کوچه های تنهایی

وضعیت
موضوع بسته شده است.

mehryas

عضو جدید
کاربر ممتاز
ﻣﯽ ﮔﻮﯾﻨﺪ: ﺷﺐ ﺳﯿﺎﻩ اﺳﺖ ، ﻣﻦ دﯾﺪﻩ ام ﺳﯿﺎﻩ ﺗﺮ از ﺟﺪاﺋﯽ ﻧﯿﺴﺖ

ﻣﯽ ﮔﻮﯾﻨﺪ: ﻣﺮگ ﺳﺨﺖ اﺳﺖ ، اﻣﺎ ﺳﺨﺖ ﺗﺮ از ﺑﯽ وﻓﺎﺋﯽ ﻧﯿﺴﺖ

ﻣﯽ ﮔﻮﯾﻨﺪ : زﻫﺮ ﺗﻠﺦ اﺳﺖ ، ﻣﻦ ﭼﺸﯿﺪﻩ ام ، اﻣﺎ ﺗﻠﺦ ﺗﺮ از ﺗﻨﻬﺎﺋﯽ ﻧﯿﺴﺖ....
 

DOZI

اخراجی موقت
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]آرام وبی صدا بود [/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]قدم هایَت را میگویم [/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]بعد رفتنت لحظه ها میترسیدن [/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]احساس ها حَبس شده بودند [/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]نورها در خاموشی غَلت میزدند [/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]آسمان خیس بود [/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]بعد رفتنت آیینه ترک خورده بود[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]گلهای سرخ باغچه ‌، پرپر در حیات نمایان بودند [/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]رفتنت آرام بود [/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif][/FONT][FONT=arial, helvetica, sans-serif][/FONT][FONT=arial, helvetica, sans-serif][/FONT][FONT=arial, helvetica, sans-serif]طوری که حتی زمین صدای پایت را نشنید [/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]کاش باشی و رفتنت "شایعه "باشد ......[/FONT]
 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
از خانه که می آیی
یک دست مال سفید
پاکتی سیگار

گزیده شعر فروغ
و تحملی طولانی بیاور
احتمال گریستن ما بسیار است ....
 

mar.1980

عضو جدید
*لب ها میلرزد ، شب می تپد ، جنگل نفس می کشد ومن ....

ومن پروای آن دارم که شب به آخر رسد و با افسوس خاطراتم سحرگاه را به تماشا نشینم !.... *mar
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
در مقابل حوادث روزگار باید بایستم
نمیدانی چقدر تلخه وقتی تنها میایستی و باید خودت سیلی بخوری از روزگار و کسی نباشه که بشه همدم روزهای که از روزگار سیلی خوردی
 

...SPARTACUS

عضو جدید
کاربر ممتاز
داد هم بزنم سلامم به تو نمیرسد...

از این فاصله تنها میشود دست تکان داد ...

 

...SPARTACUS

عضو جدید
کاربر ممتاز
زمزمه کن
زمزمه کن
زمزمه کن آروم زیر لب

شکوه کن
شکوه کن
شکوه کن از درد جدایی

بگو از داغی که بر دلت نشست
بگو از روزگار تنهایی
 

...SPARTACUS

عضو جدید
کاربر ممتاز
کمی تنها
کمی بی کس
کمی از یادها رفته
خدا هم ترک ما کرده
خدا دیگر کجا رفته ؟!
نمی دانم مرا آیا گناهی هست ؟
که شاید هم به
جرم آن غریبی و جدایی هست ؟؟
؟
مرا اینگونه
باور کن
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
آب آيينه عشق گذران است

تو که امروز نگاهت به نگاهي نگران است
باش فردا که دلت با دگران است
 

ESPEranza

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
بهتر است سکوت کنی و بقیه فکر کنند خوبی

تا آنکه حرف بزنی و دیگران سعی کنند حالت را خوب کنند
 

baran72

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
کم سرمایه‌ای نیست داشتن آدم‌هایی که حالت را بپرسند
از آن بهتر داشتنِ آدم‌هایی است که
بتوانی در جواب احوال‌پرسی‌هایشان بگویی :
“خوب نیستم . . . “
 

S&M R

عضو جدید
کاربر ممتاز
من دیگر تکرار نمی شوم!!
با من این چند روز را بخند،به دنیایی که خنده دار نیست......
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
..............

..............

