهای صورت تو را میشناسم.. میدانم که خودت را به خواب زده ای.. و منتظری.. ولی بیهوده منتظر نباش.. این بار نوبت توست که قدم پیش بگذاری..
نمیدانم در جر و بحث امروز کداممان مقصر بودیم، حتمأ هر دویمان.. ولی هرچه که بود دلخوری در پی داشت و تبعاتش آن شام دونفره ی غرق در سکوت و شب نشینی پر از صدای تلویزیون که تو تماشا میکردی و پر از صدای ورق زدن کتابی که من میخواندم.. و چقدر ک
سل کننده بود!
به هر حال منتظر حرفی از طرف من نباش.. اصلأ من هوس کرده ام صبح فردا صبحانه ام را همین جا بخورم..
به همان قدر که به روشنی صبح چند ساعت دیگر ایمان دارم، به همان قدر هم مطمئنم صبح که چشمانم را باز کنم تو را میبینم که با لبخند بالای سرم نشسته ای و به سینی صبحانه ای که برایم تزئینش کرده ای اشاره میکنی تا تمام شود تمام دلخوریهای روز گذشته مان...
اما نه.. نمیتوانم.. میدانی که کم طاقتم.. تا صبح، صبر کردن برایم از مرگ سخت تر است.. حالا که فکر میکنم میبینم صبحانه فردا صبح به این انتظار نمی ارزد!
بگذار کلک همیشگی خودم را به کار بگیرم.. میدانم که بعد از این همه وقت و این همه سال هنوز هم جواب میدهد.. که من صدایت کنم که "خوابی!؟" و تو که چشمهایت تازه گرم خواب شده با حالتی متعجب نگاهم کنی و من بدون حرفی از سمت تو بگویم "خواب بد دیدم" و تو با آن اخم آغشته به لبخندت بگویی "نترس، خواب بود، تموم شد" و لیوان آبی به دستم بدهی و من با شک به اینکه تو دستم را خوانده ای یا نه، خیره در چشمان تو آن را تا ته سر بکشم و بعد به آغوشت پناه ببرم و تو مرا در آغوش بگیری و خودت را به آن راه بزنی که انگار من واقعأ خواب بد دیده بودم!
چه کنم که این دلخواه من است که پیش قدم شوم برای رفع این دلخوری.. این رابطه که حساب و کتاب سرش نمیشود و اصلأ چه فرقی میکند یکی طلب من باشد یا یکی طلب تو!
..
خوابی؟
..
من خواب بدی دیدم!
"رهـــا"

 

رهاپرتو

عضو جدید
کاربر ممتاز

دردم این نیست كه او عاشق نیست...

دردم این نیست كه معشوق من از عشق تهیست...
دردم این است كه با دیدن این سردی ها
من چرا دل بستم...؟
 

رهاپرتو

عضو جدید
کاربر ممتاز
گاهی دلت میخواد

همه بغضهات از تو نگاهت خونده بشه !!!


وقتی که جسارت گفتن کلمه ی رو نداری ...

اما یه نگاه گنگ تحویل میگیری و یه جمله مثل ...

چیزی شده ؟؟؟


اونجاست که بغضتو با لیوان سکوتت سر میکشی


و با لبخند میگی : نه هیچی ....

 

eng shimi

عضو جدید
کاربر ممتاز
مشکل بزرگتر اینه که اونایی هم که بهشون احتیاج داری نمیفهمن
 
بالا