ممنون
این عکس و دیدم یاده اون یه باری که آشغال انداختم تو خیابون افتادم
داستانش این طوری بود
چند هفته پیش پسر داییم اومده بود خونمون و آخر شب بهم گفت که بریم تو کوچتون یه دوری بزنیم
بعد از سر کوچه سیگار خرید !! و منم 2 تا دلستر گرفتم
رفتیم کنار خیابون که صندلی داشت و جولومون فلکه ی باصفایی هم بودو پشتمونم چنتا صندلی و گل و گل کاری بود
که اون شب متوجه شدم پسر داییم سیگار می کشه و همین جور که دلستر و می خوردیم شروع کردم به نصیحت و یکی من می گفتم و یکی اون می گفت. اون موقع اصلا فکرم از کار افتاده بودو تمرکزمو از دست داده بودم و وقتی که پسر داییم بعد گفتن یه جمله شیشه ی دلسترشو محکم پرت مرد وسط خیابون و چند تیکه شد .منم از رو عصبانیت شیشه ی دلسترمو از رو محکم پرت کردم که افتاد توی جوب (نمی دونم چطور شد که اون کارو کردم و اولین باری بود که آشغال پرت می کردم. کوه یا هر جایی میریم که سطل زباله نداشته باشه ,آشغالامو هم میریزیم تو پلاستیک و همراه خودمون میبریم)
آقا سرتونو درد نیارم من بلند شدم دیدم که پشت سرمون یه رفتگره نشسته داره رو صندلی خستگی در میکنه لباساشم خیس عرق و داره مارو نگاه می کنه
یهو انگار که یه چیزی زده باشن تو سرم .سرم یه جوری شده بود و از خجالت می خواستم آب شم برم زیر زمین. پاشودم خورده شیشه های تو خیابونو جمع کردم و اون آشغال خودممو هم گرفتم انداختم تو سطل زباله و اون رفتگره هم می گفت نمی خواد خودم الان جمعشون می کنم. هیچی دیگه رفتم پیششو ازش معضرت خواستم
از عذاب وجدان داشتم می مردم اون لحظه.....
خیلی کار بدی کردیم ...........