♠ ♠ ♠ بیاین با هم قصه بگیم...!! ♠ ♠ ♠

unstoppable

کاربر بیش فعال
سلام به همه هم باشگاهی های عزیز...
این تاپیک رو گذاشتم تا یه قصه شروع کنیم و با هم ادامه بدیم ببینیم به کجا میرسه...
قوانین : بیش تر از 20 جمله ننویسید لطفا + سعی کنید گذشته قصه رو عوض نکنید + از خواب هم کم بیدار شد
خوب با اجازتون شروع میکنم...

یه روز داشتم از دانشگاه برمی گشتم خونه ...نزدیکای خونه وقتی داشتم از کوچه پس کوچه ها رد میشدم یهو چشمم افتاد به...
◄◄◄ادامه بدین►►►
 

shakibam

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام به همه هم باشگاهی های عزیز...
این تاپیک رو گذاشتم تا یه قصه شروع کنیم و با هم ادامه بدیم ببینیم به کجا میرسه...
قوانین : بیش تر از 20 جمله ننویسید لطفا + سعی کنید گذشته قصه رو عوض نکنید + از خواب هم کم بیدار شد
خوب با اجازتون شروع میکنم...

یه روز داشتم از دانشگاه برمی گشتم خونه ...نزدیکای خونه وقتی داشتم از کوچه پس کوچه ها رد میشدم یهو چشمم افتاد به...
◄◄◄ادامه بدین►►►

به یه ماشین شاسی بلند که پسرایی که توش بودن داشتن برای یه دختری مزاحمت ایجاد میکردن.
منم اومدم خودی نشون بدم.رفتم جلو زدم رو کتف پسری که پشتش بهم بود و گفتم:هوی یارو؟؟؟وقتی برگشت دیدم که ای داد بیداد...
 

unstoppable

کاربر بیش فعال
به یه ماشین شاسی بلند که پسرایی که توش بودن داشتن برای یه دختری مزاحمت ایجاد میکردن.
منم اومدم خودی نشون بدم.رفتم جلو زدم رو کتف پسری که پشتش بهم بود و گفتم:هوی یارو؟؟؟وقتی برگشت دیدم که ای داد بیداد...

یارو عجب سیبیل هایی داره ، یه لحظه ترسیدم ولی سفت و محکم بهش گفتم...
 

shakibam

عضو جدید
کاربر ممتاز
یارو عجب سیبیل هایی داره ، یه لحظه ترسیدم ولی سفت و محکم بهش گفتم...

با این خانوم چیکار داری؟
اونم با اون صدای کلفتش گفت؟به تو چه بچه ننه؟؟؟؟؟
منم از کوره در رفتم و یکی محکم زدم تو گوشش.که یهو...
 

unstoppable

کاربر بیش فعال
با این خانوم چیکار داری؟
اونم با اون صدای کلفتش گفت؟به تو چه بچه ننه؟؟؟؟؟
منم از کوره در رفتم و یکی محکم زدم تو گوشش.که یهو...

دوستاش از ماشین پیاده شدن و اومدن که همه با هم منو بزنن ، درگیر شدیم و در این حین اون دختر...
 

samira.it

عضو جدید
دوستاش از ماشین پیاده شدن و اومدن که همه با هم منو بزنن ، درگیر شدیم و در این حین اون دختر...

با كيف و كفش پاشنه بلندش به دادم رسيد يكي ميزدم و دوتا ميخوردم ولي با كمك هم تونستيم از شر اونا خلاص بشيم.بعد دختره دستمالي كه روش گلدوزي شده بودو درآورد تا زخم هامو تميز كنه...
 

unstoppable

کاربر بیش فعال
با كيف و كفش پاشنه بلندش به دادم رسيد يكي ميزدم و دوتا ميخوردم ولي با كمك هم تونستيم از شر اونا خلاص بشيم.بعد دختره دستمالي كه روش گلدوزي شده بودو درآورد تا زخم هامو تميز كنه...

(دوستان خواهشا داستان رو زیاد عاشقانه نکنید)
همین که اومد بهم دست بزنه سریع خودم و جمع کردم و گفتم : " نامحرمی"
اونم تعجب و کرد و زد زیر خنده...
 

unstoppable

کاربر بیش فعال
(دوستان خواهشا داستان رو زیاد عاشقانه نکنید)
همین که اومد بهم دست بزنه سریع خودم و جمع کردم و گفتم : " نامحرمی"
اونم تعجب و کرد و زد زیر خنده...
منم که کلی تعجب کرده بودم و همونطوری بهش زل زده بودم از خنده اون خندم گرفت در این حین بود که گشت ارشاد زودتر از پلیس که زنگ زده بودیم بیاد رسید و...

 

**niloo

عضو جدید
منم که کلی تعجب کرده بودم و همونطوری بهش زل زده بودم از خنده اون خندم گرفت در این حین بود که گشت ارشاد زودتر از پلیس که زنگ زده بودیم بیاد رسید و...


گشت ارشاد تا رسید بهمون گفت چه نسبتی با هم دارین؟؟؟؟؟ ما هم که هول شده بودیم با ترس گفتیم هیچی.......ماموران گشت ارشاد با خشم گفتن که سوار ماشینشون بشیم.....اما ناگهان.....
 

unstoppable

کاربر بیش فعال
گشت ارشاد تا رسید بهمون گفت چه نسبتی با هم دارین؟؟؟؟؟ ما هم که هول شده بودیم با ترس گفتیم هیچی.......ماموران گشت ارشاد با خشم گفتن که سوار ماشینشون بشیم.....اما ناگهان.....
اون جناب سرهنگ به من نگاه کرد و منو شناخت و گفت "تو احمدرضا نیستی؟ پسره...؟"
من گفتم "چرا خودمم"...بهم گفت :"تو که پسر خیلی خوبی بودی...؟!"
این شد که ماجرا رو تعریف کردم ولی خوب جناب سرهنگه دیگه گفت باید بریم کلانتری...
 

**niloo

عضو جدید
اون جناب سرهنگ به من نگاه کرد و منو شناخت و گفت "تو احمدرضا نیستی؟ پسره...؟"
من گفتم "چرا خودمم"...بهم گفت :"تو که پسر خیلی خوبی بودی...؟!"
این شد که ماجرا رو تعریف کردم ولی خوب جناب سرهنگه دیگه گفت باید بریم کلانتری...

ما هم کمی احساس آرامش کردیم که جناب سرهنگ حقیقتو فهمیدش اما با این حال باز هم نگران بودیم.....
وقتی رفتیم اداره ی پلیس، در حالی که در چشمان آن دختر حس قدردانی ونگرانی رو می دیدم اما با جمله جناب سرهنگ به خودم آمدم که گفت..........
 

unstoppable

کاربر بیش فعال
ما هم کمی احساس آرامش کردیم که جناب سرهنگ حقیقتو فهمیدش اما با این حال باز هم نگران بودیم.....
وقتی رفتیم اداره ی پلیس، در حالی که در چشمان آن دختر حس قدردانی ونگرانی رو می دیدم اما با جمله جناب سرهنگ به خودم آمدم که گفت..........
"باید با خانواده هاتون تماس بگیریم"
خانواده من که خارج از کشور بودن و سرهنگ هم آشنا بود...اما خانواده دختره چی؟
یه سروان باحالی اونجا بود که خیلی خوب صحبت میکرد...اون زنگ زد به خانواده دختره و...
 

unstoppable

کاربر بیش فعال
"باید با خانواده هاتون تماس بگیریم"
خانواده من که خارج از کشور بودن و سرهنگ هم آشنا بود...اما خانواده دختره چی؟
یه سروان باحالی اونجا بود که خیلی خوب صحبت میکرد...اون زنگ زد به خانواده دختره و...
:w20::w20::w20::w20::w20:
 

**niloo

عضو جدید
"باید با خانواده هاتون تماس بگیریم"
خانواده من که خارج از کشور بودن و سرهنگ هم آشنا بود...اما خانواده دختره چی؟
یه سروان باحالی اونجا بود که خیلی خوب صحبت میکرد...اون زنگ زد به خانواده دختره و...

و گفت :"دخترتون باید بیشتر مراقب خودش باشه چون یه سری پسر مزاحمش شده بودن ...اما خداروشکر یه نفر این اتفاقو دید کمکش کرد .......ما هم دختر شمارو با اون پسر دیدیم و آوردیمشون اداره ی پلیس .......حالا هم باید شما بیان اینجا تا تکلیف دخترتون مشخص شه"
اون دختر درحالی که نگران بود به سروان گفت...........
 