اوصافم را میبری دوستم
اما نمیدانی که من لایق نیستم
نمیگویم متواضعم
اما تنها میگوییم
هر چه مینویسم را بخوان ان هم با
دلت نه با چشم
شاید
روزی دیگر نوشته ای
از من نیابی
انوقت من
تنها در کوهی از غم گم شده ام که دیگر راه بازگشتی برایم نمانده
شاید هم انقدر خسته از خودم شوم که ننویسم
اما خوب میدانم
اگر مهربانی و لطف دوستان نبود
من هرگز نمینوشتم
اخر از نوشتن هراس دارم
از اینکه حرفهایم باعث رنجش کسی شود غمگین میشوم
یا اینکه نفهمد حرف دلم را
اما مینویسم
بخاطر
عشقی
که در وجودم هست
ان هم بخاطر تمام دوستانم




در خلوت کوچه مینشینم منتظرم
منتظرم تا کسی نامم را صدا بزند
اما خوب میدانم کسی دیگر نمیاید






از تمام دوستان که به نوشته هام اهمیت میدادن سپاسگزارم
امیدوارم موفق باشید
بهد از این نمینویسم
 

ESPEranza

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
مگر دل من بت بود...؟

که خدا تو را برای شکستن آن فرستاد...؟!
 

MOΣIN

عضو جدید
کاربر ممتاز

خلوت گزیده را به تماشا چه حاجت است
چون کوی دوست هست به صحرا چه حاجت است
جانا به حاجتی که تو را هست با خدا
کآخر دمی بپرس که ما را چه حاجت است
ای پادشاه حسن خدا را بسوختیم
آخر سؤال کن که گدا را چه حاجت است
ارباب حاجتیم و زبان سؤال نیست
در حضرت کریم تمنا چه حاجت است
محتاج قصه نیست گرت قصد خون ماست
چون رخت از آن توست به یغما چه حاجت است
جام جهان نماست ضمیر منیر دوست
اظهار احتیاج خود آن جا چه حاجت است
آن شد که بار منت ملاح بردمی
گوهر چو دست داد به دریا چه حاجت است
ای مدعی برو که مرا با تو کار نیست
احباب حاضرند به اعدا چه حاجت است
ای عاشق گدا چو لب روح بخش یار
می‌داندت وظیفه تقاضا چه حاجت است
حافظ تو ختم کن که هنر خود عیان شود
با مدعی نزاع و محاکا چه حاجت است
 

ESPEranza

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
خـــوبـــم ! ... مـــاننـــد هـــر روز همیشــه خـــوبـــم ! ...
گاهی آدم احتیاج داره یکی بیاد بزنه رو شونه ش و بگه : هی رفـ ـیـ ـق!
از چیزی ناراحتی؟
اونوقت آدم برگرده:
آره رفیق،ازهـمه چـی ...!
 

ESPEranza

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
خاطرات خیلی عجیبند؛
گاهی اوقات می خندیم،
به روزهای که گریه می کردیم!
گاهی گریه می کنیم؛
به یاد روزهایی که می خندیدیم …
 

ESPEranza

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
روزگارم این است :
دلخوشم با غزلی
تکه نانی ، آبی
جمله ی کوتاهی
یا به شعر نابی
و اگر باز بپرسی گویم :
دلخوشم با نفسی
حبه قندی ، چایی
صحبت اهل دلی
فارغ از همهمه ی دنیایی
 

raha.68m

عضو جدید
کاربر ممتاز
من گمان مي كردم
دوستي همچون سروي سرسبز
چهارفصلش هم آراستگي ست
من چه مي دانستم
هيبت باد زمستاني هست...من چه مي دانستم ....
 

ESPEranza

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
اینجا به مرز بی تفاوتی ها رسیده ام ...

دلم را ديگر هیچ نمی لرزاند !

در من دلهره ...

در من ترس ...

در من احساس ، مُرده است !

این روزها بیخیال خیالم شده ام

منتظرم دنیا تمام شود ...
 

ESPEranza

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
زندگى جان، عزیزم!
اگر افتخار میدى چند قدمى باهام راه بیا..
 

ESPEranza

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دیگَر بآ عَروسَکهآیَمــ بآزیــ نِمیکُنَمــ

بُزُرگــ شُدَمــ

خود عَروسَکیــ شُدَمــ،آنقَدر بآزیَمــ دآدَند کِـ ـ ه قَلبَمــ

بآ تِکِـ ـ ه هآیــِ رَنگآرَنگــ پآرچـِ ـ ه وَصلِـ ـ ه خوردِهـ اَستــ

لآاَقَلــ تو دیگر قَــلبــِـ پآرچـِ ـ ه ایــ اَمــ رآ پآرهـ نَکُنــ.......
 

ESPEranza

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ترا از دور می بوسم به چشمی تر خداحافظ
مرا باور نکردی می روم دیگر خداحافظ
مرا لایق ندیدی تا بپرسی حال و روزم را
برو با دیگران ای بی وفا دلبر خداحافظ
 

ESPEranza

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
زیر سیگاری ام را خالی نکن !
اینها که میبینی ته سیگار نیستند ، لحظه لحظه خاطراتم را برایشان تعریف کرده ام . . .
این ها خط به خط ِ برگ های دفترچه خاطرات من است !
 
وضعیت
موضوع بسته شده است.

Similar threads

بالا