در تنگنای حیرتم از نخوت رقیب
یا رب مباد آن که گدا معتبر شود
تاابد بوی محبت به مشامش نرسددر قدح عکس تو یا گل در گلاب افتاده است//مهر در آیینه یا آتش در آب افتاده است؟
تاابد بوی محبت به مشامش نرسد
هرکه خاک درمیخانه به رخساره نرفت
ترا که هر چه مراد است در جهان داریتاابد بوی محبت به مشامش نرسد
هرکه خاک درمیخانه به رخساره نرفت
تاابد بوی محبت به مشامش نرسد
هرکه خاک درمیخانه به رخساره نرفت
ترا که هر چه مراد است در جهان داری
چه غم زحال ضعیفان ناتوان داری
یادبادانکه نهانت نظری بامابودتو سوز آه من ای مرغ شب چه میدانی//ندیده ای شب من تاب و تب چه میدانی؟
یادبادانکه نهانت نظری بامابود
رقم مهرتوبرچهره ماپیدابود
خوفم................سلااااااااااااااام خوفیییییییین ؟؟؟
تبدیل به غوغای حسادت شده باشد
دل در تب و طوفان تنوع طلبی چیست؟
باغی ست که آلوده به آفت شده باشد
خودبینی و خودخواهی اگر معنی عشق است،
بگذار که آیینه نفرت شده باشد!
از وهن خیانت به امانت چه بگویم
آنجا که خیانت به خیانت شده باشد!
شرمنده عشقیم و دل منجمد ما
جا دارد اگر غرق خجالت شده باشد
مقصود من از عشق نه این حس مجازی ست
ای عشق مبادا که جسارت شده باشد
سلااااااااااااااام خوفیییییییین ؟؟؟
تبدیل به غوغای حسادت شده باشد
دل در تب و طوفان تنوع طلبی چیست؟
باغی ست که آلوده به آفت شده باشد
خودبینی و خودخواهی اگر معنی عشق است،
بگذار که آیینه نفرت شده باشد!
از وهن خیانت به امانت چه بگویم
آنجا که خیانت به خیانت شده باشد!
شرمنده عشقیم و دل منجمد ما
جا دارد اگر غرق خجالت شده باشد
مقصود من از عشق نه این حس مجازی ست
ای عشق مبادا که جسارت شده باشد
تکیه برعهدتووبادصبا نتوان کرد(2)دست درحلقه ان دوزلف دوتا نتوان کرد(1)
در هوای مردمی از کید مردم سوختیم//در دل ما آتش از موج سراب افتاده است
دست درحلقه ان زلف دوتا نتوان کرددوش دیدم که ملائک در میخانه زدند
گل ادم بسرشتند و به پیمانه زدند............
تکیه برعهدتووبادصبا نتوان کرد(2)دست درحلقه ان دوزلف دوتا نتوان کرد(1)
byyyyyyyyyyyyyyyyyبدرود!
دلبربرفت ودلشدگان راخبرنکرددائم الخمر ترین آدم دنیا باشم
آنقدر مست که اندوه جهانم برود
استکان روی لبم باشد و جانم برود
ساقیا در بدنم نیست توان جام بده
گور بابای غم هر دو جهان جام بده
برود هر که دلش خواست شکایت بکند
شهر باید به من الکلی عادت بكند
دلبربرفت ودلشدگان راخبرنکرد
یادحریف شهرورفیق سفرنکرد
در حریم آبی افسانه هاست
شهر من بوی تغزل می دهد
هرکه می آید به او گل می دهد
دشتهای سبز , وسعتهای ناب
نسترن , نسرین , شقایق , آفتاب
باز این اطراف حالم را گرفت
لحظه ی پرواز بالم را گرفت
می روم آن سو تو را پیدا کنم
در دل آینه جایی باز کنم .
مژده اي دل كه مسيحا نفسي مي آيد
كه ز انفاس خوشش بوي كسي مي آيد
مژده اي دل كه مسيحا نفسي مي آيد
كه ز انفاس خوشش بوي كسي مي آيد
دل داده ام به یاری
شوخی وشی نگاری
مرضیه السجایا
محموده الخصایل
لازمه عاشقیست رفتن و دیدن ز دور
ور نه ز نزدیک هم رخصت دیدار هست
تنور لاله چنان برفروخت باد بهار
که غنچه غرق عرق گشت و گل بجوش آمد http://www.forum.persianfal.com/images/smilies/jojo (19).gif
دست من نيست آمدوشدنم؛ چارهاي نيست، جز گذر چه كنم؟درست اول این نوبهار عاشق شد
دلم میان همین گیر و دار عاشق شد![]()
دست من نيست آمدوشدنم؛ چارهاي نيست، جز گذر چه كنم؟
من در اين قهوهخانه؛ قليانم، آتشم هست روي سر، چه كنم؟
سهم من از تو غير تنهايي؛ همنشيني غصه وغزل است
خلوتم خالي است از شادي، ازغمت هم كنم حذر، چه كنم؟
يك غروب سرد پنج شنبه بود آمديمی خوام یه قصری بسازم پنجره هاش آبی باشه
من باشم و تو باشی و یک شب مهتابی باشه
می خوام یه کاری بکنم شاید بگی دوسم داری
می خوام یه حرفی بزنم که دیگه تنهام نذاری
يك غروب سرد پنج شنبه بود آمدي
باز پاي آن درخت و حرفي از سفر زدي
گفتم اي پناه اين دل شكسته ام بمان
التيام دست هاي پينه بسته ام بمان
گفتي اين سفر فقط براي چند هفته است
اي درخت شاهدي كه سال هاست رفته است؟
سال ها به من گذشت و هفته ي تو سر نشد
شمع ها دخيل ها يكيش كارگر نشد
شمع هاي نذري ام تمام شد نيامدي
روزهاي بي توام مدام شد نيامدي
كاش آشنايي من و تو پا نمي گرفت
يا كه از من اين چنين سفر ترا نمي گرفت
بي تو ازدحام اين كبوتران قشنگ نيست
هيچ چيز اين زمين و آسمان قشنگ نيست....
تا بوده چشم عاشق در راه یار بود
بی آنکه وعده باشد در انتظار بوده
ضمیری
سلام!
یا رب خزان چه بود بهار شکفته را
هر لاله ای که از دل این خاکدان دمید
نو کرد داغ ماتم یاران رفته را
جز در صفای اشک دلم وا نمی شود
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |