دوستاني كه متولد 6ه هستن بفرمايين تو///حتما بياين و يه خاطره اون دوران رو بگيد/

سپهر2

عضو جدید
سهرم متولد63 ازون زمان زیاد یادمه جنک رو بآینکه 2یا3ساله بودم یادم میاد کمیته رو با اون پاترولهای 4درشون یادمه توی خونها ریختنشون واسه جمع کردن ودیو رو یادمه
 

سپهر2

عضو جدید
برنامه های عروسکی رو مثل انکه همه فراموش کردن مخمل خان خونه مادربزرگه. چاق ولاغر .دون دون
کلاسهای درس50~60نفری رو یادمه دوتا رفیق داشتم یکی اینقدر آلوده مواد شده که ازش بریدم اون یکی هم تصادف کردو رفت ..... روزای خوبی نداشتیم هروقت یاد اون روزا یادم میاد لبخند تلخ و کمرنگی روی لبام میشنه.....
 

سپهر2

عضو جدید
برنامه های عروسکی رو مثل انکه همه فراموش کردن مخمل خان خونه مادربزرگه. چاق ولاغر .دون دون
کلاسهای درس50~60نفری رو یادمه دوتا رفیق داشتم یکی اینقدر آلوده مواد شده که ازش بریدم اون یکی هم تصادف کردو رفت ..... روزای خوبی نداشتیم هروقت اون روزا یادم میاد لبخند تلخ و کمرنگی روی لبام میشنه.....
 

bahar-64

عضو جدید
بهارم متولد 64 اگه خدا بخواد تا آخر تابستون پایان نامه مو دفاع می کنم از بچگی تدریس رو خیلی دوست داشتم به آرزوم رسیدم
این تاپیک منو یاد شکلات مینو انداخت که همیشه پدربزرگم همراش داشت، یاد زنان کوچک، هایدی، پسر شجاع ....
 

niki.unique

عضو جدید
درود دوست گلم ممنون از تاپیک قشنگی که زدید ،گرچه قبلا با عکس های خاطره انگیزی از اون دوران که دوستان دیگه در تالار عکس قرار می دادند لبخند گاهی تلخ و گاهی شیرین رو برایم با خودش به همراه آورد...
اون دوران رو با شیطنت های هم بازی خیلی خوبم،خواهر کوچیکترم،که نزدیک به دو سال فاصله سنی داریم خیلی خوب یادم میاد :D
یاد دوران کودکی قبل از دبستان که با هم مهد کوک می رفتیم و برای اینکه بهانه نگیریم همیشه مادر یا پدرم برامون کلی خوراکی و چون خواهرم به عکس های رنگارنگ مجله کیهان بچه ها یا پوپک علاقه داشت می خریدن
یاد نوشمک هایی که فقط 25 تومان بودن و یه موقع هایی که خیلی یخ بودن از وسط میشکوندمش و با هم تقسیم می کردیم و از هر طعمیشو با هم امتحان میکردیم:D یاد آدامس پولا و لاویز !!! یاد پفک نمکی یاد چیپس هایی که تو سلفون بود و بالاش حالت دستگیره مقوایی منگنه شده بود یاد نمایش عروسکی خونه ی مادربزرگه که زمان ما باز پخش شد، یاد الستون ولستون ،یاد زی زی گولو که روزهای جمعه صبح برنامه کودک پخش میکردو بی نهایت دوست داشتم بخیر
اونموقع برعکس خیلی از بچه ها که از دندانپزشک میترسیدن دوست داشتم دندانپزشک بشم و همه پاک کن هامو با پرگارای فلزی سوراخ میکردم و با دوات و لیقه که اونموقع برای مشق های خوش نویسی مدرسه میخریدم پر میکردم که مثلا دندونرو با اون ماده سیاهه پر کردم!!:D
و بعد یاد دوران دبستان که صبح ها باید قبل از ساعت 7.30 تو حیاط مدرسه بودیم و همیشه ی خدا دیر میکردیم . یادمه یه دفتر انضباط داشتیم و توش تاخیر و سایر بی نظمی هارو خانوم ناظممون یادداشت میکرد و همه ی ستون هاش پر شده بود تا جاییکه دیگه تو حاشیه دفتر تاخیرامونو یادداشت کرده بود >یاد اون روز بخیر که وقتی دیر کردیم و همه صف بسته بودنو برنامه صبحگاهی شروع شد ناظم ازمون پرسید که کدومتون دیر کردید و منم با بدجنسی تمام انداختم گردن خواهرم و اون که کوچولوتر و مظلوم هیچی نگفت و قبول کرد و به گردن گرفت :cry:
یادش بخیر که وقتی از مدرسه برمی گشتیم خونه تنها بودیم تا مادر و پدرم با هم از سرکار برگردن و تا برسن ما خونرو به گند میکشوندیم !!:biggrin: یادش بخیر که من از کبریت می ترسیدم و خواهرم یاد گرفته بود و میخواست به زور به من یاد بده !!:biggrin: از خاطره ی شیطنت هامون بعد از مدرسه یادمه که یه روز ظهر با غذامون داشتیم دوغ میخوردیم که یهو نمیدونم چی شد که پارچش کج شدو همه ی دوغ ریخت رو فرش ما هم از ترسمون اومدیم دوغارو از رو فرش جمع کنیم که جاش نمونه و فرش بو نگیره یه کم آب ریختیم رو فرش که پاکش کنیم حالا آب بریز کی نریز خلاصه سرتونو درد نیارم اضاع طوری شد که و قتی مادرم رسید خونه پاش رفت تو آبو شلپ صدا کرد و ما هم از ترسمون رفتیم تو اتاقمون قایم شدیم ...
آخییییییی یاد اون روزا با همه خاطرات خوب و بدش بخیر
امیدوارم سال جدید برای همه بچه ها و دوستان خوبم در کنار مادر و پدر گلشون سالی پر از موفقیت های سبز و خاطرات قشنگی باشه که هیچوقت از یادشون نره
 

arashlolos

عضو جدید
با دستکش از اینا درس میکردیم(ما بهش میگفتیم :پلخمون:D)



به اين ميگن تيرانداز
يادش بخير چه سلاحي بوداااااااااا
بچه ها حتي باهاش شكار ميكردن اينقد كه وارد بودن

ميگم اينجا چقد همه خاطرات خوب دارن.من يه سوال دارم:
يعني همتون از بچگيتون خاطرات خوب دارين؟؟؟يا تظاهر ميكنيد؟!!!!!!ببخشيدا
من از اول تا سوم راهنمايي نفر ممتاز كل مدرسه بودم.باز با اين حال خاطراتم بده همش!!!!
از بيرون گرفته تا خونه.البته لابه لاش خوبم بودن.مخصوصا كارتن هاي خوبي كه پخش ميشد و من باهاشون باور كنيد حس معنوي پيدا ميكردم.انگار داشتم پرواز ميكردم روي ابرا.
البته بگم شايد دليل اينكه كودكيم رو بد تعبير ميكنم اين باشه كه هنوز به آرزوهام نرسيدم...
اگه روزي به هدفم برسم شايد از كودكي حتي با تمام خاطرات بدش به خوشي ياد كنم
البته ديگه اون روز دور نيست...


ضمنا هميشه به فكر اين بودم كه يه وبلاگ بزنم و تموم خاطراتمو مو به مو بنويسم توش
فقط بعيد ميدونم جا بشه واسه نوشتنش.خيلييييييييييييييييي زيادن خيلييييييييييييييي
 
آخرین ویرایش:

آیورودا

عضو جدید
کاربر ممتاز
به اين ميگن تيرانداز
يادش بخير چه سلاحي بوداااااااااا
بچه ها حتي باهاش شكار ميكردن اينقد كه وارد بودن

ميگم اينجا چقد همه خاطرات خوب دارن.من يه سوال دارم:
يعني همتون از بچگيتون خاطرات خوب دارين؟؟؟يا تظاهر ميكنيد؟!!!!!!ببخشيدا
من از اول تا سوم راهنمايي نفر ممتاز كل مدرسه بودم.باز با اين حال خاطراتم بده همش!!!!
از بيرون گرفته تا خونه.البته لابه لاش خوبم بودن.مخصوصا كارتن هاي خوبي كه پخش ميشد و من باهاشون باور كنيد حس معنوي پيدا ميكردم.انگار داشتم پرواز ميكردم روي ابرا.
البته بگم شايد دليل اينكه كودكيم رو بد تعبير ميكنم اين باشه كه هنوز به آرزوهام نرسيدم...
اگه روزي به هدفم برسم شايد از كودكي حتي با تمام خاطرات بدش به خوشي ياد كنم
البته ديگه اون روز دور نيست...


ضمنا هميشه به فكر اين بودم كه يه وبلاگ بزنم و تموم خاطراتمو مو به مو بنويسم توش
فقط بعيد ميدونم جا بشه واسه نوشتنش.خيلييييييييييييييييي زيادن خيلييييييييييييييي
مگه ميشه دوران كودكي بدم باشه كه خاطرات تلخ بنويسيم/ ميشه آخه
نه خيلي دوران شيريني اميدوارم همه دوران كودكيشون بهترين دوران بوده باشه///
 

آیورودا

عضو جدید
کاربر ممتاز
دوستان عزيز من وقتي از شماها دعوت ميكنم فقط صرفا براي اينه كه بيايد و درمورد خاطرات دوران خودتون در كودكي برامون بگيد/ من به خاطر تشكر نميخوام اينجا حضور پيدا كنيد/ ميخوام كه باشيد/ و با خاطراتتون من و دوستان رو خوشحال كنيد...
متشكرم از همه دوستان عزيز كه ما رو تنها نميزارن....
 

* ziba *

عضو جدید
کاربر ممتاز
دوستان عزيز من وقتي از شماها دعوت ميكنم فقط صرفا براي اينه كه بيايد و درمورد خاطرات دوران خودتون در كودكي برامون بگيد/ من به خاطر تشكر نميخوام اينجا حضور پيدا كنيد/ ميخوام كه باشيد/ و با خاطراتتون من و دوستان رو خوشحال كنيد...
متشكرم از همه دوستان عزيز كه ما رو تنها نميزارن....


من تشکر ندارم :cry:


کی تشکرای منو دزدید ؟ :(

من تشکرامو میخوام :cry:

میخوام حضور بی فایده داشته باشم :child:
 

آیورودا

عضو جدید
کاربر ممتاز
من تشکر ندارم :cry:


کی تشکرای منو دزدید ؟ :(

من تشکرامو میخوام :cry:

میخوام حضور بی فایده داشته باشم :child:

عزيز دلم انقدر مهربوني از همه تشكر كردي خوب تموم شده ديگه
بعد گلم من تشكر اينجا ازت نميخوام حضور گرمت كافيه/اوكي:D
 

نرگسیا

عضو جدید
سلام سلام

نمیدونم چرا از این تاپیک خوشم اومده:smile:

من قبلا خودمو معرفی کردم فقط اومدم به معصومه جون حضور گرممو نشون بدم;)
 

آیورودا

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام سلام

نمیدونم چرا از این تاپیک خوشم اومده:smile:

من قبلا خودمو معرفی کردم فقط اومدم به معصومه جون حضور گرممو نشون بدم;)
سلام عزيزم
الهي قربونت برم
حضور شما هم مثل زيبا جون هميشه گرمه
الهي قربونت برم/گلم/
 

"Pejman"

دستیار مدیر مهندسی کشاورزی گیاهان دارویی
خودشونو معرفي كنن/


پژمان

محل زندگيشونو

فعلا تهران (ایران)

و اينكه خاطراتتونو حتما برامون بنويسيد

کودکی جنگ رو خیلی کم یادم میاد...... حس نوستالوژیک.... حس بی دغدغه بودن..... شات اسکرین از همه اونا.... اسمارتیز دایره ایی.... آبنبات چوبی مینو... ماشین پلاستیکی... آتاری مخصوصا هواپیما بازی هاش..... شمال و تو ساحل شن بازی....... از مهدکودک فرار کردن هام
:D

از شامپوي تخم مرغي گرفته تا شير شيشه اي كه تو صف مي ايستاديم و ميخرديم/

زنبیلش جا موووند
:D
راستي متحلي يا مجرد؟

مجرد ! چرا آخه ؟!

فعلا دانشجو !!! البته بعد از اون به شغل بیکاری مشغول میشم

در دوران كودكي دوست داشتيد چيكاره بشيد؟

دکتر بشم :surprised:...... خلبان بشم :surprised:...... ........ حتی از همون بچگی...... بدبختانه کسی هم نبود بهم بگه بچه جان آخرو عاقبتت چی میشه!!!

همیشه اتاقم پر بود از عکس های هواپیماها و ویروس ها و باکتری ها در عالم پزشکی و عکس گل و گیاهانی که حتی همین الان هم برام جذابیت دارند.......

اما گیاهان دارویی آخرین علاقه من بود..........
 

آیورودا

عضو جدید
کاربر ممتاز
پژمان



فعلا تهران (ایران)



کودکی جنگ رو خیلی کم یادم میاد...... حس نوستالوژیک.... حس بی دغدغه بودن..... شات اسکرین از همه اونا.... اسمارتیز دایره ایی.... آبنبات چوبی مینو... ماشین پلاستیکی... آتاری مخصوصا هواپیما بازی هاش..... شمال و تو ساحل شن بازی....... از مهدکودک فرار کردن هام [/B]:D



زنبیلش جا موووند
:D


مجرد ! چرا آخه ؟!


فعلا دانشجو !!! البته بعد از اون به شغل بیکاری مشغول میشم



دکتر بشم :surprised:...... خلبان بشم :surprised:...... ........ حتی از همون بچگی...... بدبختانه کسی هم نبود بهم بگه بچه جان آخرو عاقبتت چی میشه!!!

همیشه اتاقم پر بود از عکس های هواپیماها و ویروس ها و باکتری ها در عالم پزشکی و عکس گل و گیاهانی که حتی همین الان هم برام جذابیت دارند.......

اما گیاهان دارویی آخرین علاقه من بود..........

بسيار متشكرم مهندس پژمان/ واقعا خاطراتتون جالب و دقيق :ايول/
يادش بخير/
متشكرم از حضور گرمتون در اين تاپيك
مايه افتخار من بود/:D
 

آیورودا

عضو جدید
کاربر ممتاز
دوستاي گلم/من دارم به مدت 15روز ميرم مسافرت/
ميخوام اگه منم حضور ندارم تا برگشتم اينجا رو با حضور گرمتون گرمتر كنيد و خاطرات قشنگتونو به عيدي بزاريد برام/ پيشاپيش از حضورتون متشكرم/
و پيشاپيش عيدتون مبارك /
سال خوبي در كنار خانواده تون داشته باشيد
موفق و سلامت باشيد.
 

moma700

عضو جدید
دوستاي گلم/من دارم به مدت 15روز ميرم مسافرت/
ميخوام اگه منم حضور ندارم تا برگشتم اينجا رو با حضور گرمتون گرمتر كنيد و خاطرات قشنگتونو به عيدي بزاريد برام/ پيشاپيش از حضورتون متشكرم/
و پيشاپيش عيدتون مبارك /
سال خوبي در كنار خانواده تون داشته باشيد
موفق و سلامت باشيد.

برید خوش باشید
ما حواسمون به تاپیک هست خیالتون راحت باشه :biggrin:
تا برگردین تاپیک رو به جاهای انحرافی میکشونیم:w29:

:w32: :w35:
 

shirin.mohandes

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
سلام ممنون از استارتر
من متولد هفتادم،ولی مثل بقیه دوستان خاطره های خوبی دارم
مثل آدامس لاو ایز...........یادتونه؟؟؟؟؟اونموقه گمونم پنجاه یا صد تومن بود یادش بخیر چقدر با ذوق میرفتم میخریدم که ببینم از توش چه عکسی در میاد......از همه اون عکسا آلبوم درس کردم و هنوز نگهشون داشتم.....ولی فک کنم ممنوع کردن دیگه نمیاد...........:(
دومین خاطرم تخم مرغ شانسیه........یادش بخیر چقدر ذوق میکردم وقتی بازش میکردم،جالبه یه بار خریدم کاکائوی دورشو شکستم باز کردم دیدم تکراریه کاکائوی آب شده رو مالیدم دورش بردم دادم بهش گفتم این تکراریه یکی دیگه بده:D،بقالیه هم منو میشناخت و خیلی دوسم داشت عوض کرد واسم.........ولی الان دیگه مزه نداره چیزای بیمزه درمیاد.........یاد عموی خدابیامرزم بخیر که میومد منو میگرفت بغلش میبرد بقالی و کلی چیز میز واسم میگرفت:cry:
 

coherent

عضو جدید
سلامت را نمیخواند پاسخ گفت سرها در گریبان است.
مهندس مواد
صف و بمب و موشک شد بوی باروت خاطره
تدریس وتحقیق و مشاوره و ساخت مجسمه
میخواستم دیکتاتور بشم شدم شاعر
 
آخرین ویرایش:

haniyeh-engineer

عضو جدید
يادش بخير.. دوران ابتدايي با كلي ذوق و شوق بعد مدرسه ميرفتيم مطبوعاتي برچسب و عكس برگردوناي جديد و ... مي ديديم.. بعد ارزوناشو مي خريديم .. فرداش مي آورديم مدرسه به هم نشون مي‌داديم..قشنگترين شو انتخاب ميكرديم.. واسه هركي قشنگتر بود كلي پزشو ميداد..
عكس برگردون ها مونو با هم عوض ميكرديم و ... هركدوم مون كلكسيوني از اين برچسبا داشتيم..
يادش بخير:cry:
 

