یـارم تویی در عــالم، یـار دگر ندارم
تا در تنم بُوَد جان، دل از تو بر ندارم
من رمیده زغیرت ز پا فتادم دوش
نگارم خویش چو دیدم بدست بیگانه
یـارم تویی در عــالم، یـار دگر ندارم
تا در تنم بُوَد جان، دل از تو بر ندارم
من رمیده زغیرت ز پا فتادم دوش
نگارم خویش چو دیدم بدست بیگانه
تازه فهمیدم خدایم این خداست این خدای مهربان و آشناستهمه کس طالب یارند چه هشیار چه مست
همه جا خانه عشق است چه مسجد چه کنشت
تازه فهمیدم خدایم این خداست این خدای مهربان و آشناست
دوستی از من به من نزدیک تر از رگ گردن به من نزدیک تر
آن خدای پیش از این را باد برد نام او را هم دلم از یاد برد
آن خدا مثل خیال و خواب بود چون حبابی نقش روی آب بود
مادر ای " پیغمبر زیبای عشق "دلا مشتاق دیدارم غریب و عاشق و مستم
کنون عزم لقا دارم من اینک رخت بر بستم
همه کس طالب یارند چه هشیار چه مست
همه جا خانه عشق است چه مسجد چه کنشت
مادر ای " پیغمبر زیبای عشق "
ماه من پشت و پناه من توئی
جان من ای گوهر یکتای عشق
دوستت دارم تو را دیوانه وار
راز سرگردانی این روح عاصی را
با تو خواهم در میان بگذاردن امروز
زن هستی ساز و نظم ده و مهر گستر است
سـرچشمه محبت و الطاف داور است
بهر صفا و لطف خدا عشق مظهر است
بعد از خدا به سجده بود زآنکه مادر است . . .
به هیچ مبحث و دیپاچه ای قضا ننوشتتشنه لب بودیم و او ما را فریفت
در کویر زندگانی چون سراب
به هیچ مبحث و دیپاچه ای قضا ننوشت
برای مرد کمال و برای زن نقصان
زن از نخست بوده رکن خانه هستی
که ساخت خانه بی پای بست و بی بنیان
يك و دو ! هوشم پريدنازنینی ، چو تو پاکیزه ودل و پاک نهاد
بهتر آنست که با مردم بد ننشینی
يك و دو ! هوشم پريدنازنینی ، چو تو پاکیزه ودل و پاک نهاد
بهتر آنست که با مردم بد ننشینی
يك و دو ! هوشم پريد
يه سياه و يه سفيد
جا جا جا
شكر خدا
شب و روزم بسمه
من تشنه باران توام ،هر شب بر آستان جلال تو
گویی امید جسم دگر دارم ...
من تشنه باران توام ،
زير باران تو ماندن دارد
زير باران تو خواندن دارد
زير باران تو اندوه دلم مي رقصد
زير باران تو هر خاطره اي ميخندد
كاش مي باريدي ...!
نمی خواستمیغمای عقل و دین را بیرون خرام سرمست
در سر کلاه بشکن در بر قبا بگردان
نمی خواستم
نمی خواستم تو رو ساده از دست بدم
عشقتو به آسونی به دست یکی دیگه بدم
می خواستم مال من باش
تا ابدترین ابد....
می خواستم باهم و برای هم
یه دنیای قشنگ بسازیم
اون روزا یادته ٬ گلای پر پر یادتهمگر پرورده ی باد بهاری
چرا گردی بکوه و دشت و صحرا
اون روزا یادته ٬ گلای پر پر یادته
چه دل تنگم برای تو ٬ برای چشم غمگینت
برای بیقراری هات ٬ حسادت های شیرینت
بگو یادت نرفته ٬ منو یادت نرفته ٬ یادته
یادته چه حالی داشتم ٬ یادته
لحظه ی دیدنت آروم نداشتم ٬ یادته
اون روزا یادته ٬ گلای پر پر یادته
چه دل تنگم برای تو ٬ برای چشم غمگینت
برای بیقراری هات ٬ حسادت های شیرینت
بگو یادت نرفته ٬ منو یادت نرفته ٬ یادته
یادته چه حالی داشتم ٬ یادته
لحظه ی دیدنت آروم نداشتم ٬ یادته
اون روزا یادته ٬ گلای پر پر یادته
چه دل تنگم برای تو ٬ برای چشم غمگینت
برای بیقراری هات ٬ حسادت های شیرینت
بگو یادت نرفته ٬ منو یادت نرفته ٬ یادته
یادته چه حالی داشتم ٬ یادته
لحظه ی دیدنت آروم نداشتم ٬ یادته
هوایت که به سرم می زند
دیگر در هیچ هوایی،
نمی توانم نفس بکشم!
عجب نفس گیر است
هوایِ بی تویی!
ه روز یه باغبونیهم شکستی ساغر امروزهاشان را
هم به فرداهایشان با کینه خندیدی
يه روز ميدونم بيخبر سر زده از راه ميرسي
هوایت که به سرم می زند
دیگر در هیچ هوایی،
نمی توانم نفس بکشم!
عجب نفس گیر است
هوایِ بی تویی!
يه روز ميدونم بيخبر سر زده از راه ميرسي
یک چند به کودکی به استاد شدیم
یک چند به استادی خود شاد شدیم
پایان سخن شنو که ما را چه رسید
از خاک در آمدیم و در خاک شدیم
من ؛ برکه ها و دریاها را گریستم
ای پری وار در قالبِ آدمی
که پیکرت ؛ جُز در خلواره ی ناراستی نمی سوزد!؟
حضورت ... بهشتی است
که گُریز اَز جهنم را توجیه می کند
دریایی ... که مرا در خود غَرق می کند
تا از همه گناهان و دروغ ؛ شُسته شَوم
تمامــ اکسیژن هآے* دنیا را همــ که بیآورندمیکشم همراه او زین شهر غمگین رخت
مردمان با دیده ی حیران
زیر لب آهسته میگویند
... دختر خوشبخت ...
تمامــ اکسیژن هآے* دنیا را همــ که بیآورند
به کارمــ نمے آید!
من پُر از هواے تو ـَمــ
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |