خودتو با یه شعر وصف کن...!

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
پشتم خمیه شده نمیتوانم صاف شوم
قلب درد دارد نمیدانم کی شکست
روحم میخواهد از جسمم دور شود
و من از جسمم خوب انتقام میگیرم با نابودی جسمم اینگونه روحم راحتتر به پرواز در میاید و به اوج میرود
دیگر چشمان شور زندگی ندارد تمامش غم شده
دیگر از تمام اینه ها بیزارم همشان شاهد اشکهایم در تنهایم بودند و چقدر سرد بودند حتی نمیتوانستند مرا ارام کنند تا کمتر بگریم
میخواهم اینبار که میخوابم دیگر بلند نشوم
میخواهم اینبار که به جاده میروم دیگر از جاده برنگردم
میخواهم کمی خدا مرا در اغوش بگیرد ولی دیگر اغوشش را باز نکند تا برگردم
میخواهم کمی بخندم ولی دیگر لبهایم مرا یاری نمیدهند تا لبخندی کوتاه بزنم
میخواهم کمی نه تا ابد به ارامش برسم
بروید و بگذارید اینه ها تنها شاهد اشکهایم باشد
دستانم تنها اشکهایم را پاک کنند
و تنها صدای خود را بشنوم که با اشک با خدا حرف میزند
کمی بگذارید نفس بکشم
کمی اجازه دهید بمیرم
 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
خنــــــــــــــــده هایم شـــــــــڪـلاتــے شـــــــــــــــده اند


زیــادے
خـالــص
!


تــــــــــــــــــــلخِ
تــــــــــــــــــــلخ ...


 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
...............

...............

پشتم خمیه شده نمیتوانم صاف شوم
قلب درد دارد نمیدانم کی شکست
روحم میخواهد از جسمم دور شود
و من از جسمم خوب انتقام میگیرم با نابودی جسمم اینگونه روحم راحتتر به پرواز در میاید و به اوج میرود
دیگر چشمان شور زندگی ندارد تمامش غم شده
دیگر از تمام اینه ها بیزارم همشان شاهد اشکهایم در تنهایم بودند و چقدر سرد بودند حتی نمیتوانستند مرا ارام کنند تا کمتر بگریم
میخواهم اینبار که میخوابم دیگر بلند نشوم
میخواهم اینبار که به جاده میروم دیگر از جاده برنگردم
میخواهم کمی خدا مرا در اغوش بگیرد ولی دیگر اغوشش را باز نکند تا برگردم
میخواهم کمی بخندم ولی دیگر لبهایم مرا یاری نمیدهند تا لبخندی کوتاه بزنم
میخواهم کمی نه تا ابد به ارامش برسم
بروید و بگذارید اینه ها تنها شاهد اشکهایم باشد
دستانم تنها اشکهایم را پاک کنند
و تنها صدای خود را بشنوم که با اشک با خدا حرف میزند
کمی بگذارید نفس بکشم
کمی اجازه دهید بمیرم​
 

امالیا

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
روزگاریست که سودا زده ی روی تو ام
خوابگه نیست مگر خاک سر کوی تو ام
به دو چشم تو که شوریده تر از بخت منست
که به روی تو من آشفته تر از موی تو ام
 

F A R Z A N E

عضو جدید
کاربر ممتاز
فـرض کـن بــه عـکــاس بـگـویــــــــم :
تـارهـای سـپـیــــــد را سـیــاه کـنـــــــد…..
و چـیـــــن و چـروک هـا را مـاسـت مـالـــــــی…
و حـتـی از آن خـنـده هـا کـه دوسـت داری بـرایـم بـکـارد
بـاز هـم از نـگـاهـــــــــم پـیـداسـت چـقــــدر …
بـه نــبـــودنـــت خـیـره مـــانــــــده ام
 

F A R Z A N E

عضو جدید
کاربر ممتاز
دلتنگی هایم را
مگر جز تو بهانه ایی میشود؟
به دلنگیر مهربان
من اینجا از بس تنهایم
تو را بهانه میگیرم
تو با خیال راحت
به خیالهایت برس
 

F A R Z A N E

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=&quot]پیراهن تنهایـــی کـــه بر تن من است [/FONT][FONT=&quot]
اولین هدیه عشق تـــوست
به رسم عــــادت
متشـــــکرم![/FONT]
 

F A R Z A N E

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=&quot]انگشتانت را[/FONT] ...
[FONT=&quot]به من قرض بده [/FONT]
[FONT=&quot]برای شمردن لحظه های نبودنت [/FONT]
[FONT=&quot]کم آورده ام[/FONT]!...
 

javadazarakhsh

کاربر فعال
جلای روح به تاوان تن رسیده به من
هنر به قیمت پر پر شدن رسیده به من
کسی که خون مرا خورد تخم چشمم بود
مصیبت همه عالم ز من رسیده به من
میان گریه به ساز و سرود سرگرمم
خصال رودکی چنگ زن رسیده بهمن
حلاوتی که برون می طراود از سخنم
از آن شکر لب شیرین سخن رسیده به من
اگر چه صورت گنجی گران به نامم بود
از آن دفینه فقط یک کفن رسیده به من
-----
شعریست از خودم در شرح حال خودم
 

Paydar91

کاربر فعال تالار مهندسی برق ,
کاربر ممتاز
خوشش باد نسیم صبح گاهی....
که درد شب نشینان را دوا کرد....
غلام همت ان نازنینم......
که کار خیر بی روی و ریا کرد.....
 
  • Like
واکنش ها: RZGH

**زهره**

عضو جدید
کاربر ممتاز
مرا اينگونه باور کن...!
کمي تنها ، کمي بي کس ، کمي از يادها رفته...!
خدا هم ترک ما کرده ، خدا ديگر کجا رفته...؟!
نمي دانم مرا ايا گناهي هست..؟
که شايد هم به جرم آن ، غريبي و جدايي هست..؟؟؟
مرا اينگونه باور کن...!
 

elenaee

عضو جدید
اي مرا با شور شعر آميخته
اين همه آتش به شعرم ريخته
چون تب عشقم چنين افروختي
لاجرم شعرم به آتش سوختي

فروغ فرخزاد
 

sherly

عضو جدید
[FONT=&quot]کودکان دیوانه ام خوانند و پیران ساحرم [/FONT]
[FONT=&quot]من تفرجگاه ارواح پریشان خاطرم [/FONT]
[FONT=&quot]خانه متروکم از اشباح سرگردان پر است [/FONT]
[FONT=&quot]آسمانی ناگریز از ابرهای عابرم [/FONT]
[FONT=&quot]چون صدف در سینه مروارید پنهان کرده ام [/FONT]
[FONT=&quot]دردل خود مومنم ،در چشم مردم کافرم [/FONT]
[FONT=&quot]گرچه یک لحظه ست از ظاهر به باطن رفتنم [/FONT]
[FONT=&quot]چند صد سال است راه از با طنم تا ظاهرم [/FONT]
[FONT=&quot]خلق می گویند:ابری تیره درپیرا هنی ست [/FONT]
[FONT=&quot]شاید ایشان راست می گویند، شاید شاعرم[/FONT][FONT=&quot] [/FONT][FONT=&quot] [/FONT]
[FONT=&quot]مرگ درمان من است از تلخ و شیرینش چه باک [/FONT]
[FONT=&quot]هرچه باشد ناگریزم هرچه باشد حاضرم [/FONT]
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
دلتنگی یعنی
دوستت دارم
حتی از دور . .
چقدر دور می شود رسیدن به تو
وقتی کنارت هستم و دلتنگتم ..!

-----------
سیدمحمد مرکبیان
 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
امشب به یاد تک تک ِ شب ها دلم گرفت

در اضطراب کهنه ی غم ها ، دلم گرفت

انگار بغض تازه ای از نو شکسته شد


در التهاب ِ خیس ِ ورق ها ، دلم گرفت !

از خواندن تمام خبر ها تنم بسوخت ...

از گفتن تمام غزل ها دلم گرفت ...

در انتظار تا که بگیرم خبر ز تو ...

در آتش ِ گرفته سراپا... دلم گرفت !

متروکه نیست خلوتِ سرد دلم ولی

از ارتباطِ مردم ِدنیا دلم گرفت !!

یک رد ِ پا که سهم ِ من از بی نشانی است!

از رد ِ خون که مانده به هر جا ، دلم گرفت

اینجا منم و خاطره هایی تمام تلخ

اقرار میکنم درآمدم از پا ... دلم گرفت ...

نه اینکه فکر کنی دل ، از تو کنده ام !

یا اینکه از تمنا دلم گرفت !

از لحظه ای که هر دو نگاهم اسیر شد

در امتداد هیچ ِ قدم ها دلم گرفت

از لحظه ای که خیس شدم در خیال تو

آن دم که تنگ شدند نفس ها دلم گرفت

ازین که باز تو نیستی کنار من

ازین که باز خسته و تنها ... دلم گرفت

تکرار می کنم این سطرهای کهنه را ...

تکرار می کنم که خدایا !! دلم گرفت
 

salvador

کاربر فعال ادبیات
کاربر ممتاز
دلم بردی و آنگاهی به پندم صبر فرمایی

مکن تکلیف نا واجب که بی‌ دل صبر نتوانم
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
درد عشقی کشیده ام که مپرس
زهر هجری چشیده ام که مپرس
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

تاريکــ بـــــــاد !

خـانـه ي مــــردي که

نــمي جنـگـــــد

بـــراي زنـي که

دوستـــش دارد

!

 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
قلبم میتپد برای تو
نگاهم منتظر میماند برای تو
هر روز ارزوی باران را خواهم کرد اخر تو را به یادم میاورد تا بدانی همیشه دوستت دارم
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
من مرغ آتشم
می سوزم از شراره این عشق سرکشم

چون سوخت پیکرم

چون شعله های سرکش جانم فرو نشست

آنگاه باز از دل خاکستر

بار دگر تولد من

آغاز می شود

و من دوباره زندگیم را

آغاز می کنم

پر باز می کنم

پرواز می کنم

حمید مصدق...
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
من اشک سکوت مرده در فریادم
داد ی سر و پاشکسته ، در بی دادم
اینها همه هیچ ... ای خدای شب عشق
نام شب عشق را که برد از یادم ؟
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
و اين منم
زني تنها
در آستانه فصلي سرد
در ابتداي درک هستي آلوده ي زمين
و يأس ساده و غمناک اسمان
و ناتواني اين دستهاي سيماني .
زمان گذشت
زمان گذشت و ساعت چهار بار نواخت
ساعت چهار بار نواخت
امروز روز اول دي ماه است
من راز فصلها را ميدانم
و حرف لحظه ها را ميفهمم
نجات دهنده در گور خفته است
و خاک ، خاک پذيرنده
اشارتيست به آرامش
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
چنان دل کندم از دنیا که شکلم شکل تنهاییست



ببین مرگ مرا در خویش که مرگ من تماشاییست




مرا در اوج می خواهی؟ تماشا کن ، تماشا کن



دروغین بودم از دیروز مرا امروز حاشا کن




در این دنیا که حتی ابر نمی گرید به حال ما




همه از من گریزانند



تو هم بگذر از این تنها




فقط اسمی به جا مانده از آنچه بودم و هستم



دلم چون دفترم خالی ، قلم خشکیده در دستم




گره افتاده در کارم



به خود کرده گرفتارم




به جز در خود فرو رفتن چه راهی پیش رو دارم؟




رفیقان یک به یک رفتند



مرا با خود رها کردند




همه خود درد من بودند ، گمان کردم که هم دردند




شگفتا از عزیزانی که هم آواز من بودند



به سوی اوج ویرانی پل پرواز من بودند




گره افتاده در کارم



به خود کرده گرفتارم




به جز در خود فرو رفتن چه راهی پیش رو دارم؟
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دلتنگی یعنی
دوستت دارم
حتی از دور . .
چقدر دور می شود رسیدن به تو
وقتی کنارت هستم و دلتنگتم ..!

-----------
سیدمحمد مرکبیان

در کتابی
که حافظه*ی من است...

در صفحه*ی نخست
فصلی* که اولین بار
تو را دیدم

کلمه*ای ظاهر می*شود...
این*جا زندگی تازه*ای آغاز می*شود
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
يكي بود

يكي...
.

من مي روم


قصه بايد آغاز شود.


اگه بری اونی چیزی که آغاز می شه غصه هست نه قصه

پس بمون تا قصه آغاز بشه

چــــــرخ بر هم زنم ار غیر مرادم گردد!

من نه آنم که زبونی کشم از چرخ فلک
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
کبوتری بال شکسته ام
کنار درختی نشسته ام
کسی نیست که پر پروازم را دوباره به من برگرداند
طوفان نزدیک هست و من روی زمین محکوم شده ام
دلم برای پریدن به اوج اسمان ابی تنگ شده
 

یارانراد

کاربر فعال تالار اسلام و قرآن ,
کاربر ممتاز
رنگ سال گذشته را دارد همه لحظه های امسالم
365 حسرت را همچنان میکشم به دنبالم
قهوه ات را بنوش و باور کن من به فنجان تو نمیگنجم

محمد علی بهمنی
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
بارانیم یا ابری
پاییزم یا زمستان
سرما هستم
من همشان شده ام
من تنها در سکوت خود و درون پر درد خود زندگی میکنم بدون حضور مهربانی در کنارم
 

Similar threads

بالا