آیورودا

عضو جدید
کاربر ممتاز
يادش بخير.. دوران ابتدايي با كلي ذوق و شوق بعد مدرسه ميرفتيم مطبوعاتي برچسب و عكس برگردوناي جديد و ... مي ديديم.. بعد ارزوناشو مي خريديم .. فرداش مي آورديم مدرسه به هم نشون مي‌داديم..قشنگترين شو انتخاب ميكرديم.. واسه هركي قشنگتر بود كلي پزشو ميداد..
عكس برگردون ها مونو با هم عوض ميكرديم و ... هركدوم مون كلكسيوني از اين برچسبا داشتيم..
يادش بخير:cry:

يادش بخير/متشكرم از حضورتون در اين تاپيك
 

donya...

عضو جدید
به سلامتی بچه های دهه 60 مخصوصا اونا که اواخرش بدنیا اومدن .......
اواخر 60 متولد شدم.
متولد اصفهان
دانشجو تربیت بدنی
مربی شنا
دستیار دندانپزشک
از کارای هنری هم نما ماسه کار میکنم
مجرد
دوران کودکی خیلی خیلی شاد و پر از خاطرات رنگارنگی دارم .
همیشه از مدرسه که برمیگشتم با دوستم بستنی قیفی میخریدیم چقدرم خوشمزه بود
تو مدرسه خیلی شیطنت میکردم چند باری کارم داشت به اخراج میکشید ولی چون درسم خیلی خوب بود بهم فرجه میدادن یا مثلا بهم پست و مقام میدادن مثلا انتظامات یا نماینده کلاس و... ولی گوشم بدهکار نبود آخه شیطنت دست خود آدم نیس میدونید که .:w16:....
یه بار از بهداشت اومدن تو مدرسه واسه خاطر واکسن بچه ها که واکسناشونو بزنن اون روز ما ورزش داشتیم تا ماشین بهداشتو دیدم که وارد مدرسه شد به دوستم گفتم میای فرار کنیم ؟اونم از من مشتاق تر گفت آره ، رفتیم به معلممون گفتیم ما بریم آب بخوریم ؟
گفت برید، آبخوری کنار در مدرسه بود تو یه فرصت که آقای نجفی (بابای مدرسمون )رفت و بیاد جیم شدیم .
یه نفس تا خونه دویدیم ولی مامان دوستم فهمید فرار کردیم باز مارو برگردوند مدرسه آقا چشتون روز بد نبینه ..............................
یادش بخیر
(کاش در بچگی میماندیم تا به جای دلهایمان سر زانوهایمان زخمی میشد )
 
آخرین ویرایش:

آیورودا

عضو جدید
کاربر ممتاز
به سلامتی بچه های دهه 60 مخصوصا اونا که اواخرش بدنیا اومدن .......
اواخر 60 دنیا اومدم
متولد اصفهان
دانشجو تربیت بدنی
دستیار دندانپزشک
از کارای هنری هم نما ماسه کار میکنم
مجرد
دوران کودکی خیلی خیلی شاد و پر از خاطرات رنگارنگی دارم .
همیشه از مدرسه که برمیگشتم با دوستم بستنی قیفی میخریدیم چقدرم خوشمزه بود
تو مدرسه خیلی شیطنت میکردم چند باری کارم داشت به اخراج میکشید ولی چون درسم خیلی خوب بود بهم فرجه میدادن ولی گوشم بدهکار نبود
یه بار از بهداشت اومدن تو مدرسه واسه خاطر واکسن بچه ها که واکسناشونو بزنن اون روز ما ورزش داشتیم تا ماشین بهداشتو دیدم که وارد مدرسه شد به دوستم گفتم میای فرار کنیم ؟اونم از من مشتاق تر رفتیم به معلممون گفتیم ما بریم آب بخوریم ؟
گفت برید ما هم آبخوری کنار در مدرسه بود تو یه فرصت که آقای نجفی (بابای مدرسمون )رفت و بیاد جیم شدیم .
یه نفس تا خونه دویدیم ولی مامان دوستم فهمید فرار کردیم باز برگردونند مدرسه آقا چشتون روز بد نبینه ..............................
یادش بخیر
(کاش در بچگی میماندیم تا به جای دلهایمان سر زانوهایمان زخمی میشد )

الهي عزيزم
خوش اومديد /
متشكرم از حضور گرمتون/
سال نوتون مبارك باشه.
 

Similar threads

بالا