درود دوست گلم ممنون از تاپیک قشنگی که زدید ،گرچه قبلا با عکس های خاطره انگیزی از اون دوران که دوستان دیگه در تالار عکس قرار می دادند لبخند گاهی تلخ و گاهی شیرین رو برایم با خودش به همراه آورد...
اون دوران رو با شیطنت های هم بازی خیلی خوبم،خواهر کوچیکترم،که نزدیک به دو سال فاصله سنی داریم خیلی خوب یادم میاد
یاد دوران کودکی قبل از دبستان که با هم مهد کوک می رفتیم و برای اینکه بهانه نگیریم همیشه مادر یا پدرم برامون کلی خوراکی و چون خواهرم به عکس های رنگارنگ مجله کیهان بچه ها یا پوپک علاقه داشت می خریدن
یاد نوشمک هایی که فقط 25 تومان بودن و یه موقع هایی که خیلی یخ بودن از وسط میشکوندمش و با هم تقسیم می کردیم و از هر طعمیشو با هم امتحان میکردیم
یاد آدامس پولا و لاویز !!! یاد پفک نمکی یاد چیپس هایی که تو سلفون بود و بالاش حالت دستگیره مقوایی منگنه شده بود یاد نمایش عروسکی خونه ی مادربزرگه که زمان ما باز پخش شد، یاد الستون ولستون ،یاد زی زی گولو که روزهای جمعه صبح برنامه کودک پخش میکردو بی نهایت دوست داشتم
بخیر
اونموقع برعکس خیلی از بچه ها که از دندانپزشک میترسیدن دوست داشتم دندانپزشک بشم و همه پاک کن هامو با پرگارای فلزی سوراخ میکردم و با دوات و لیقه که اونموقع برای مشق های خوش نویسی مدرسه میخریدم پر میکردم که مثلا دندونرو با اون ماده سیاهه پر کردم!!
و بعد یاد دوران دبستان که صبح ها باید قبل از ساعت 7.30 تو حیاط مدرسه بودیم و همیشه ی خدا دیر میکردیم . یادمه یه دفتر انضباط داشتیم و توش تاخیر و سایر بی نظمی هارو خانوم ناظممون یادداشت میکرد و همه ی ستون هاش پر شده بود تا جاییکه دیگه تو حاشیه دفتر تاخیرامونو یادداشت کرده بود >یاد اون روز بخیر که وقتی دیر کردیم و همه صف بسته بودنو برنامه صبحگاهی شروع شد ناظم ازمون پرسید که کدومتون دیر کردید و منم با بدجنسی تمام انداختم گردن خواهرم و اون که کوچولوتر و مظلوم هیچی نگفت و قبول کرد و به گردن گرفت
یادش بخیر که وقتی از مدرسه برمی گشتیم خونه تنها بودیم تا مادر و پدرم با هم از سرکار برگردن و تا برسن ما خونرو به گند میکشوندیم !!
یادش بخیر که من از کبریت می ترسیدم و خواهرم یاد گرفته بود و میخواست به زور به من یاد بده !!
از خاطره ی شیطنت هامون بعد از مدرسه یادمه که یه روز ظهر با غذامون داشتیم دوغ میخوردیم که یهو نمیدونم چی شد که پارچش کج شدو همه ی دوغ ریخت رو فرش ما هم از ترسمون اومدیم دوغارو از رو فرش جمع کنیم که جاش نمونه و فرش بو نگیره یه کم آب ریختیم رو فرش که پاکش کنیم حالا آب بریز کی نریز خلاصه سرتونو درد نیارم اضاع طوری شد که و قتی مادرم رسید خونه پاش رفت تو آبو شلپ صدا کرد و ما هم از ترسمون رفتیم تو اتاقمون قایم شدیم ...
آخییییییی یاد اون روزا با همه خاطرات خوب و بدش بخیر
امیدوارم سال جدید برای همه بچه ها و دوستان خوبم در کنار مادر و پدر گلشون سالی پر از موفقیت های
سبز و خاطرات قشنگی باشه که هیچوقت از یادشون نره