آخرین ویرایش:

unstoppable

کاربر بیش فعال
و گفت :"دخترتون باید بیشتر مراقب خودش باشه چون یه سری پسر مزاحمش شده بودن ...اما خداروشکر یه نفر این اتفاقو دید کمکش کرد .......ما هم دختر شمارو با اون پسر دیدیم و آوردیمشون اداره ی پلیس .......حالا هم باید شما بیان اینجا تا تکلیف دخترتون مشخص شه"
اون دختر درحالی که نگران بود به سروان گفت...........
حالا چی میشه؟
سروان هم خیلی جدی بهش گفت :" وقتی پدرت اومد ، تعهد میدی ، شاید هم امشب بازداشت باشی"
اون دختر رنگ از چهرش پرید و میخواست گریه کنه که سرون دوباره گفت " نترس شوخی کردم ، میان دنبالتون میرین"
اون دختر از دست سروان شاکی شد و...
(میگم واسه دختره اسم انتخاب نکنیم؟)
 

m.a.r.y.jooon

عضو جدید
تو دلش کلی بدوبیرا بهش گفت ،تو این فکر بود که " خدا کنه وقتی بابام میاد منو پیش اینا ضایع نکنه مخصوصا پیش پسره
که یهو باباش اومد و .....
 

unstoppable

کاربر بیش فعال
تو دلش کلی بدوبیرا بهش گفت ،تو این فکر بود که " خدا کنه وقتی بابام میاد منو پیش اینا ضایع نکنه مخصوصا پیش پسره
که یهو باباش اومد و .....
(ببخشیدااااا...ولی "احمدرضا" چطور از دل دختره با خبر بود؟؟؟!!! ولی خـــــــوب)
داد و بیداد که کی مزاحم دختر من شده تا منو دید یقه منِ بدبختو گرفت و گفت :"مگه تو خودت خواهر مادر نیستــــــــــی؟"
تا من اومدم حرفی بزنم...

 

محمدکریمی

عضو جدید
(ببخشیدااااا...ولی "احمدرضا" چطور از دل دختره با خبر بود؟؟؟!!! ولی خـــــــوب)
داد و بیداد که کی مزاحم دختر من شده تا منو دید یقه منِ بدبختو گرفت و گفت :"مگه تو خودت خواهر مادر نیستــــــــــی؟"
تا من اومدم حرفی بزنم...


صدای زنگ به صدا دراومد...یعنی کی میتونه باشه این موقه شب؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟:biggrin:
 

محمدکریمی

عضو جدید
(ببخشیدااااا...ولی "احمدرضا" چطور از دل دختره با خبر بود؟؟؟!!! ولی خـــــــوب)
داد و بیداد که کی مزاحم دختر من شده تا منو دید یقه منِ بدبختو گرفت و گفت :"مگه تو خودت خواهر مادر نیستــــــــــی؟"
تا من اومدم حرفی بزنم...


یهو دختره پرید جلو وگفت:بابا این اقا بود که بهم کمک کرد

بیشتر ازاین بلد نبودم
 

ریحانه22

عضو جدید
یهو دختره پرید جلو وگفت:بابا این اقا بود که بهم کمک کرد

بیشتر ازاین بلد نبودم

منم داشتم به چهره عصبانی باباش نگاه میکردم که دیدم یه کمی آروم شدن.
تو همین موضوعات بودیم که دیدم یه پسری دستبند به دست آوردن تو کلانتری
تا دیدمش گفتم ای دل غافل....
 

ریحانه22

عضو جدید
گفت آره..دعوا کردم...نزدیکای خونه بودم که یه ماشین از پشت زد به ماشینم توش چندتا پسر بودن که انگار از دست کسی فرار میکردن...

'گفتم خب چرا حالا تو رو اوردن اینجا؟مگه تو مقصر بودی؟
یه نگاه بهم میکنه و میگه:نه ولی منم اعصابم از یه قضیه ای خورد بود اونام که اینجوری بودن دیگه بدتر ..پیاده شدم و بزن وبزن که یه دیگه یه دفعه پلیس اومد و دیدم اینجام
گفتم چه قضیه ای؟
گفت:....
 

unstoppable

کاربر بیش فعال
'گفتم خب چرا حالا تو رو اوردن اینجا؟مگه تو مقصر بودی؟
یه نگاه بهم میکنه و میگه:نه ولی منم اعصابم از یه قضیه ای خورد بود اونام که اینجوری بودن دیگه بدتر ..پیاده شدم و بزن وبزن که یه دیگه یه دفعه پلیس اومد و دیدم اینجام
گفتم چه قضیه ای؟
گفت:....

رفتم مغازه مرغ خریدم (چقدر پولدار بوده) گذاشتم رو صندوق عقب ماشین تا لاستیکم که پنچر شده بود رو عوض کنم ولی وقتی برگشتم دیدم یه نفر مرغ رو برداشته و برده...
 

not_alone

عضو جدید
حالا عیبی نداره پسر خوبی باش عزیزم گلکم... از این به بعد از این کارا نکنی ها وگرنه میزنم دنده هاتو خورد میکنم:mad:
 
بالا