elnaz gol
عضو جدید
نهادم عقل را ره توشه از ميهر کو شراب فرقت روزی چشیده باشد//داند که سخت باشد قطع امیدواران
زشهر هستيش كردم روانه
نهادم عقل را ره توشه از ميهر کو شراب فرقت روزی چشیده باشد//داند که سخت باشد قطع امیدواران
هر کو شراب فرقت روزی چشیده باشد//داند که سخت باشد قطع امیدواران
نهادم عقل را ره توشه از مي
زشهر هستيش كردم روانه
نهادم عقل را ره توشه از مي
زشهر هستيش كردم روانه
هزارم درد میباشد که میگویم نهان دارم//لبم با هم نمیآید چو غنچه روز بشکفتن
نگار مي فروشم عشوه اي داد
كه ايمن گشتم از مكر زمانه
تو به من فكر مي كني اما، كاشكي بار آخرت باشدهر چه در روی تو گویند به زیبایی هست//وان چه در چشم تو از شوخی و رعنایی هست
سروها دیدم در باغ و تأمل کردم//قامتی نیست که چون تو به دلارایی هست
تو به من فكر مي كني اما، كاشكي بار آخرت باشد
بِگُذار از تو رد شوم هرچند، برخلاف تصورت باشد![]()
تو خودت را به جاي من....اما،نه....مبادا كه جاي من باشيدل هر که صید کردی نکشد سر از کمندت//نه دگر امید دارد که رها شود ز بندت
تو خودت را به جاي من....اما،نه....مبادا كه جاي من باشي
نه...مبادا كه درد دربهدري، سرنوشت مقدرت باشد[/QUOT
در ان مقام كه خوبان ز غمزه تيغ زنند
عجب مدار سري اوفتاده در پائي
يادم آرد روز باران:تو خودت را به جاي من....اما،نه....مبادا كه جاي من باشي
نه...مبادا كه درد دربهدري، سرنوشت مقدرت باشد[/QUOT
در ان مقام كه خوبان ز غمزه تيغ زنند
عجب مدار سري اوفتاده در پائي
گردش يک روز ديرين
خوب و شيرين
توی جنگلهای گيلان:
بس گوارا بود باران.
به ! چه زيبا بود باران!
می شنيدم اندر اين گوهر فشانی
رازهای جاوداني، پندهایاسمانی:
بشنو از من. کودک من!
پيش چشم مرد فردا،
زندگانی - خواه تيره، خواه روشن -
هست زيبا، هست زيبا، هست زيبا
يادم آرد روز باران:
گردش يک روز ديرين
خوب و شيرين
توی جنگلهای گيلان:
بس گوارا بود باران.
به ! چه زيبا بود باران!
می شنيدم اندر اين گوهر فشانی
رازهای جاوداني، پندهایاسمانی:
بشنو از من. کودک من!
پيش چشم مرد فردا،
زندگانی - خواه تيره، خواه روشن -
هست زيبا، هست زيبا، هست زيبا
امشب اي ماه بدرد دل من تسكيني
آخر اي ماه توهمدرد من مسكيني
امشب اي ماه بدرد دل من تسكيني
آخر اي ماه توهمدرد من مسكيني
یا رب از ابر هدایت برسان بارانی
پیشتر زانکه چو گردی ز میان برخیزم
من ارچه عاشقم ورندومست ونامه سیاهیا رب از ابر هدایت برسان بارانی
پیشتر زانکه چو گردی ز میان برخیزم
هزارشکرکه یاران شهربی گنهند
درد یک پنجره را پنجره ها میفهمندمن ارچه عاشقم ورندومست ونامه سیاه
هزارشکرکه یاران شهربی گنهند
دیدمش خرم وخندان قدح باده به دستدرد یک پنجره را پنجره ها میفهمند
معنی کور شدن را گره ها میفهمند
سخت است بالا بروی ساده بیای پایین
قصه ی تلخ مرا سرسره ها میفهمند
یک نگاهت به من آموخت که درحرف زدن
چشم ها بیشتر از حنجره ها میفهمند . . .
دل که از ناوک مژگان تو در خون می گشتدیدمش خرم وخندان قدح باده به دست
واندر ان اینه صد گونه تماشا می کرد
دلبربرفت ودلشدگان را خبر نکرددل که از ناوک مژگان تو در خون می گشت
باز مشتاق کمانخانه ی ابروی تو شد
دلبربرفت ودلشدگان را خبر نکرد
یاد حریف شهر ورفیق سفر نکرد
مردانه و زنانه اش را بی خیالدیرگاهیست که تنها شده ام
قصه ی غربت صحرا شده ام
مردانه و زنانه اش را بی خیال
دست بدهیم به رسم کودکی
قرار است هوای هم را / بی اجازه داشته باشیم
هومن شریفی
من به مهماني دنيا رفتم:
من به دشت اندوه،
من به باغ عرفان،
من به ايوان چراغاني دانش رفتم.
رفتم از پله مذهب بالا.
تا ته كوچه شك ،
تا هواي خنك استغنا،
تا شب خيس محبت رفتم.
من به ديدار كسي رفتم در آن سر عشق
تا سكوت خواهش،
تا صداي پر تنهايي....
یاد آن روز ها بخیر
روبروی هم / لم میدادیم به پشتوانه ی رفاقتمان
نيست بر لوح دلم جز الف قامت دوست
چه کنم حرف دگر ياد نداد استادم
http://www.www.www.iran-eng.ir/images/smilies/00020694.gif
مادرم پنجره را دوست نداشت...
با وجودی که همین پنجره بود
که به ما مژده باز آمدن چلچله ها را میداد
مادرم میترسید...
مادرم میترسید..
که لحاف نیمه شب
از روی خواهر کوچک من پس برود
دل به پیغام وفا هر کس که میآرد ز یار
میدهم تسکین و میدانم که حرف یار نیست
تصمیم داشتم که تو را یک غزل کنم
وقتش رسیده است به قولم عمل کنم
بوسیدنت خلاف قوانین کشور است
باید عمل به شیوه ی بین المل کنم!
.
.
.
میدانم، چشمانت پلیست
بهآشتی نشسته
وگونههایت را حسِ شرمساریشان زیبا میکند
که سرخ رنگی نجیب است
تمـــام تنــم میســوزد از زَخــم هایی که خـورده ام
دردِ یکـــ اتفـــــاق که شــاید با اتقاق ِ تـو
دردشــ متفاوتـــ باشد ویرانــــم می کند
من از دستــ رفـــته ام ، شکســته ام
می فهــــمی ؟
به انتهـــایِ بودنم رســیده ام ؛
امـا اشکـــ نمی ریزم
پنهــان شده ام پشتِ لبخنـدی که درد می کند!...
دل را به كف هركه نهم باز پس آرد
كس تاب نگهداري ديوانه ندارد
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |