قشنگ بودتو بودی که رفتی واکنون
وقتی صدایت را بعد از مدتها شنیدم
وقتی تو زنگ زدی
وقتی بهانه داشتی برای صحبت
بهانه...
میخواهی که باز آیی؟؟؟
خیلی دیر شده
نه اینکه دیگر دوستت نداشته باشم نه هنوز دوستت دارم ولی افسوس
شنیدن صدایت دیگر برایم ارزشی ندارد با تو بودن را نمیخواهم
چون آن زمان که من منتظر بودم
شب تا بسحر با گریه هم آغوش گریه بودم
هر شبانه روز از دوریت حزین بودم
سرشار از تهی میشدم
منظر بودم ولی تو نبودی
تو نبودی
تو مطیع غرور بودی
پی بهانه بودی از ترس غرورت
من به تو نیاز داشتم
فقط یک تبسم، یک سلام، یک لبخند ولی اکنون که آمده ای دیر است
تو از دل نه ولی از عادت نگاهم افتاده ای
به خدا التماس میکنم قسم به همه تنهایی ها که از دل تنهایم عشقت برود
من به تو نیاز ندارم
دوستت دارم،
اما دگر نمی خواهمت
غم ندیدنت از غم با تو بودن آسان تر است
پس
.
.
.
بی تو می مانم